یادداشتی از محمدامین پورحسینقلی
پل استر و تنهایی انسان مدرن
14 تیر 1396
18:13 |
0 نظر
|
امتیاز:
4.91 با 23 رای
شهرستان ادب: محمدامین پورحسینقلی در تازهترین یادداشت خود نگاهی داشته است بر تنهایی انسان روزگار مدرن در رمانهای نویسنده آمریکایی، پل استر، و زوایای مختلف آن را بررسی کرده است. با هم این یادداشت را میخوانیم:
پل استر، رماننویس معاصر آمریکایی است که آثارش در حوزۀ ادبیات پستمدرن، برای خوانندگان ایرانی ناشناخته نیست و معمولاً مورد استقبال قرار میگیرد. او که ساکن شهر نیویورک است، این شهر را دستمایه و مکان اصلی وقوع اکثر رمانهایش قرار داده است و البته رد پای شهر پاریس هم که مدتی در جوانی در آن سکونت داشته، در بخش عمدهای از این داستانها دیده میشود. اما فضاهای شهری نیویورک و پاریس، در داستانهای استر، فضای رنگارنگ و زنده و غالبی نیست. شخصیتهای رمانهای او، چه در نیویورک و چه در پاریس، در میان خیابانهای بیروح و سیاه شده از آسفالت و ساختمانهای سیمانی و سرد، با تنهایی و دغدغههایی از جنس انسان بیپناه دنیای جدید، دست و پنجه نرم میکنند، در جستجوی معنایی جدید از زندگی هستند و یا به دنبال یافتن هویتی مجهول و گمشدهاند. انسان در عصر جدید، تنهاست. گرچه شاید این جملهای کلیشهای به نظر آید، زیرا مفهومی که از تنهایی اراده میشود و یا مفهومی که از دوران مدرن مد نظر است، میتواند خود محل مناقشه باشد، اما تنهاتر شدن انسان در عصر مدرنیته و دیواری که او با دست خود بالا میبرد تا آنچه آزادی خود میداند را از سایرین محفوظ کند، حقیقتی غیر قابل انکار است. انسان تنها (و یاد انسانی که خودخواسته، تن به تنهایی و انزوا میدهد) دستمایۀ اصلی بسیاری از رمانهای استر است. شخصیتهای استری، عموماً جدا افتاده از جامعه، خانواده و حتی از خود هستند. اما این جداماندگی، لزوماً امری تحمیلی نیست و گاهی به اختیار خود قهرمان، برگزیده میشود تا اثری ژرف در شخصیت و هویت او بازی کند و گاهی نیز تنهایی چیزی جز تحمیل شرایطی ناخواسته و یا ارمغان پیچیدگیهای زندگی مدرن شهری نیست. شاید سهگانۀ نیویورک (1) را بتوان سرآغازی بر آفرینش قهرمانهای تنها و جدا افتادۀ استری دانست. این کتاب که در ژانری شبیه به معمایی و کارآگاهی نگاشته شده (و البته این صورت ظاهری داستانهایش است چون تقریباً هیچ معمایی حل نمیشود) دربرگیرندۀ سه داستان است که نقطۀ اشتراک آنها دو چیز است: شهر نیویورک و قهرمانهای تنها و سرگشته در این شهر بزرگ. در شهر شیشهای که راوی سوم شخص آن را روایت میکند با نویسندۀ منزوی آثار کارآگاهی سروکار داریم که با نام کویین شناخته میشود. در یک تماس تلفنی که ظاهراً حاصل تصادف محض بوده است، کویین اشتباهاً به جای یک کارآگاه خصوصی به اسم پل استر، برای پیگیری یک پرونده به کار دعوت میشود و او هم وانمود میکند که استر است (اصولاَ ورود نویسنده به داستانهای خودش، از شگردهای پست مدرنیستی استر است). کویین که حالا در حال تبدیل شخصیتی از خودش به استر کارآگاه است، وارد پروندۀ عجیبی میشود؛ پروندۀ مردی به نام استیلمن که پسر خود را در کودکی، در اتاقی دربسته، حبس کرده و ارتباط او را با دنیا قطع کرده تا این تئوری را بیازماید که آیا زبان همگانی اولیه میتواند بدون آموختن زبان دیگری، خودش را بنمایاند! اکنون استیلمن که به جرم رفتار نادرست با فرزندش زندانی شده، از زندان آزاد شده و همسر استیلمنِ پسر، نگران است که او آسیبی به فرزندش برساند. وظیفۀ کویین مراقبت از استیلمن پدر است تا گزندی به استیلمن پسر نرسد. اما در پروسۀ این مراقبۀ جنایی، وقایعی رخ میدهد که کویین را ناگزیر میکند پل استر واقعی را بیابد. پل استر اینجا به عنوان یک نویسنده، وارد داستان میشود و با تعجب از اینکه کسانی گمان بردهاند او کارآگاه است، خود را یک نویسنده معرفی میکند. در ادامۀ داستان، کویین که به طور اتفاقی ردپای استیلمن پدر را گم کرده است، تصمیم میگیرد به صورت تماموقت و شبانهروزی، خانۀ پسر را زیر نظر بگیرد. این پروسه که روزها و ماهها به طول میانجامد، او را تبدیل به یک خیابانخواب میکند که حتی برای خوابیدن، غذا خوردن و نظافت روزانه هم فرصتی ندارد و این تنهایی و فشار روحی در خیابانهای بیروح نیویورک، کویین را تقریباً از همهچیز تهی میکند. پایان داستان با ناپدید شدن کویین به آخر میرسد درحالیکه استر و دوستش ناامیدانه در جستجوی او هستند.
داستان دوم یعنی ارواح، گرچه شاید در مقایسه با داستان اول، جذابیت کمتری داشته باشد، خالی از لطف هم نیست. این داستان، تهی از اسامی واقعی است و قهرمانانش با رنگها نامگذاری شدهاند؛ آقای سفید از آقای آبی که یک کارآگاه خصوصی است میخواهد آقای سیاه را زیر نظر بگیرد. آبی، در آپارتمانی نزدیک به خانۀ سیاه، ساکن میشود و برای روزهای طولانی بدون آنکه بداند اصلاً چرا باید سیاه تحت نظر باشد، به تعقیب سیاه میپردازد. این تعقیب و گریزها، آبی را به تنهایی و انزوایی خود خواسته میکشاند و ماجراهایی را رقم میزند. در انتها، فاش میشود که سیاه، یک نویسنده است. و آیا سیاه خودش ترتیبی داده که تحت نظر باشد و آیا سفید و سیاه یک نفر هستند؟
داستان سوم که با روایت اول شخص است، داستان نویسندهای به نام فَنشاو است که دوست دوران کودکی راوی (که خود نویسنده است) بوده و اکنون ناپدید شده و همسر او به ظن اینکه او مرده است، از راوی میخواهد کمک کند تا نوشتههای بهجای مانده از او منتشر شود. آشنایی راوی با همسر فنشاو منجر به عشق و ازدواج میشود. اما در ادامه، راوی درمییابد که فنشاو نمرده، بلکه به زندگی در گمنامی و ناپدید شدن تن داده است. راوی به جستجوی فنشاو میرود و در هر قدم که برمیدارد با ویژگیهای اخلاقی و شخصیتی فنشاو، که در حقیقت قهرمان اصلی و ناپیدای داستان است، آشنا میشویم. در نهایت راوی، با فنشاو، در پشت دری بسته روبرو میشود و داستان، پایانی عجیب پیدا میکند.
رمان مون پالاس (2) نمونۀ دیگری از شخصیتهای تنهای استر است. داستان از سه بخش تشکیل شده؛ روایتی از زندگی مارکو (راوی داستان) که در بچگی مادرش را در تصادفی از دست داده و از هویت پدرش بیاطلاع است و خیلی زود، تنها وابسته و حامیاش یعنی دایی ویکتور را هم از دست میدهد. این واقعه او را به انسانی واقعیتگریز و دلزده از زندگی بدل میکند. از مقابله با مشکلات جدید زندگی فرار میکند. به موجودی تنها و بیهدف بدل میشود و کارش به زندگی چون بیخانمانها کشیده میشود. تنهایی که او دچارش شده، گرچه در نگاه نخست، یک انتخاب به نظر میرسد، اما امری از سر اجبار و در نتیجۀ سیری از وقایع خارج از کنترل وی رخ داده است و او که تصمیم گرفته "تا آخر خط برود" و "به روی دنیا تف کند" در فقر و بیماری و گرسنگی و آوارگی، در انتظار مرگ میماند، درحالیکه یک عشق و یک دوست او را نجات میدهند و به زندگی عادی برمیگردانند. بخش دوم داستان با آشنایی مارکو با پیرمرد ثروتمند و گوشهگیری به نام افینگ آغاز میشود. او که به عنوان همدم پیرمرد استخدام شده، باید داستان زندگی او را کتابت کند و در ماجراهای زندگی افینگ، رازهای زندگی مارکو نهفتهاند.
بخش آخر داستان، ملاقات و آشنایی مارکو با پدر گمشدهاش است. اما سیر حوادث به گونهای دیگر پیش میرود. پدر میمیرد و کیتی (اولین عشق حقیقی مارکو) او را رها میکند. قهرمان داستان اینبار خودخواسته به تنهایی جدیدی تن میدهد، به سفری ادیسهوار هم در بیرون و هم در درون خودش. سفری که شروعش در بخش ابتدایی داستان و آنجا که خود را چون آوارهای در پارک مرکزی نییورک رها کرده بود، آغاز شده بود. اما اینبار آگاهانه و درست، ادامه مییابد. داستان، پایانی اسطورهای دارد که کلید درک آن، هم در مواجهۀ مارکو با شبی روشن از ماه کامل و هم در نام رمزی داستان (مون پالاس) نهفته است.
اکثر این قهرمانانِ عزلتنشین در داستانهای استر، مانند فنشاو در سه گانۀ نیویورک، یا مارکو در مون پالاس، شخصیتی حادثی دارند؛ عجیب و غریباند، دنیا برایشان بیارزش است، گوشهنشین و منزوی هستند، در جستجوی هویت خود هستند، درونگرا و تودارند و معمولاً قدر عشق را نمیدانند یا به آن پشت پا میزنند، و گاه به جایی میرسند که دیگر هیچ چیز برایشان اهمیتی ندارد و فقط در انتظار گذر زمان هستند. اما در میان همۀ آثار استر، شاید بتوان اختراع انزوا (3) را کتابی ویژه دربارۀ تنهایی انسان مدرن، برشمرد. این کتاب که درحقیقت نمیتوان چندان آن را اثری داستانی نامید و بیشتر به یک رساله یا مانیفیست نویسنده دربارۀ موضوعاتی چون انزوای انسان، سرنوشت، تصادف، زندگی و مرگ شباهت دارد تا یک رمان، از دو بخش تشکیل شده است؛ بخش اول با نام پرترۀ مرد نامرئی، که به بهانۀ مرگ پدر استر نگاشته شده و نگاهی درونی و جزئی به زندگی سم استر دارد. مردی که به تنهایی و انزوایی خودخواسته تن داده و آهنگ ثابت زندگیاش برای سالهای متمادی، بدون هیچ تغییری تا زمان مرگ، فقط یک نت را مینواخته است. در بخش دوم کتاب، با عنوان کتاب خاطره، استر در اثنای بیان خاطراتی از زندگی خودش، با راوی سوم شخص، به تشریح نظرات شخصی خودش دربارۀ انزوای نوع بشر، و سرنوشت او میپردازد. چون زندگی خود نویسنده هم مانند پدرش، دربرگیرندۀ انزوایی انتخابی، بوده است. سرنوشتی که شبیه بسیاری قهرمانان کتابهای خود نویسنده است؛ تنهایی خودخواسته و جستجو برای یافتن آن حقیقت معنایی؛ یعنی هویت نوع بشر. استر در این کتاب، اشارهای اسطورهای و آئینی به کتاب مقدس و داستان یونس پیامبر دارد. گرچه تنها بودن امری قابل ستایش نیست، اما این تنهایی انتخابی، برای استر در حکم همان هیولای دریایی است که یونس را بلعید و گرچه یونس در شکم ماهی تنها بود، این تنهایی در پایان، به او قدرت بخشید، چشمانش را گشود و او را به خودشناسی و آگاهی رساند.
1. پل استر، سهگانۀ نیویورک. ترجمۀ شهرزاد لولاچی و خجسته کیهان. نشر افق، 1384
2. پل استر، مون پالاس، ترجمۀ لیلا نصیریها، نشر افق، 1386
3. پل استر، اختراع انزوا، ترجمۀ بابک تبرایی، نشر افق، 1387
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.