شهرستان ادب: در صفحهای دیگر از پروندهکتاب «وقت معلوم» گفتگوی محمدقائم خانی با نویسندۀ این کتاب، «مهدی کفاش»، را میخوانیم:
• سلام آقای کفّاش. نامزدی «وقت معلوم» را برای جایزه «جلال آل احمد» تبریک عرض میکنم. فکر میکنم برای اوّلین سؤال، خوب است برویم سراغ موقعیت ویژه «زندان». خوش اقبالی یک نویسنده می-تواند این باشد که دست بر موقعیتی بگذارد که همه لایههای شخصیتهای اصلی داستانش در آن جمع شود. اینطوری، روایت ساده می شود. چطور به زندان وقت معلوم رسیدید؟ پایان ماجراها را از ابتدا می-دانستید یا در میانه راه به این کانون دست یافتید؟
- سلام. من هم از انتخاب رمان وقت معلوم توسط داوران محترم جایزه جلال آل احمد خوشحالم و از لطف شما هم سپاسگزارم. بر خلاف تصوّر شما، زندان همراه با محدودیت است؛ هم برای نویسنده و هم برای قهرمان داستان. محیط محدود سلول تکنفره و حتّی بدون زندانبان، دست نویسنده را برای ماجرا آفرینی میبندد. امّا این پتانسیل را دارد که داستان درونی روایت شود. داستانی که صرفاً درونی باشد، معمولاً کسالتآور است و خوانندگان عادی را با خودش همراه نمیکند. در نسخه اوّلیه به دنبال بهوجود آوردن موقعیت تنهایی، برای قهرمان داستانم بودم. خیلی تحقیق کردم که تعطیلی زمستانی به دلیل آلودگی هوای تهران در پنجاه سال اخیر بیابم. برودت هوا و سرما و برف و یخبندان و گیر کردن شخصیت اصلی در ماشین در برف و بوران هم میتوانست موقعیت خوبی برای روایت داستانم باشد. از آن گذشته فضای وهمآلود ترسناکی بود که داستان را جذّاب تر میکرد. من حتّی روی ماشینی که قرار بود شخصیتها در آن گرفتار شوند هم مطالعه کردم و به سایت رنجرور رفتم. ماشین آهوی بهمن حجّت کاشانی را در املاک بهمن دیده بودم و میخواستم از همان ماشین استفاده کنم. شخصیتی به نام ادریس وجود داشت که داستان حول محور او میچرخید؛ پیرمردی درشت که از خیلی چیزها خبر داشت و در تهران زندگی میکرد و قرار بود بهوسیله یک زن و شوهر برای مراسمی به همراه دخترش به خرّمدره بروند. امّا به نظرم رسید داستان جذّابی نیست. این بود که کنارش گذاشتم و بعد به ماجرای «فؤاد» وقت معلوم رسیدم. در این طرح تازه از ابتدا پایان را میدانستم. تنها تفاوتی که کرد، این بود که قرار بود داستان در فرودگاه و در حضور نیلوفر تمام شود که نیلوفر حاضر به همکاری نشد و آن نامه را روی دست من و فؤاد گذاشت!
• وقت معلوم پر است از سفر؛ از همان کوچ یا بهعبارتی هجرت حجّت کاشانی شروع میشود تا فرار فؤاد و ادامه ماجراها. فکر میکنید چه چیزی در مضمون «وقت معلوم» هست که آدمها را مجبور میکند به مقصدی جدید بروند؟ و این سفرها چقدر ما بهازای درونی دارند؟
- درست میفرمایید معنای سفر در این رمان برای کشف راز و رمز رمان اهمّیت زیادی دارد، آنقدر که حتّی در صفحه ابتدای کتاب شعری با این مضمون از عینصاد نوشته شده که بر روی سنگ قبر آن مرحوم هم حک شدهاست:
با عزم رفتن،
از رنج و از غم
هم میتوان رهتوشه برداشت
هم میتوان آسوده پر زد
سفر و رفتن، دائم در حال تغییر فضای داستان است. فؤاد در موقعیت زندان گرفتار شده و مجبور به سکون است. باید همه گذشته خودش و حتّی تاریخ را بازخوانی کند، تا شاید راهی بیابد؛ با این حال حتّی به یأس میرسد. فؤاد بیقرار بوده و سرنوشتی دارد که او را فراری داده و آواره کردهاست، امّا اسارت در زندان به او فرصت تأمّل در گذشته و حال را میدهد و در نهایت او را مصمّم به رفتن میکند. امّا در همین وضعیت شازده که سرنخ بیشتر ماجراها به او و پدرش ددی میرسد، مسافر سرزمین دیگری است. بهمن حجّت کاشانی هم از تهران به خرّمدره آمده و اتوپیای الله ده را ساخته ولی به نتیجه مطلوبش نرسیده و ناچار از خرّمدره به غار میرود تا آغاز حرکتش باشد. این سفرها فقط شامل حال زندههای رمان وقت معلوم نیست و حتی کالبد و جنازهای هم سالهاست که گم است و در گور نیست و جابهجا شده و هنوز آرام نگرفتهاست. سفرهای دیگری هم هست که ترجیح میدهم بیشتر توضیح ندهم تا لذّت کشف رازهای رمان را از خواننده نگیرم.
• روایتهای موازی، هم حال و گذشته فؤاد و حتّی حجّت کاشانی با فرم خاصی که به رمان دادهاید، بدون آنکه تقطیع خاصی پیدا کردهباشد، جلو رفته است. در ضمن تعلیق کار را هم بالا برده و به ریتم رمان افزوده. از همان اوّل کار به فرمی که بتواند مخاطب خاص و عام را پای کار نگه دارد فکر میکردید یا بعدها به لزوم انتخاب چنین فرمی رسیدید؟
- برای من تازگی و خلّاقیت در فرم، یک چالش همیشگی است. فرمی که بتواند با طیف متنوّع مخاطب رمانخوان ارتباط برقرار کند و مخاطب را به دنبال خودش به جهان رمانم بکشاند. خواننده باید از خواندن رمان لذّت ببرد. همیشه از اینکه پیچیدگی فرم داستانم مخاطب را فراری دهد یا مضمون داستانم مستقیم به مخاطب تحمیل شود گریزان هستم. تنها ابزار نویسنده برای خلق این جهان جذّاب، عناصر داستان است. در رمان وقت معلوم، انتخاب زاویهدید برایم خیلی مهم بود. زاویهدیدِ ترکیبی وقت معلوم را مناسب با همین رمان طراحی کردم. این زاویهدید به من این رخصت را میداد که بتوانم قطعیت روایت را بارها بشکنم و شکّ و تردید ایجاد کنم. بعد از زاویهدید، زبان برایم اهمّیت داشت. دلم نمی-خواست به ورطه زبانبازی و معمّاوارگی در سطح زبان دچار شوم. در جستجوی یافتن زبانی برای رمان بودم که پیشبرنده داستانم باشد؛ نه آنقدر ساده باشد که مکالمات روزمره به نظر آید و نه آنقدر پیچیده که مانع ارتباط خواننده با داستان شود. بخشی از روایتم تاریخی بود و باید فاصله میداشت. فؤاد، طلبه بود و باید در نوع گفتار و نوشتارش، جنس زبانیاش قابل تشخیص میبود. در نهایت به این ترکیب زبانی در روایت داستان رسیدم. مثلاً در گفتگوها قراردادهای زبانی با خوانندهام گذاشتهام و به جای شکستن کلمات به بهانه رایج محاوره روزمره، از شکستن نحو زبانی و ایجاد لحن استفاده کردهام. با استفاده از این زاویهدید ترکیبی و زبان قراردادی، به نظرم مخاطب عادّی میتواند از خواندن رمان وقت معلوم لذّت ببرد و مخاطب حرفهای در سطحی عمیقتر به فراخور دانش و تجربهاش از کشف رازها و ارتباط خردهروایتهای نهان در زیر لایهی رویی رمان لذّت خواهد برد.
• به نظر میرسد دغدغه مهم رمان، «تقاطع جریانات چپ با اسلامگرایی» است که در زمینه معادلات امنیتی در مقاطع مختلف تاریخی مدام خودشان را بازسازی کردهاند. از آنطرف شکلگیری قاجار در یک بستر استعماری، راهی را در سیاست باز کرده که تا به امروز همچنان با فراز و فرودی ادامه دارد. آیا وقت معلوم متضمن نوعی پیشگویی است که در آینده، کفّه ترازو به سمت یکی از این تقاطعات سنگین می-شود یا ما هنوز هم درگیر این تقابلهای چند دههای هستیم؟
- به نظر من هر دو این جریانات یعنی جریان التقاطی چپ مسلمان و جریان قبیلهگرای قاجار کاملاً زنده و فعّال هستند. با اهداف متفاوت کار میکنند. حتی گاهی با هم اهداف مشترک مییابند و همسو عمل میکنند. در تمامی تحوّلات اجتماعی و سیاسی صد و پنجاه سال اخیر خصوصاً از مشروطه به این طرف، پشت نقابهای تندروی مذهبی و اشرافگرایی قاجاری تقریباً همه جریانات مصلح اجتماعی را گرفتار کردهاند و مانند مشروطه آن را از مسیر اوّلیه منحرف کردهاند. این دو جریان با زیرکی و تجربه تاریخی که از ناکامیها و شکستهایشان بدست آوردهاند، آموختهاند که باید معامله کنند. در تعامل با بلوک شرق و بلوک غرب همیشه طوری ظاهر شدهاند که به سختی قابل شناسایی هستند. گاهی علَم ضد امپریالیستی بر میدارند و گاه از لیبرالیسم تمجید میکنند. ارادهشان معطوف به قدرت است و ابزارشان از جنس اقتصادی و بازار است. برنامه کاملی دارند و خوب هم پیشبردهاند و در سطح اقشار مرجع و تأثیرگذار جامعه و حتی خانواده افراد متنفذ اجتماعی، سیاسی، دینی و نظامی موفّق به تغییر سبک زندگی تولید گرای سنّّتی به مصرفی و اشرافی شدهاند. تنها مشکلشان برای حضور آشکار، یافتن پایگاه اجتماعی و مقبولیت عمومی است. اگر بتوانند در جامعه فاصله طبقاتی را بهعنوان سرنوشت محتوم طبقات پایین یا جبر تاریخی و حقّ خدادادی طبقات ممتاز جا بیاندازند و نوعی تقدّس برای طبقات بالا ایجاد کنند، در مرحله بعد خواهند توانست با مصرفزدگی، احساس رفاه و بیتفاوتی را در طبقات پایین نهادینه کنند. اینجاست که به نظرم میتوانند با همراهی پایگاههای استعماری خارج از کشور، زمینه آشکار شدنشان را حتّی بهعنوان احیای سلطنت نو فراهم کنند. بههر حال، دیگر شتابزدگی گذشته را ندارند و با صبر و حوصله و برنامه دقیق کارشان را پیش میبرند. اینها فرضیات رمان وقت معلوم است که به تعبیر شما نوعی پیشگویی است.