عاشقانهای از علیرضا بدیع
29 اردیبهشت 1397
16:21 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 2 رای
همیشه خواستهام از خدا فقط او را
چنان که خستهتنی چای قند پهلو را!
به مرگ راضیام، آنجا که راوی قصه
سپرده است به او پیک نوشدارو را
سفر که فاصله انداخت بین ما، امروز
دوباره سوی من آورده این پرستو را
تن تو عطر پراکنده یا که آوردهست
نسیم صبح نشابور با خود این بو را؟
دوباره از تو نوشتم هوا معطر شد
بریدهاند به نام تو ناف آهو را
گرفتهاند به نام غنایم جنگی
سیاه لشکر موها کمان ابرو را!
مرا دلی است پر از آه و آرزو...مشکن
برای روز مبادا چراغ جادو را
تو شاعرانهترین اتفاق عمر منی
بگو چهکار کنم چشم ماجراجو را؟
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.