موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
شعری از زنده یاد طاهره صفازاده

ما آنچه خواستند نبودیم!

25 مهر 1391 15:54 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.5 با 8 رای
ما آنچه خواستند نبودیم!
(سفر هزاره|)

ما سوگوار که باید باشیم؟

 مردی،  دلاوری، بیداری که راستی را ایمان ورزید

یا خیل سرفکندة بی‌ایمانی،سوداگرانی

 که یک‌یک همچون دروغ از چشممان می‌‌افتند؟

و درنهایت خواری می‌میرند

و مرگ یکسان‌کننده نیست

مرگی که از تهاجم تب می‌آید 

مرگی که از نهایت خواری

مرگی که از سلامت ایمان

در چرخش جزیرة مه

در گردش جزیره گرد جزیره

گرد خورشید، سکوی ابر می‌چرخد

 سکوی ابر، جایی برای نشستن  

و یا نشاندن بغض، بغض خسته

 ابر گلوی کیست که می‌بارد؟

 راه تو از میان درة مه بود، مه ارغوانی و ناپیدا

 وقتی که آدم، در جرئت تنها، در همت تنها،و در تنهایی تنهاست

 از ازدحام خصم باک ندارد

صدای نبض تو بیدار است، و پایت از رفتن مانده

 بار بلور پرسش را، از تپه، از ستیغ، بالا باید برد

در هر هزاره صحبت ظرف است،سفالی،مفرغی، منقوش ،مظروف

آب و غذا، پیکار ظرف‌های پر از نقش، آغاز سادگی و بیابان و بادیه

 و در هزارة بیداری، همراه جان سپرده، همراه جان سپار، آذوقه

 آوار حرکت قدم اوست

 از حوزة زمان، زمان مرده، زمان ماضی، زمان مرده و ماضی

هزاره اسم زمان است، هماره هیئت معنا نیست

 گاهی زمان، زمان خالی‌ها، گاهی زمان، زمان سرشاری

از غار تا مدینة انسان، چندین هزار قامت معنا، در قلب لحظه‌های قدسی هجرت می‌گنجد

 چندین هزار قامت معنا، در قلب لحظه‌های قدسی هجرت، تو از قبیلة بی‌مرگانی

 و از هزارة هجرت،  قلبت همیشه زخم تهاجم داشت

از با چراغ آمدگان، از منافقان، از چاکران بولهب و سفیان،

 تابوتی از صبوری، تابوتی از جدال، تابوتی از جلال، در خاک می‌رود

خاک تو، خاک آن غریب بزرگ  و رجعت و غریبانه

 در ارتفاع قله، همپای پاک اباذر بودی

 هم‌شانة ستبر شجاعت، هم‌شانة جلال، اکنون تو با جلالی

ما بی ‌تو، بی او، بی جلال ما کیستیم

 ما در هزارة چندم هستیم

تقویم نزد کیست؟

در این دیار دودی، این داوران دودی شکل

 بیهوده سنگ، بیهوده گل به ساحت مهتاب می‌زنند

 کاری نکرده‌ایم، کاری نکرده‌ایم که درخور گفتن باشد

 ما خار چشم توطئه بودیم، ما خار چشم وسوسه بودیم

ما آنچه خواستند نبودیم

تو دودمان وسوسه را شناساندی، تاراندی

نقش تو سربلندی انسان بود

 نقش همیشة بیداران، و نقش این هزاره، انسان منحنی است

 مردی که خم شده است

 که سکه را بردارد

 در انتهای درة‌ مه، رهیاری از ادامة ره می‌ماند، و راه می‌ماند

سلول‌های عشق، سلول‌های راه، از ماه و سال و قرن نمی‌میرند

 به راه باید رفت، به راه باید رفت، به راه باید رفت

 ابر گلوی کیست که می‌بارد؟

زنده یاد طاهره صفارزاده


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • ما آنچه خواستند نبودیم!
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: