موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
پروندۀ ادبیات ضدآمریکایی

بله، رسم روزگار چنین است! | نگاهی به «سلاخ‌خانۀ شماره پنج» اثر ماندگار کرت وانه‌گت

19 آبان 1396 18:25 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 2.19 با 81 رای
بله، رسم روزگار چنین است! | نگاهی به «سلاخ‌خانۀ شماره پنج» اثر ماندگار کرت وانه‌گت

شهرستان ادب: امروز یازدهم نوامبر، زادروز نویسندۀ شهیر آمریکایی، کورت وانه‌گت، است. همچنین تازه‌ترین مطلب پروندۀ ادبیات ضدآمریکایی اختصاص دارد به یادداشتی از پرستو علی‌عسگرنجاد، که نگاهی داشته است به سلاخ‌خانۀ شمارۀ پنج، اثر ماندگار کرت وانه‌گت. عسگرنجاد از خلال آثار وانه‌گت و در این یادداشت، این نویسنده را یک آمریکایی ضدآمریکایی‌نویس توصیف می‌کند. این یادداشت را با یکدیگر می‌خوانیم:

 

سلاخ‌خانه، تاریک و نمور است. سوز سرما از هر درزی بیرون می‌زند و مغز استخوان را می‌سوزاند. صدای نفیر هواپیماهای جنگی آمریکایی، دیوار صوتی شهر را می‌شکند. بمب‌ها، مثل ملخ‌های بی‌رحمی که به مزرعه‌ای طلایی هجوم می‌برند، بر سر شهر آوار می‌شوند. خون به دیوارها می‌پاشد و جوی‌ها را پر می‌کند، اما این‌جا، در سلاخ‌خانۀ شمارۀ پنج، «بیلی پیل‌گریم»، زانوهایش را در بغل گرفته و در سکوت، به خود می‌لرزد. این هواپیماها که آسمان شهر را سوراخ کرده‌اند، هم‌وطنان اویند که از وجودش در این سردخانه بی‌خبرند. بیلی به انعکاس تصویرش در یخچال سردخانه نگاه می‌کند و خودش را می‌بیند؛ «کِرت وانه‌گت را».

***

در ایران او را با یک اشتباه تلفظی، به نام «کورت ونه‌گات» می‌شناسیم، نویسنده‌ای آمریکایی از نسل چهارم مهاجران آلمانی آمریکا که در ایالت «ایندیانا» متولد شده است. این نویسندۀ بزرگ، مانند دیگر همتای سرشناس آلمانی‌الاصل خود، هاینریش بل، تجربۀ عظیم عضویت در ارتش و حضور در جنگ جهانی دوم را از سر گذرانده است و درست مانند او، در آثاری که پس از جنگ نوشته، به‌شکلی گسترده، به بررسی آثار مخرب آن پرداخته است. در ایران، سه جلد از بهترین آثار او از دیگران شناخته‌شده‌ترند: «مرد بی‌وطن»، «گهوارۀ گربه» و «سلاخ‌خانۀ شمارۀ پنج» که محور یادداشت پیش روست.

چنان که از بند آغازین این یادداشت برمی‌آید، کرت وانه‌گت در کتاب «سلاخ‌خانۀ شمارۀ پنج» به‌ خلق نوعی از رمان دست زده که تلفیقی از دو ژانر علمی-تخیلی و زندگینامۀ خودنوشت است. او در این اثر، در قالب شخصیتی خودساخته به‌نام «بیلی پیل‌گریم» (به‌معنی «زائر»)، محوری‌ترین تجربۀ حضورش در جنگ جهانی دوم را که همان واقعۀ بمباران است، بازسازی کرده است. وانه‌گت مدت اندکی پس از حضور در جبهۀ نبرد و بی‌آن‌که حتی فرصت شلیک گلوله‌ای را پیدا کرده باشد، توسط نیروهای نازی آلمانی اسیر و به شهر درسدن آلمان منتقل می‌شود تا در سردخانۀ یک کشتارگاه نگهداری شود. اما کمی پس از اسارت او، به‌لطف هواپیماهای بمب‌افکن هم‌وطنان آمریکایی‌اش، نیروهای متفقین این شهر را با تمام قوا بمباران می‌کنند. همۀ شهر با خاک یکسان می‌شود و تنها او و دیگر کسانی که به سلاخ‌خانه پناه آورده‌اند، جان سالم به‌درمی‌برند. در این بمباران، بیش از صدوسی‌وپنج‌هزار نفر از مردم بی‌گناه کشته می‌شوند و این واقعه، به‌ دست‌مایۀ خلق رمان او در سال 1969 بدل می‌شود.

از آن‌جا که وانه‌گت نویسنده‌ای علاقه‌مند به ژانر علمی‌-تخیلی است، در این اثر نیز پا به فضا گذاشته و از سیاره‌ای به نام «ترالفامادور» سخن می‌گوید، جایی که ساکنان آن در چهار بعد زندگی می‌کنند، بدین معنا که از آیندۀ خود باخبرند و با علم به اتفاقات پیش‌رو، به‌شکلی غیرعادی معمولی زندگی خود را می‌گذرانند. درواقع آن‌ها می‌توانند در آن واحد، تمامی لحظات زندگی خود را ببینند، اما سرنوشتشان را تغییر نمی‌دهند، چون این قدرت را یافته‌اند که نگاه خود را بر لحظه‌ای متمرکز کنند که آن را دوست دارند. بیلی نیز پس از حضور در این سیاره با کمک سفینۀ ترالفامادوری‌ها، فرامی‌گیرد که از زاویۀ دید آنان به زندگی بنگرد. به همین سبب است که در مواجهه با مرگ هر فرد، جملۀ معروف خود را بر زبان می‌آورد: «بله! رسم زندگی چنین است». اگرچه دیدگاه قهری وانه‌گت در این اثر که قائل به سرنوشتی محتوم و عدم تغییر آینده است، جای بحث دارد، اما تمرکز ما بر جنبۀ دیگری از اثر اوست و آن، بعدی است که تمام‌قد، به مبارزه با سیاست‌های جنگ‌طلبانۀ آمریکا می‌ایستد.

از آن‌جا که وانه‌گت خود، سیاست‌های وحشیانۀ کشورش را که تنها در ظاهر دم از حقوق بشر می‌زند، دیده است و ویرانگری آن را در هم در جنگ، آن هم دست بر قضا از سوی مخالف آن شاهد بوده، نه تنها در این اثر، که در مابقی کارهای خود نیز، پیوسته با زبانی تیز و برّنده، آمریکا را نقد کرده است. به این دو بریده از کتاب «سلاخ‌خانه...» نگاهی بیندازید:

«من با چشم‌های خودم بدن دختر مدرسه‌ای‌هایی را دیدم که زنده‌زنده در منبع آب شهر جوشانده شده‌اند. این کار به‌وسیلۀ هم‌وطنان خود من که در آن زمان با غرور، ادعای مبارزه با شرّ ناب را داشتند، صورت گرفته است... و شب‌ها در یک زندان پیش پایم را شمع‌هایی روشن کرده‌اند که از چربی انسان ساخته شده بود و این انسان‌ها را برادران و پدران همین دختر مدرسه‌ای‌های جوشانده‌شده، سلاخی کرده بودند...»

«بیلی به ساعت روی اجاق نگاه کرد، تا آمدن بشقاب پرنده هنوز یک ساعت وقت مانده بود. وارد سالن شد، گردن یک بطری را مثل گرز در دست گرفته بود و حرکت می‌داد. تلویزیون را روشن کرد. کمی در بُعد زمان چندپاره شد؛ بیلی فیلم آخر شب تلویزیون را یک بار از آخر به اول و بار دوم به طور عادی از اول به آخر تماشا کرد. فیلم دربارۀ بمب‌افکن‌های آمریکا در جنگ جهانی دوم بود و دربارۀ مردان شجاعی که آن‌ها را به پرواز درمی‌آوردند. از چشم بیلی که فیلم را برعکس تماشا می‌کرد، داستان آن چنین بود:

هواپیماهای آمریکایی، که پر از سوراخ و مردهای زخمی و جنازه بودند، از فرودگاهی در انگلستان، پس‌پسکی از زمین بلند می‌شدند. در آسمان فرانسه، چند جنگندۀ آلمانی پس‌پسکی پرواز می‌کردند و ترکش خمپاره‌ها و گلوله‌ها را از بدنۀ هواپیماها و تن خدمۀ آن‌ها را می‌مکیدند.

گروه هواپیماها پس‌پسکی از روی یکی از شهرهای آلمان که در شعله‌های آتش می‌سوخت، پرواز می‌کردند. بمب‌افکن‌ها دریچۀ مخزن بمب‌هایشان را باز کردند، با استفاده از یک سیستم مغناطیسی معجزه‌آسا، شعله‌های آتش را کوچک کردند، آن‌ها را به درون ظرف‌های فولادی استوانه‌ای مکیدند و ظرف‌های استوانه‌ای را به درون شکم خود بالا کشیدند. ظرف‌ها با نظم و ترتیب در جای خود انبار شدند.

وقتی هواپیماها به پایگاه خود بازگشتند، استوانه‌های فولادی از جای خود پیاده شدند و با کشتی به ایالات متحده آمریکا بازگردانده شدند. این استوانه‌ها را در کارخانه‌هایی که شبانه‌روز کار می‌کردند، پیاده کردند و محتویات خطرناک آن‌ها را به مواد معدنی مختلف تجزیه نمودند. دردناک این که بیشتر این کارها را زنان انجام می‌دادند. مواد معدنی را برای عده‌ای متخصص در مناطق دورافتاده حمل کردند. این متخصصان کارشان این بود که مواد معدنی را به داخل زمین برگردانند، با زیرکی آن‌ها را پنهان کنند تا دیگر هرگز این مواد معدنی نتوانند به کسی آسیبی وارد کنند...».

درحقیقت وانه‌گت با بهره‌گیری از ظرفیتی که ژانر علمی‌-تخیلی به پیرنگ داستانش بخشیده، با یک بازی هوشمندانه با زبان، به‌طعنه اقدامات خون‌بار دولت‌مردان کشورش را به سخره می‌گیرد. او در این کتاب به‌صراحت اعتراف می‌کند که برای دولت‌مردان کشور او، هدف، وسیله را توجیه می‌کند، حتی اگر آن وسیله، سلاح کشتارجمعی باشد: « به نظر می‌رسد منادیان خلع سلاح اتمی بر این اعتقادند که چنان‌چه به هدف خود دست یابند، جنگ پدیده‌ای قابل تحمل و انسانی خواهد شد... در اثر حملۀ هوایی با همان سلاح‌های متعارف، 135000 نفر در درسدن جان خود را از دست دادند... در بمباران توکیو در شب نهم مارس 1945 به وسیله بمب‌های آتش‌زا و بمب‌های انفجاری نیرومند، 83793 نفر مردند. بمب اتمی که روی هیروشیما انداخته شد 71379 نفر را کشت...»

کتاب «سلاخ‌خانۀ شمارۀ پنج» که در آغاز به‌واسطۀ انتشارات روشنگران و مطالعات زنان و سپس به همت انتشارات چشمه با ترجمۀ «علی اصغر بهرامی» وارد بازار شد، مجال بی‌نظیری است برای علاقه‌مندان به ادبیات که در پس کلمات، جویای حقیقت‌اند؛ خاصّه آنان که ترجیح می‌دهند حقیقت آمریکا را از زبان یک آمریکایی بشنوند که انگ «دلواپسی» هم به او نخواهد چسبید! 


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • بله، رسم روزگار چنین است! | نگاهی به «سلاخ‌خانۀ شماره پنج» اثر ماندگار کرت وانه‌گت
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.