رسیدی بر تنِ آیینه لغزیدند شبنمها به خانه با تو برگشتند معصومانه مریمها
من و آیینه و گلهای مریم با تو خندیدیم سفر کردیم با هم تا چه رؤیاها... چه عالم ها...
چه روز خوب و آرامی... تو میخندی جهان زیباست هوای خانه هم اصلاً ندارد ابری از غمها
سلام ای ارضِ موعود! ای طلوعت در جهان من بهشت تازهای، بعد از گذشتن از جهنمها
گمم در موج موهایت کمک کن بگذرم بانو شبیه ناخدایی عاشق، از این پیچها...خمها...
شبیه کودکی لال است روح بیگناه من چرا عاشق شدم؟ از من نپرسید آی آدمها!
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز