شهرستان ادب: تازهترین یادداشت پرونده پرتره فردوسی سایت شهرستان ادب مقالهای است به قلم حسن صنوبری شاعر و پژوهشگر ادبیات :
تحریر محل نزاع
«چه کسانی برای فردوسی سینه چاک میکنند» و «چه کسانی باید برای فردوسی سینه چاک کنند» موضوع این یادداشت است.
بیایید فکر کنیم، جدا از ادبیاتیها و شاعران؛ کدام قشرهای اجتماعی و قدرتهای سیاسی برای فردوسی و شاهنامهاش سینه چاک کردهاند. از میان قدرتها، دستگاههای شاهنشاهی و به ویژه رژیم پهلوی برای استحکامبخشیدن به فرهنگِ شاهمحور و نیز ایجاد تقابل دربرابر قدرت و نفوذ اسلامگرایان سنگ شاهنامه را به سینه میزنند؛ تو گویی میخواستند به مردم بقبولانند هرکه نام شاهی بر خود گذاشت، ولو بیمایهای چون محمدرضا پهلوی، لابد چیزی در حدود جمشید و طهمورث دیوبند و فریدون است. در آن دوران که فرهنگ ایران با سکانداری بهائیت و چهرههای نزدیک به اسرائیل همراه بود، تلاش فراوانی به عمل آمد تا -با همه قدرت- پیوندهای دیرین بین ادبیات ایران و اندیشه اسلام و تشیع گسسته و انکار شود.
در میان اقشار هم، اقلیتی که سودای ایرانِ آرمانیِ موهومِ پیش از اسلام را دارند سنگ فردوسی را به سینه میزنند. قشری که شاید بیشتر با هدایت رژیم پهلوی به وجود آمد. چهبسا بسیاری از مسلمانان و متدینین غافل و کماطلاع، در مواجهه با لافِ گروه نخست، گزاف ایشان را راست پنداشتند و جاهلانه به دشمنی و انکار فردوسی و شاهنامه پرداختند. پس از انقلاب هم اگر پایمردیِ و هوشیاری و حمایت شخصِ «سید علی خامنهای» درمورد فردوسی از همان آغاز انقلاب نبود، این جهالت با شدت و حدت ادامه پیدا میکرد.
حالآنکه فردوسیِ خردمندِ شکوهمندِ مسلمان را چه به آن جماعت بیگانهپرست و دینستیز؟
این موضوع که در تاریخ معاصر شاهد آن بودیم در قرون متمادی هم گریبانگیرِ ایرانیان بود. گروهی از دینستیزان، سعی در تحریفِ حقایق شاهنامه و برداشتی گزینشی از آن داشتند و گروهی از سادهلوحانِ متدین این دعاوی را باور میکردند.
آثار بسیاری با انگیزهی شیعی با تقلید و اقتباس از شاهنامه در تاریخ ادبیات فارسی سرودهشدهاند. از آن جمله است «شیعهنامه»، «خاوراننامه»، «رستمنامه» و «حمله حیدری» که در بعضی از این آثار طعنه و کنایهی سراینده را به فردوسی و شاهنامه شاهدیم، از جمله چنین سطرهایی در شیعهنامه: «به شهنامهخواندن مزن لاف تو» و همچنین بستر اصلی داستانِ خاوراننامه که قهرمانان اسلامی به جنگ قهرمانان ایرانی میرود. گوییا گروهی در آنروزگار حماسهآفرینیهای قهرمانان اسطورهای و ایرانیِ شاهنامه را در برابر حماسهآفرینیهای قهرمانان تاریخ اسلام عنوان میکردهاند و درمقابل شاعران مسلمان و شیعه به سرایش چنین آثاری دست زدهاند که چنانکه گفته شد، با طعنه بر شاهنامه و قهرمانان ایرانی همراه بودهاند. در بعضی آثار دیگر نیز _شاید در واکنش به آثار قبلی_ اتفاقا سعی میشود بین این دوجهان آشتی برقرار شود، مثل «رستمنامه» که داستان منظوم اسلام آوردن «رستم» به دست «امام علی» (علیه السلام) است.
اما آنکه شاهنامه را به دقت و عنایت خوانده باشد مگر قهر و جنگی میبیند که به آشتی و صلحی بیاندیشد؟
باری، آنچه هر مسلمان، به خصوص هر مسلمانِ معتقد به ولایت امام علی (ع) باید بداند، دو چیز است، یکی ماجرای فردوسی با سلطان محمود غزنوی و ابیات «هجونامه» معروف است و دیگر ابیاتی که در خود شاهنامه آمدهاند.
فردوسی، محمود و هجونامه
اول ماجرای محمود و هجونامه را بازمیگوییم: آنگاه که پس از سی سال رنج بسیار، فردوسی کار اثر عظیم و گرانسنگ خود یعنی شاهنامه را به پایان میبرد و و در نهایت فقر و تنگسدتی با هزار امید آن را به دربار سلطان محمود غزنوی عرضه میدارد؛ محمود که هر شاعر حقیر مدحگویی از کنارش به دولتمندی رسیده بود و به شعردوستی و شاعرپروری خود فخر میکرد، به خاطر شیعه بودن فردوسی (و دلایل دیگری چون برتری دادن ایرانیان بر تورانیان در شاهنامه، و نیز سعایت بدخواهان و...) برای کار او ارزشی قائل نمیشود و بهایی کم و توهینآمیز برایش در نظر میگیرد. مهمترین دلیل این امر هم جز شهرت فردوسی به تشیع، سرودن ابیاتی است که فردوسی در آغاز شاهنامه در ولایت امیرالمومنین علی (ع) سروده است و نیز آنچه از اندیشههای کلامیِ شیعی در شعر او جلوهگر بوده است. در مقابل فردوسی هم به خشم میآید و در واکنشی نمادین صله محمود را به آبمیوه فروش! و دلاک حمام میدهد؛ داستان به گوش محمود میرسد و دستورِ قتل فردوسی را میدهد و فردوسی پس از سرودن هجوی تند و تیز علیه محمود گریزان میشود. (چهبسا اگر فردوسی نمیگریخت، با همین اتهام رافضی بودن، کارش چون حسنک وزیر بالا میگرفت!)
اهمیت هجونامه در این نکات است:
یکم: شاعر ارزش شعر و سخن و آزادگی را به رخ قدرت و سیاست و ثروت میکشد،
دوم: اعتقادات شیعی و اسلامی خود را بار دیگر با آزادگی و قاطعیت در این شعر اظهار میکند
سوم: این شاید اولین و آخرین بار است که شاعری در زمان پادشاه مقتدر، خونریز و بیرحمی چون محمود غزنوی (که همه شاعران زمانه مداح اویند) جرأت هجو و نکوهش او را پیدا میکند.
چهارم: شاعر با این هجو به جز حرمت شعر و حرمت شیعیان، حرمت ایرانیبودن و ایرانیان را نیز پاس میدارد.
پنجم: هجو با همه تندی و تیزی و تهورش، از ساحت ادب بیرون نمیشود و آنچنانکه شأن فردوسی است از الفاظ مبتذل و رکیک تهی است.
اصل قصه که در ابتدای این فصل و در یک پاراگراف برایتان گفتم در کتب تاریخی و ادبی مهم و نیز مقدمههای نسخ شاهنامه نقل شدهاند. متون مهمی چون «مقدمه قدیم شاهنامه»، «تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی»، «مقدمهٔ شاهنامهٔ بایسنقری»، «تاریخ سیستان ابن اسفندیار»، «لباب الالباب عوفی»، «تذکره هفت اقلیم»، «مجمع الفصحاء» و... این داستان را نقل کردهاند که مهمترینشان «چهار مقاله» یا «مجمع النوادر» جناب «نظامی عروضی سمرقندی» است. نظامی عروضی در بخشی از شرح ماوقع مینویسد:
«محمود با آن جماعت تدبیر کرد که فردوسی را چه دهیم؟ گفتند: پنجاه هزار درم. و این خود بسیار باشد، که او مردی رافضی است و معتزلی مذهب و این بیت بر اعتزال او دلیل کند که او گفت:
به بینندگان آفریننده را / نبینی مرنجان دو بیننده را
و بر رفض او بیت ها دلیل است:
حكیم این جهان را چو دریا نهاد / برانگیخته موج ازو تندباد ...»
«و سلطان محمود مردی متعصب بود، درو این تخلیط بگرفت و مسموع افتاد. در جمله بیست هزار درم به فردوسی رسید. به غایت رنجور شد و به گرمابه رفت. و برآمد، فقاعی آبجو بخورد و آن سیم میان حمامی و فقاعی قسم فرمود. سیاست محمود دانست. به شب از غزنین برفت و به هری به دکان اسماعیل وراق پدر ازرقی فرود آمد و شش ماه در خانه او متواری بود تا طالبان محمود به طوس رسیدند و بازگشتند. چون فردوسی ایمن شد از هری رو به طوس نهاد و شاهنامه بر گرفت و به طبرستان شد به نزدیک سپهبد شهریار که از آل باوند بود و در طبرستان پادشاه او بود و آن خاندانی است بزرگ. نسبت ایشان به یزدگرد شهریار پیوندد. پس محمود را هجا کرد در دیباچه بیتی صد و بر شهریار خواند و گفت: من این کتاب را از نام محمود با نام تو خواهم کردن، که این کتاب همه اخبار و آثار جدان تست. شهریار او را بنواخت و نیکوییها فرمود و گفت با استاد: محمود را بر آن داشتند و کتاب ترا به شرطی عرضه نکردند و ترا تخلیط کردند و دیگر تو مردی شیعهای و هر که تولی به خاندان پیامبر کند او را دنیاوی به هیچ کاری نرود که ایشان را خود نرفته است...»
«از آن جمله این شش بیت بماند :
مرا غمز کردند کان پر سخن / به مهر نبی و علی شد کهن
اگر مهرشان من حکایت کنم / چو محمود را صد حمایت کنم
پرستار زاده نیاید بکار / و گر چند باشد پدر شهریار
ازین در سخن چند رانم همی / چو دریا کرانه ندانم همی
به نیکی نبد شاه را دستگاه / و گرنه مرا بر نشاندی به گاه
چو اندر تبارش بزرگی نبود / ندانست نام بزرگان شنود...»[1]
به نقل مورخان، البته باید شعر شاعران بزرگ گذشته در تایید سخن عروضی و اصل حکایت را هم افزود. آنهم شاعرانی چون نظامی، عطار و جامی.
نظامی گنجوی، شاعر بزرگ سبک آذرباییجانی روایت نظامی دیگر (عروضی) را بارها در شعرهای خود تکرار میکند. در «خطاب زمینبوس» خردنامه با بیانی هنری و پوشیده خطاب به ناصرالدین میگوید:
ز کاس نظامی یکی طاس می
خوری هم به آیین کاوس کی
ستانی بدان طاس طوسی نواز
حق شاهنامه ز محمود باز
دو وارث شمار از دوکان کهن
تو را در سخا و مرا در سخن
به وامی که ناداده باشد نخست
حق وارث از وارث آید درست
در بهرامنامه (هفت پیکر) بیت معروف و زیبایی دارد:
نسبت عقربی است با قوسی
بخل محمود و بذل فردوسی
و در خسرو و شیرین با تصریح بیشتری میگوید:
گرت خواهیم کردن حقشناسی
نخواهی کردن آخر ناسپاسی
و گر با تو دم ناساز گیریم
چو فردوسی زمزدت باز گیریم
توانی مهر یخ بر زر نهادن
فقاعی را توانی سر گشادن
آوردن «فقاع گشودن» یعنی بازگویی دقیق روایت نظامی عروضی.
عطار نیشابوری شاعر و عارف بزرگ در اسرارنامه حکایتی از مظلومیت فردوسی -با زدن اتهام گبری به او- میسراید و در پایان با بازگویی واژۀ «فقاع» میگوید:
خداوندا تو میدانی که عطار
همه توحید تو گوید در اشعار
ز نور تو شعاعی مینماید
چو فردوسی فقاعی میگشاید
چو فردوسی ببخشش رایگان تو
بفضل خود بفردوسش رسان تو
در شعر اگرچه موضوع ارتباط مستقیمی به محمود و هجونامه، ندارد، ولی شاعر به صرف استفاده هنرمندانهاش از اصطلاح «فقاع گشودن» در مورد فردوسی، متن عروضی را تایید میکند.
همچنین در بخشی از مصیبتنامه میگوید:
همچو فردوسی فقع خواهم گشاد
چون سنائی بی طمع خواهم گشاد
اما صریحترین سخنِ عطار در اینباب در الهی نامه است:
اگر محمود اخبار عجم را
بداد آن پیل و لشگر و آن درم را
اگر تو شعر آری، پیل واری
نیابی یک درم در روزگاری
چه کرد آن پیل وارش؟ کم نیرزید
بر شاعر فقاعی هم نیرزید
زهی همّت که شاعر داشت آنگاه
کنون بنگر که چون برگشت از راه
دیگر شاعر و عارف نامی که این حکایت را با تصریح نقل میکند «جامی» است که در قطعهای میسراید:
خوش است قدرشناسی که چون خمیده سپهر
سهام حادثه را عاقبت کند قوسی
برفت شوکت محمود و در زمانه نماند
جز این فسانه که نشناخت قدر فردوسی!
اما پژوهشگران معاصر درمقابل این روایتها دو دسته شدند؛ بعضی چون نولدکه، فروزانفر، قزوینی، تقی زاده، صفا، ریاحی و خالقی مطلق هجونامه را تایید میکنند و برخی چون بهار، نفیسی، مینوی، شیرانی، دبیرسیاقی و مرتضوی اصل سرایش هجونامه و یا انتساب بیتهای موجود به فردوسی را انکار میکنند. یعنی بعضی از افراد گروه دوم قبول دارند هجونامهای بوده ولی قبول ندارند ابیات به جای مانده از آن هجونامه فردوسی باشد
فروزانفر در سخن و سخنوران، متن چهارمقاله را اساس سخنان خود قرار میدهد آنجا که مینویسد:
«و محمود را هجا گفت و بر اسپهبد بخواند. وی هجا را که صد بیت بود به صد هزار درهم خرید و از انتشارش بازداشت فردوسی به طوس برگشت و هیچ فایده از رنج سی ساله ندید و ناکام بماند»[2]
و دیگران هم به همین نحو. باری چه آنانکه هجونامه را قبول دارند و چه آنانکه هجونامه را قبول ندارند جملگی بر بی اعتنایی محمود به فردوسی به خاطر دلایلی مذهبی و قومی مقر و متفقاند. از دکتر ذبیح الله صفا که از مویدان هجونامه است و در کتاب «حماسهسرایی در ایران» خود مینویسد:
«علل دیگری نیز در باب نفرت محمود از فردوسی درمیان بود و در رأس یکی تشبع فردوسی است که بزعم محمود متعصب سنی مذهب در زمره بزرگترین جنایات بود و دیگر اظهار محبت شدید فردوسی است به ایران قدیم و پادشاهان بزرگ عجم که گویا محمود خود را از همه آنان فزونتر می شمرد»[3]
تا دکتر سعید نفیسی که با بررسی تحلیلی ابیات شعر در انتساب این هجونامه به فردوسی تردید میکند و اما در مقالهای مینویسد:
«فردوسی طرفدار شعوبیه و به قریب احتمالات شیعه و به نزدیکترین حدس اسماعیلی بوده و از طرف دیگر می دانیم که محمود حنفی بسیار متعصب بوده. حنفیها همیشه خشکترین و قشریترین و ظاهرپسندترین فرق مسلمانان بوده اند و در میان حنفیها، اشعریان خشنترین و خشکترین و متعصبترین فرقه را تشکیل می دادهاند و محمود اشعری بسیار متعصب بوده و محال است با کسی مانند فردوسی کمترین رابطه را بهم زده باشد چنانکه می دانیم درصدد آزار ابن سینا و ابو الریحان بیرونی که نه تنها بزرگ ترین دانشمندان زمان او بوده اند بلکه بزرگ ترین علمای اسلام به شمار می روند برآمده و هر دو را دنبال کرده و ایشان از دست او از این شهر به آن شهر می گریختهاند زیرا که اتفاقا ابن سینا و ابوالريحان هم اسمعیلی و هواخواه شعوبیه بوده اند...»[4]
تا منوچهر مرتضوی که با ضعیفترین دلایل ابیات هجونامه را رد میکند و به طرز عجیبی به جانبداری از محمود غزنوی میپردازد، اما در بخشی از پژوهش خود اعتراف میکند:
«نمیتوان در اصل مطلب یعنی خشم فردوسی و سروده اشعاری در هجو محمود تردید کرد»[5]
حال به این بیاندیشیم که فردوسی، این سرایندۀ بزرگترین و برترین متن ادبی فارسی و ایرانی (و به نظر بسیاری: بزرگترین منظومه حماسی جهان) به خاطر ابراز و اظهار به محبت و ولایت علیابنابیطالب (ع) از تمام حقوق خویش محروم گشته و به رنج فقر و تحقیر و غربت و آزار و تعقیب گرفتار آمده اما بر سر اعتقاد خویش پایدار مانده است. از طرفی پس از مرگ هم از سوی همکیشان و همراهان خویش شناخته نشده که هیچ، متهم هم شده است.
(در مطلبی دیگ از سایت شهرستان ادب و به پیوست پژوهش، یکی از نسخ هجونامههای موجود را به تمامی نقل میکنیم که خواندنش بیفایده نخواهد بود)
ابیات شیعیِ خود شاهنامه
باری، فرض کنیم، هجونامههای موجود همه دروغیناند؛ فرض کنیم اصلا هیچ هجونامهای در کار نبوده (که فرضش دشوار است)، فرض کنیم اصلا محمود به خاطر شیعه بودن شاهنامه را تحقیر نکرده (که فرضش محال است)؛ همۀ اینها صورت مسئله را تغییر نخواهند داد، وقتی فردوسی در متن اثر اصلی خود یعنی شاهنامه، و در اوج دوران خفقان غزنوی که شیعهکشی، شیعهستیزی، تکفیر و کشتار دیگراندیشان از عادات مستحسن زمانه بوده، به تشیع و پیروی از علی ابن ابی طالب اقرار و افتخار کرده است. جدا از ابیاتی که ناظر بر ذهنیت کلامی و اعتقادی شیعیان است (مثل همان بیت «به بینندگان آفریننده را / نبینی مرنجان دو بیننده را) فردوسی در آغاز منظومه خود، برخلاف سنت معمولِ شاعران سنیمذهبِ دربار، به هرکدام از خلفای سهگانه فقط یک بیت را اختصاص میدهد و آنگاه در بیست و یک بیت چنین میسراید:
چهارم علی بود جفت بتول
که او را به خوبی ستاید رسول
که من شهر علمم علیّم در است
درست این سخن قول پیغمبرست
گواهی دهم کاین سخنها ازاوست
تو گویی دو گوشم پرآواز اوست
علی را چنین گفت و دیگر همین
کزیشان قوی شد به هر گونه دین
نبی آفتاب و صحابان چو ماه
به هم بستهٔ یکدگر راست راه
منم بندهٔ اهل بیت نبی
ستایندهٔ خاکِ پای وصی
حکیم این جهان را چو دریا نهاد
برانگیخته موج ازو تندباد
چو هفتاد کشتی برو ساخته
همه بادبانها برافراخته
یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و ولی
خردمند کز دور دریا بدید
کرانه نه پیدا و بن ناپدید
بدانست کو موج خواهد زدن
کس از غرق بیرون نخواهد شدن
به دل گفت اگر با نبی و وصی
شوم غرقه، دارم دو یار وفی
همانا که باشد مرا دستگیر
خداوند تاج و لوا و سریر
خداوند جوی می و انگبین
همان چشمهٔ شیر و ماء معین
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید گناه منست
چنین است و این دین و راه منست
برین زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
دلت گر به راه خطا مایل است
تورا دشمن اندر جهان خود دل است
نباشد جز از بیپدر دشمنش
که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آنکس که در جانش بغض علیست
ازو زارتر در جهان زار کیست؟
آیا ایرانیان، مسلمانان و به ویژه شیعیان قدر این گنجینۀ ارزشمند خویش را میدانند یا آن را چون دیگر گنجینهها به رقبا وامیگذارند؟! آیا این آزادهمرد و شیعه راستین که در اوج غربت و مظلومیت و تنهایی، عشق و اعتقاد به خاندان اهل بیت را فریاد زده است، امروز از پس قرنها و در زمان اقتدار و حکومت شیعیان، جای خود را در دل برادران خویش باز کرده است؟ آیا مدعیانِ فرهنگِ شیعی تا به حال برای یکبار از اینمنظر و با این دقت به فردوسی و شاهنامهی او نگریسته بودند؟
منابع یادداشت
- شاهنامه، فردوسی
- علینامه، ربیع
- رستم نامه
- چهار مقاله نظامی، عروضی با تصحیح محمد قزوینی و به اهتمام محمد معین
- سخن و سخنوران، بدیع الزمان فروزانفر
- حماسهسرایی در ایران، ذبیح الله صفا
- مقالات سعید نفیسی، به کوشش کریم اصفهانیان و محمدرسول دریاگشت
- فردوسی و شاهنامه، منوچهر مرتضوی
- شناخت فردوسی، حافظ شیرانی
- اسرارنامه، عطار
- الهی نامه، عطار
- مصیبت نامه، عطار
- بهرام نامه، نظامی
- اسکندرنامه، نظامی
[1] چهارمقاله، ص 81 تا 84
[3] حماسهسرایی در ایران، ص 198 و 199
[4] مقالات سعید نفیسی، ج 2، ص 75
[5] فردوسی و شاهنامه، ص 110