سه شعر از بیژن نجدی در 24 آبان سالروز تولدش
به فصل هايي که مي آيند بعد از من
24 آبان 1391
11:42 |
0 نظر
|
امتیاز:
4.33 با 3 رای
«وصیتنامه»
نيمي از سنگها، صخره ها ، کوهستان را گذاشته ام
با دره هايش، پياله هاي شير
به خاطر پسرم
نيم دگر کوهستان، وقف باران است.
دريائي آبي و آرام را با فانوس روشن دريائي
مي بخشم به همسرم .
شب ها ي دريا را
بي آرام، بي آبي
با دلشوره هاي فانوس دريائي
به دوستان دوران سربازي که حالا پير شده اند.
رودخانه که مي گذرد زير پل
مال تو
دختر پوست کشيده من بر استخوان بلور
که آب، پيراهنت شود تمام تابستان .
هر مزرعه و درخت
کشتزار و علف را
به کوير بدهيد، ششدانگ
به دانه هاي شن، زير آفتاب.
از صداي سه تار من
سبز سبز پاره هاي موسيقي
که ريخته ام در شيشه هاي گلاب و گذاشته ام
روي رف
يک سهم به مثنوي مولانا
دو سهم به " ني " بدهيد.
و مي بخشم به پرندگان
رنگها، کاشي ها، گنبدها
به يوزپلنگاني که با من دويده اند
غار و قنديل هاي آهک و تنهائي
و بوي باغچه را
به فصل هايي که مي آيند
بعد از من
«براي مرداني كه بازنگشتند»
با پاهايم فكر ميكنم
با دستهايم انديشه
با پوستم مينگرم
و موهايم ميرقصد
با پاهايم فكر ميكنم
به كوچه و خيابانها
با دستهايم انديشه
به مادرانهي آرام
آن چادر نماز چيت
كه باز خواهد شد، هنگام
كه بازميگردم به كوچهها و خيابانهاي خودم
با پوستم مينگرم به آفتاب و ماه بيتقويم
و موهايم ميرقصد
در اين باران كه ميبارد
بر سيم خاردار
با پاهايم فكر ميكنم
كه از آفتاب و باران تو ميگذرم
با دستهايم انديشه
به گل قالي
چيدن سيب
خريد نان
با پوستم مينگرم
به زخم تن سردارانت
آه سرزمين من
و سرم خانقاه آشفتهي عريان است
«ارغوان و پسرعموهايم»
خوزستان پسرعموي من است
هاي، پسرعموي من
صبحانه را ميهمان قبيلهي من باش
آفتابي ميرسد از راه
دختراني از پشت اين پرچين
و خون بهار
سبز ميشود بر كف دست برگ
نخلهاي سوختهي خرمشهر، پسرعموهاي مناند
هاي پسرعموهايم
صبحانه را ميهمان ما باشيد
با ناني از من
تكهاي از خاك لاهيجان
با شير، از سينههاي صبح
چاي،
از بوتهها و برگ
آه،
پسرعموهايم
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.