عاشقانهای از هاتف اصفهانی
29 اردیبهشت 1397
15:40 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 1 رای
تو ای وحشی غزال و هر قدم از من رمیدنها
من و این دشت بیپایان و بیحاصل دویدنها
تو و یک وعده و فارغ ز من هر شب به خواب خوش
من و شبها و درد انتظار و دل تپیدنها
نصیحتهای نیک اندیشیات گفتیم و نشنیدی
چهها تا پیشت آید زین نصیحت ناشنیدنها
پر و بالم به حسرت ریخت در کنج قفس آخر
خوشا ایام آزادی و در گلشن دویدنها
کنون در من اگر بیند، به خواری و غضب بیند
کجا رفت آن به روی من به شوق از شرم دیدنها؟
تغافلهای او در بزم غیرم کشته بود امشب
نبودش سوی من هاتف گر آن دزیده دیدنها
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.