به ایستادن، آن دم که سنگ می بارند به کوه بودن، آن لحظه ها که دشوارند به دیدگان مصمم، به سینه های ستبر به بازوان دلیران که گرم پیکارند
به پهلوانی مردان مرد گاه نبرد که خم به ابرو و زانوی خود نمی آرند
به اضطراب دل مهربان شیرزنان دمی که رو به خدا دست بر دعا دارند
به مشتها گره دستهای نوزادان از آن نخست که پا روی خاک بگذارند
به جوهر قلم قاضیان راد آن دم که حلق خائن در هر لباس بفشارند
قسم به خون شهیدان، به اشک راهروان که روز رزم پلنگان جنگ بسیارند
قسم که این همه ای بیرق عزیز امید به هر چه قله تو را جاودانه می کارند
در این شبانه که گرگان چارسو هارند شکوهمند شبانان قصه بیدارند
برقص بیرق عزت در اوج توفان ها رها برقص! علمدارهات هشیارند
علی محمد مودب
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز