شهرستان ادب: همزمان با زادروز شاعر بزرگ سرزمین مان زنده یاد مهدی اخوان ثالث شعری از کتاب «از این اوستا» ی این شاعر خراسانی می خوانیم :
در آن لحظه كه من از پنجره بیرون نگا كردم
كلاغی روی بام خانۀ همسایۀ ما بود
و بر چیزی، نمیدانم چه، شاید تكه استخوانی
دمادم تق و تق منقار می زد باز
و نزدیكش كلاغی روی آنتن قار میزد باز
نمی دانم چرا ، شاید برای آنكه این دنیا بخیل است
و تنها میخورد هر كس كه دارد
در آن لحظه از آن آنتن چه امواجی گذر میكرد
كه در آن موجها شاید یكی نطقی در این معنی كه شیرین است غم
شیرینتر از شهد و شكر میكرد
نمیدانم چرا ، شاید برای آنكه این دنیا عجیب است شلوغ است
دروغ است و غریب است
و در آن موجها شاید در آن لحظه، جوانی هم
برای دوستداران صدای پیرمردی تار میزد باز
نمیدانم چرا ، شاید برای آنكه این دنیا پر است از ساز و از آواز
و بسیاری صداهایی كه دارد تار و پودی گرم
و نرم
و بسیاری كه بیشرم
در آن لحظه گمان كردم یكی هم داشت خود را دار میزد باز
نمیدانم چرا شاید برای آنكه این دنیا كشنده ست
دد است
درنده ست
بد است
زننده ست
و بیش از این همه اسباب خنده ست
در آن لحظه یكی میوهفروش دورهگرد بد صدا هم
دمادم میوۀ پوسیدهاش را جار میزد باز
نمیدانم چرا ، شاید برای آنكه این دنیا بزرگ است
و دور است
و كور است
در آن لحظه كه میپژمرد و میرفت
و لختی عمر جاویدان هستی را
به غارت با شتابی آشنا میبرد و میرفت
در آن پرشور لحظه
دل من با چه اصراری تو را خواست
و میدانم چرا خواست
و میدانم كه پوچ هستی و این لحظههای پژمرنده
كه نامش عمر و دنیاست
اگر باشی تو با من ، خوب و جاویدان و زیباست