کسایی مروزی به سال 341 ه ق به دنیا آمد. او ابتدا مدح شاهان میکرد اما از این کار پشیمان گشته و پس از آن به سرایش اشعار مذهبی مشغول شد. کسایی با بیان مناقب خاندان پیامبر اکرم(ص) و سرودن مراثی برای شهدای کربلا، همدردی مردم ایران با آن خاندان را بازگفته است. کسایی در سال 391 ه ق دیده از جهان فروبست.
او از شاعران بزرگ نخستین دورۀ شعر فارسی و از معاصران فردوسی است که آثارش گذشته از اهمیت آنها از نظر شعر و ادب و زبان فارسی، از این نظر هم که نکتههای ارزندهای از وضع اجتماعی فراموششدۀ عصر او در بر دارد، خواندنی و بررسی کردنی است و چون دیوانش همچون هزاران گنج بیکران ادب فارسی به تاراج روزگار رفته، بیت بیت آنچه از او بر جای مانده ارجمند و گرامی است و باید جستجو و گردآوری شود.
همچنین وی از مهمترین شاعران شیعه مذهب است که در مدح و رثای ائمه اطهار علیهم السلام اشعار فراوانی سروده است. دکتر محمد امین ریاحی که کار گردآوری اشعار این شاعر بزرگ فارسیزبان را بر عهده داشته است، در کتاب «کسایی مروزی، زندگی، اندیشه و شعر او»، کسایی را نخستین شاعری معرفی میکند که در سوگ سید و سالار شهیدان به سرودن مرثیه پرداخته است. او در این کتاب با اشاره به انتشار قصیدهای از کسایی در مجلۀ یغما مینویسد:
«وقتی که قصیدۀ کسایی را در مناقب حضرت علی(ع) در مجلۀ یغما چاپ کردم، پرده از عقاید مذهبی شاعر برداشته شد و حدس اینکه او هم مثل ناصرخسرو پیرو اسماعیلیه بوده به کلی باطل گردید و گفتۀ مؤلف «نقض» دربارۀ شیعه بودن او قطیعت یافت. اینک هم که قصیدۀ او دربارۀ واقعۀ کربلا منتشر میشود علاوه بر اینکه شعیه بودن او قطعیتر میشود معلوم میگردد که کسایی نخستین شاعری است که مراثی مذهبی به زبان فارسی سروده و قصیدۀ مسمط او کهنترین سوگنامۀ کربلاست.»
سوگنامه
باد صبا درآمد فردوس گشت صحرا
آراست بوستان را نیسان به فرش دیبا
آمد نسیم سنبل با مشک و با قرنفل
آورد نامۀ گل باد صبا به صهبا
کهسار چون زمرد نقطه زده ز بُسَّد
کز نعت او مُشعبد حیران شده است و شیدا
آب کبود بوده چون آینه زدوده
صندل شده است سوده کرده به می مطرا
رنگ و نبید و هامون پیروزه گشت و گلگون
نخل و خدنگ و زیتون چون قبههای خضرا
دشت است با ستبرق باغ است یا خُوَرنق
یک با دگر مطابق چون شعر سعد و اسما
ابر آمد از بیابان چون طیلسان رهبان
برق از میانش تابان چون بُسَدین چلیپا
آهو همی گرازد، گردن همی فرازد
گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا
آمد کلنگ فرخ همرنگ چرخ و دورخ
همچون سپاه خَلُّخ صف برکشیده سرما
بر شاخ سرو بلبل با صدهزار غلغل
درّاج باز بر گل چون عروه پیش عفرا
قمری به یاسمن بر ساری به نسترن بر
نارو به نارون بر برداشتند غوغا
باغ از حریر حلّه بر گل زده مظله
مانند سبز کلّه بر تکیهگاه دارا
گلزار و با تأسف خندید بیتکلف
چون پیش تخت یوسف رخسارۀ زلیخا
گل باز کرده دیده باران برو چکیده
چون خوی فرو دویده بر عارض چو دیبا
گلشن چو روی لیلی یا چون بهشت مولی
چون طلعت تجلی بر کوه طور سینا
سرخ و سیه شقایق هم ضد و هم موافق
چون مؤمن و منافق پنهان و آشکارا
سوسن لطیف و شیرین چون خوشههای پروین
شاخ و ستاک نسرین چون برج ثور و جوزا
وان ارغوان به کشّی با صدهزار خوشی
بیجادۀ بدخشی برتاخته به مینا
یاقوتوار لاله بر برگ لاله ژاله
کرده بدو حواله غواص درّ دریا
شاه اسپرغم رسته چون جعد برشکسته
وز جای برگسسته کرده نشاط بالا
وان نرگس مصور چون لؤلؤ منور
زراندر و مدوّر چون ماه بر ثریا
عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته
کاشانه زشت گشته صحرا چو روی حورا
ای سبزۀ خجسته از دست برف رسته
آراسته نشسته چون صورت مهنّا
دانم که پرنگاری سیراب و آبداری
چون نقش نوبهاری آزاده طبع و برنا
گر تخت خسروانی ور نقش چینیانی
ور جوی مولیانی پیرایۀ بخارا
هم نگذرم سوی تو هم ننگرم سوی تو
دل ناورم سوی تو اینک چک تبرّا
کاین مشکبوی عالم وین نوبهار خرّم
بر ما چنان شد از غم چون گور تنگ و تنها
بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله
ما و خروش و ناله کنجی گرفته مأوا
دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم
مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا
میراث مصطفی را فرزند مرتضی را
مقتول کربلا را تازه کنم تولا
آن نازش محمد پیغمبر مؤید
آن سید ممجّد شمع و چراغ دنیا
آن میر سربریده در خاک خوابنیده
از آب ناچشیده گشته اسیر غوغا
تنها و دلشکسته بر خویشتن گرسته
از خان و مان گسسته وز اهل بیت آبا
از شهر خویش رانده وز ملک برفشانده
مولی ذلیل مانده بر تخت ملک مولی
مجروح خیره گشته ایام تیره گشته
بدخواه چیره گشته بیرحم و بیمحابا
بیشرم شمر کافر ملعون سنان ابتر
لشکر زده برو بر چون حاجیان بطحا
تیغ جفا کشیده بوق ستم دمیده
بی آب کرده دیده تازه شود معادا
آن کور بسته مطرد بی طوع گشته مرتد
بر عترت محمد چون ترک غز و یغما
صفین و بدر و خندق حجت گرفته با حق
خیل یزید احمق یک یک به خون کوشا
پاکیزه آل یاسین گمراه و زار و مسکین
وآن کینههای پیشین آن روز گشته پیدا
آن پنجماهه کودک باری چه کرد ویحک
کز پای تا به تارک مجروح شد مفاجا
بیچاره شهربانو مصقول کرده زانو
بیجاده گشته لؤلؤ بر درد ناشکیبا
آن زینب غریوان اندر میان دیوان
آل زیاد و مروان نظاره گشته عمدا
مؤمن چنین تمنی هرگز کند؟ نگو، نی
چونین نکرد مانی، نه هیچ گبر و ترسا
آن بیوفا و غافل غرّه شده به باطل
ابلیسوار و جاهل کرده به کفر مبدا
رفت و گذاشت گیهان دید آن بزرگ برهان
وین رازهای پنهان پیدا کنند فردا
تخم جهان بی بر این است و زین فزونتر
کهتر عدوی مهتر نادان عدوی دانا
بر مقتل ای کسایی! برهان همی نمایی
گر هم بر این بپایی بی خار گشت خرما
مؤمن درم پذیرد تا شمع دین بمیرد
ترسا به زر بگیرد سم خر مسیحا
تا زندهای چنین کن دلهای ما حزین کن
پیوسته آفرین کن بر اهل بیت زهرا
معنی برخی از کلمات:
نیسان: باران بهاری
بُسّد: مرجان
صندل: معرب چندن، چوبی سرخ و خوشبوی
مطرا: تر و تازه شده
استبرق: معرب استبرک، دیبای سرخ
خورنق: معرب خورنه، نام کوشکی در نزدیکی حیره
سعد و اسما: عاشق و معشوق مثلی عرب
گرازیدن: خرامیدن
کلنگ: پرندۀ عظیمالجثۀ مهاجر
چرغ: مرغی شکاری از نوع باز و شاهین
خلخ: قرلق، طایفهای از ترکان
دراج: پرندهای رنگین و زیبا و خوشآواز
عروه و عرفا: عاشق و معشوق مثلی
نارو: پرندهای خوشآواز مثل بلبل
ساری: پرندهای خوشآواز سیاه با خالهای سفید ریز
حله: جامۀ نو
مظله: سایبان
کله: پرده و خیمه
ستاک: هر شاخ نورسته و تازه و نازک
کشی: ناز و دلبری و خوشخرامی
بیجاده: گوهری سرخ شبیه به یاقوت
برتاختن: روان شدن و روان کردن
مینا: آبگینه
شاه اسپرغم: ریحان
نشاط کردن: میل و هوس داشتن
حورا: زن بهشتی
کاشانه: اطاق کوچک زمستانی
صورت مهنا: روی خوش و دلنشین
نوبهار: معبد معروف بودایی
جوی مولیان: محلۀ زیبا و اشرافی بخارا
تبرا: دوری و بیزاری
چک: سند، نوشته
چک تبرا: بیزارینامه
غوغا: انبوه اراذل و اوباش
برفشانده: رانده شده
مولی: سرور، مخدوم
مولی: بندۀ آزاد شده
مطرد: علم، رایت
حجت گرفتن: دلیل آوردن و بهانه کردن
ویحک: ای وای بر تو
عمدا: از روی عمد
مبدا: آغاز
برهان بزرگ: اشاره به مضمون آیه 32 از سوری 28
بیخار گشت: بیخار خواهد گردید
آفرین کردن: ستودن
انتخاب از محمدرضا وحیدزاده