شهرستان ادب: در سالروز تولد کرت ونهگات، نویسندۀ آمریکایی، یادداشت دیگری میخوانیم از پرستو علیعسگرنجاد که به بررسی و تحلیل کتاب «مرد بیوطن» او پرداخته است. این یادداشت تازهترین مطلب پروندۀ ادبیات ضدآمریکایی است که شما را به خواندن آن دعوت میکنیم:
اگر روزهای تلخ و ازیادنرفتنی 1388، ایام فتنه و غبارآلودگی فضای سیاسی بود، این روزهای سال 1396، موسم رازگشایی و برملاشدن دروغها و آشکار شدن حقیقت، آن هم به عیانترین شکل خود است. برجام نافرجام و بدعهدی آمریکا و سخنرانیهای متعدد رئیسجمهور آشفتهحالش از یک سو و سخنان متناقض سران اتحادیۀ اروپا از دیگر سو و رجزخوانیهای آل سعود و رژیم صهیونیستی بر پایۀ «بمبهای مادر»شان، همه شاهدان ازغیبرسیدهاند تا این حقیقت روشنتر از روز را به چشم خودرابهخوابزدۀ ما نشان دهند که «آمریکا شیطان بزرگ است».
در این میانۀ انکار حقیقت و کبکوار، سر به زیر برف فروبردن، شاید اگر آمریکاییهای غیور و واقعنگری ظهور کنند که خود، واقعیت دولتشان را عیان و اعتراف کنند هدف آنها استعمار جهانی و در نطفه خفه کردن صدای همۀ ظلمستیزان عالم است، ممکن است افراد مذکور به خود بیایند و این حقیقت را بپذیرند. این یادداشت، در زادروز نویسندۀ شهیر آمریکایی، کورت ونهگات (یا همان کرت وانهگت) تنها به این بهانه نوشته شده است تا به آقایان –اگر مجالی برای نگاه انداختن به این قبیل نوشتهها داشته باشند!- یادآوری کند سالها پیش، یک آمریکایی، آن هم نه یک آمریکایی سادۀ عوام، که یک نویسندۀ حرفهای با خیل عظیمی از طرفدار و خواننده در سراسر جهان، حقیقت دولت کشورش را فریاد زده است.
***
ونهگات نویسندۀ آمریکایی اهل ایالت ایندیاناست که در دوران جوانی به ارتش آمریکا پیوست و در جنگ جهانی دوم شرکت کرد، اما توسط آلمانیها اسیر شد. در سیزدهم فوریه ۱۹۴۵ یکی از شدیدترین حملات هوایی متفقین علیه آلمان نازی توسط آمریکا اتفاق افتاد، اما ونهگات که در سلاخخانهای در شهر درسدن آلمان زندانی بود، از این کشتار صدوبیستوسههزارنفری جان سالم به دربرد. او این واقعه را در دل رمان «سلاخخانۀ شمارۀ پنج» شرح داده است که در یادداشت جداگانهای آن را آوردهام، اینک اما بدین سبب به این رویداد اشاره کردم که بگویم ریشههای نفرت از دولتمردان خونخوار آمریکایی از کجا در دل این نویسندۀ آمریکایی ریشه دوانده است.
در سال 2005، «مرد بدون وطن» ونهگات منتشر میشود. این کتاب که در ایران با ترجمۀ علیاصغر بهرامی (که پیشتر «سلاخخانۀ شمارۀ پنج» او را هم ترجمه کرده) توسط نشر چشمه در سال 1386 به بازار نشر آمد.
این کتاب، برخلاف دیگرآثار ونهگات که غالباً رویکردی داستانی و علمیتخیلی دارند، مجموعهمقالاتی است یکسره در باب مذمت آمریکا و پردهبرداری از چهرۀ مزوّرانۀ آن. کتاب متشکّل از یادداشتهایی جدا از هم است که به گفتۀ مترجم، شاید وصیتنامۀ ادبی، اجتماعی، سیاسی ونهگات به شمار رود. قلم او در این کتاب، همان قلم گزندۀ تند و تیزی است که پیشتر، «طنز سیاه» یا «طنز شوم»ش نامیده. او همان نویسندۀ تلخکامی است که از دولت کشورش و اقدامات آن منزجر است و هیچ کوششی برای پنهان کردن این انزجار ندارد. در صفحۀ ۶۷ کتاب میگوید: «ما به خانه خود گند زدهایم» که برای مردم مهم نیست، «این حقیقت باقی عمر کام مرا تلخ خواهد کرد». و باز در صفحه ۸۲: «هم آلبرت انیشتن و هم مارک تواین در اواخر عمر از نژاد بشری دست شستند و این در حالی است که مارک تواین حتی جنگ جهانی اول را ندیده بود. من نیز مثل آن دو مردِ بهتر از من، یعنی انیشتین و مارک تواین، دیگر اکنون از مردم قطع امید کردهام».
ونهگوت در این یادداشتها با زبانی که طنز گزندۀ آن بسیار به مذاق مخاطب خوش میآید، دو رویکرد را دنبال میکند. یکی مذمت سیاستهای جنگطلبانۀ دولت وقت آمریکاست و دیگری، نابودی محیط زیست به دست آنها. او در جایی دیگر از این کتاب میگوید: «زمینِ خوب؛ میتوانستیم او را نجات دهیم، اما ما لعنتیها بیش از حد مبتذل و تنبل بودیم».
رویکرد او چنان دیگر نویسندگان پست مدرن، بهشدت نومیدانه است. او از کشورش و گردانندگان آن دست شسته، اما آنگاه که از کتابداران کتابخانۀ ملی حرف میزند، گویی جانی تازه میگیرد و در هیبت همان نویسندۀ آرام چیرهدست ظاهر میشود و میگوید: «چنین است که هنوز هم آن آمریکایی که سخت دوست میداشتم وجود دارد، هرچند آن آمریکا در کاخ سفید، در دادگاه عالی، در سنا و مجلس نمایندگان یا در رسانهها وجود ندارد. آن آمریکایی که من سخت دوست میداشتم هنوز هم پشت میز بلند محل استقرار کتابداران کتابخانه ملی حضور دارد.و حال که هنوز هم از کتاب میگویم این را نیز بگویم که: منابع خبری روزانه ما یعنی روزنامهها و تلویزیون اکنون چنان بزدل هستند، چنان نسبت به حقوق مردم بیخیال و بیتوجه هستند، چنان تهی از اطلاعات هستند که فقط از طریق کتاب است که میتوان فهمید به راستی چه میگذرد.»
ونهگات بارها، چه در صحبتها و چه در آثارش، زاویۀ خود با دولتمردان کشورش را آشکار کرده است. او در دمدمۀ آخرین انتخاباتی که به چشم دید نیز به این نکته اشاره کرد و گفت: «مهم نیست کدام یکی از این دو کاندید روی کار میآید. هرکه انتخاب شود، ما در نهایت رئیسجمهوری با نشان دزدان دریایی خواهیم داشت».
درواقع باید گفت خون آزادگی در رگهای نویسندهای که اگرچه کارت شناساییاش او را به آمریکا پیوند میداد، اما بهشدت با آن بیگانه بود و چنان هنرمندی آزاده، حقیقت را در آثارش فریاد میزد، او را در همیشۀ تاریخ جاودان کرده است. این امر چندان هم عجیب نیست و نباید از کسی که خود، کشتار جمعی مردان و زنان بیگناه را توسط هواپیماهای جنگی کشورش دیده است، چیز دیگری توقع داشت. ونهگات گرچه پستمدرن بود، همچون یک رئالیست اجتماعی، دردهای جامعۀ جهانی را از تریبون کتابهایش به مردم دنیا گوشزد میکرد.
در پایان باید خدا را شکر کرد که این روزها، ونهگات در میان نیست تا تازهترین دستهگلهای کشورش را ببیند و دریابد هرروز که میگذرد، آمریکا پنجۀ خود را بر گردن مظلومان جهان تنگتر میکند و دروغهایش ابعاد گستردهتری مییابند؛ اما این رنج از غم خود را به کوچۀ چپ زدن دولتمردانی در دیگر سوی این کرۀ خاکی فزونتر نیست...