شهرستان ادب: در تازهترین مطلب پرونده «ادبیات و فوتبال» گزارشی میخوانید از کتاب مصوری در ژانر و گونهی فوتبال و ادبیات و با موضوع تاثیر فوتبال بر استقلال الجزایر. این گزارش توسط گروه ترجمه سایت شهرستان ادب تهیه شده است. به زودی بخشی از این کتاب مصور نیز در پرونده ادبیات و فوتبال سایت شهرستان ادب منتشر خواهد شد.
پیراهنی برای الجزایر
ماجرایی که میخوانید نه تنها در ایران، بلکه در فرانسه نیز چندان شناخته شده نیست. همه میکوشند چشم بر داستان این مردان ببندند، در پستوهای تاریخ پنهانش کنند و آن را از یادها ببرند. با این حال، قصه آنان، از اسطورههای سازنده کشور نوپای الجزایر است.
دوشنبه چهاردهم آوریل 1958. دو ماه مانده تا جام جهانی 1958. دو مرد به بیمارستان میروند که رشید مخلوفی، جوانی 21 ساله، در آن بستری است. او ستاره تیم باشگاهی سنتاتین، قهرمان فصل پیشِ آن زمان فرانسه است و یک روز قبل، در بازی با تیم بزیه مصدوم شده است. رشید آنها را به جا میآورد. یکی از آنها مختار عریبی (بازیکن سابق باشگاه لنز که اخیرا مربی آوینیون شده بود) و دیگری عبدالحمید کرمالی بازیکن باشگاه المپیک لیون است.
دو مرد و نیز رشید مخلوفی، همگی زاده سطیف هستند، شهری در الجزایر که هشتم ماه مه 1945، شاهد بروز تظاهرات مردمی ضد استعمارگری فرانسه بود و در نتیجه سرکوب، هزاران الجزایری قتلعام شدند. جرقه جنگ الجزایر با این اتفاق در همین شهر زده شد. روز دوشنبه سال 1958، آن دو فوتبالیست آمده بودند تا به رشید پیشنهادی شگفتانگیز بدهند: مخفیانه فرانسه را ترک کند، همه زندگیش را رها سازد و همراه آن دو، تیم ملی فوتبال الجزایر را تشکیل دهند. تیمی برای کشوری که هنوز وجود خارجی ندارد، چون الجزایر در آن زمان هنوز بخشی از فرانسه محسوب میشد. رشید جوان بدون لحظهای تردید پذیرفت. او که تا آن روز سربازِ فرانسه نیز بود و حتی با تیم ملی نظامی فرانسه، قهرمان جهان نیز شده بود، حالا ترک خدمت کرده، فراری قلمداد میشد.
فرار باورنکردنی آغاز میشود. آنان عبدالحمید بوشوک، عضو باشگاه تولوز را در لیون مییابند، و همراه او از مرز سوییس میگذرند، در همان حال رسانهها اخبار ناپدید شدن برخی بازیکنان را بازتاب میدهند. روز قبل نیز سه بازیکن اهل موناکو، از جمله مصطفی زیتونی، ستون دفاع تیم ملی فرانسه در آن دوران، ناپدید شده بودند.
حالا شمار بازیکنان فراری به ده نفر رسیده است. همگی در شهر تونس پایتخت کشور تونس با هم دیدار میکنند. افسانه در همین شهر زاده میشود. تیم "فراریها" کامل است و سطح فنی بسیار بالایی دارد، در این تیم چهار بازیکن بازی میکنند که احتمالاً به تیم ملی فرانسه برای جام جهانی دعوت میشدند (از جمله رشید مخلوفی). این تیم دنیا را زیر پا میگذارد و از غرب آفریقا گرفته تا آسیا و اروپای شرقی سفر میکند و بازیهای دوستانه برگزار میکنند. این بازیکنان، همچون سفیرانی بدون کشور، پیام جبهه آزادیبخش میهنی الجزایر را به گوش جهانیان میرسانند. با تلاشهای آنان، طرح ملت الجزایر در اذهان جا میافتد و افکار عمومی جهانیان بسیج میشود.
فرحات عباس، رییس دولت موقت جمهوری الجزایر خطاب به این بازیکنان گفته بود: «شما ده سال مسأله الجزایر را جلو انداختید.» این ماجراجویی حیرتانگیز اکنون دستمایه نویسندگان و طراحانی شده است و کتاب داستان مصوری آفریدهاند که «پیراهنی برای الجزایر» نام دارد. به همین بهانه نشریه نوول ابسرواتور با خالقانِ این اثر در کنار رشید مخلوفی، که اکنون 81 ساله و تنها بازمانده از میان آن پنج نفر است، گفتگویی انجام داده است که در پی میآید.
چرا کتاب مصوری را به این ماجرا اختصاص دادید؟
کریس: این طرح را ما سه سال پیش کلید زدیم. ما سه نفری، کتابهای مصور مستند و بر مبنای وقایع تاریخی و حقیقی خلق میکردیم و من تصمیم گرفتم ناشران را ترغیب کنم که مجموعهای مختص ورزش را تولید و منتشر کنند. برای آنکه به آنان نشان دهیم که چنین مجموعهای چه ظرفیتهایی میتواند داشته باشد، من با خود گفتم که باید به آنان چند موضوع پیشنهاد دهم. با برتران صحبت کردم، و ادامهاش را او باید تعریف کند...
برتران: من روی شبکه اینترنت گشتم، و از پیوندی اینترنتی به پیوندی دیگر رفتم. تا اینکه چشمم به این ماجرای تاریخی افتاد، ماجرایی که خارقالعاده است. با دوستم کریس تماس گرفتم و به او گفتم: «موضوعی یافتهام که طلاست.»
کریس: ما خیلی زود و به دلایل فراوان، در این زمینه به تفاهم رسیدیم. نخست چون این ماجرا را نمیشناختیم. نه من و نه برتراند. این امر طبیعی نیست، بخصوص اگر هم علاقمند به فوتبال و هم تاریخ باشید. من از وقتی بچه بودم، همیشه توپی داشتم و به آن لگد میزدم. از آن زمان، مثل خیلی از نوجوانان، آرزو داشتم بازیکن فوتبال شوم. علاوه بر آن، حافظه فوتبالی خوبی داشتم، تمامی شمارههای مجله "فرانس فوتبال" دهه شصت و هفتاد را خوانده بودم. با این حال، هرگز این ماجرا به گوشم نخورده بود. این ماجرا مفاهیم متعددی را در خود دارد و به هم پیوند میزند، از سیاست گرفته تا ورزش و ورزش به مثابه سازنده هویت ملی، موضوعاتی که بسیار امروزی تلقی میشوند. خیلی زود، به ذهنمان رسید که با رشید دیدار کنیم.
آقای رشید مخلوفی، میتوانید برایمان تعریف کنید که وقتی این جوانان با شما تماس گرفتند، چه واکنشی داشتید؟
رشید مخلوفی: من میخواستم که داستان این نخستین تیم جبهه آزادیبخش الجزایر گفته شود. آرزو داشتم که به آن زندگی دوبارهای بدهیم. زندگی اولیه آن، بسیار جنگجویانه بود... اما حالا با گذشت زمان، میتوان در کمال آرامش از آن دوران و ماجراهایی که رخ داد سخن گفت. دیگر آنکه من بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم وقتی دانستم که آنها میخواهند از ماجرای چهار نفر اهل سطیف آغاز کنند [منظور مختار عریبی، عبدالحمید کرمالی، عبدالحمید بوشوک و رشید مخلوفی است]. سطیف را به نوعی میتوان شهر مقاومت و قیام سال 1945 نامید... در آن زمان افراد زیادی کشته شدند.
اگر از جنگ و سیاست فراتر برویم، آن تیم، تیمی رویایی بود. امروز وقتی بارسلونا را میبینم، خودمان را میبینم که داریم فوتبال بازی میکنیم. البته توجه داشته باشید که نمیخواهم بگویم من «مسی» بودم (میخندد). اما آن تیم، تیمی از رفقا، از آینده و از برادران بود. علاوه بر آن، ما خوب بازی میکردیم، بازیها را میبردیم و خوب گل میزدیم [385 گل در 91 بازی]. بازیها را بدون آمادهسازی آغاز میکردیم، بدون اینکه تاکتیکی داشته باشیم. اما رویکردی سیاسی داشتیم، این خود انگیزهای بود که باعث میشد بازیها را ببریم. ما مردانی آزاد در زمین چمن بودیم.
کریس و برنار، چنین حال و هوایی بود که شما را تحت تأثیر قرار داد؟
برنار گالیک: بله، ماجراجویی بشری معرکه است. و ارزشهای جهانشمول را در خود دارد. آنان جنگیدند، بدون اسلحه، برای اینکه به آزادی دست یابند و به حقوق اولیه خود برسند. جز آنکه تحت تأثیر چنین تعهدی قرار بگیری، چه کار میتوانی بکنی؟
کریس: در ماجرای آنان تقریبا جز نکات مثبت چیزی نیست. بازیکنان این تیم فداکاریهای فراوانی کردند. در آن زمان، عدهای این افراد را خائن یا فراری لقب میدادند، اما تاریخ حق را به آنان داد. دیگر آنکه این بازیکنان داستانی را از سر گذراندند که شخصیت انسانی آنان را شکل داد. سرانجام آنکه، نقطه آغاز تیم ملی الجزایر در همین ماجرا ریشه دارد. این تیم اولیه، برای دههها، بر سبک بازی تیم ملی الجزایر اثر گذاشت، تیمی که از مرزهای کشور فراتر میرود، چنانکه در آخرین جام جهانی نیز شاهد بودیم. [الجزایر در جام جهانی 2014، از گروه خود صعود کرد و به جمع شانزده تیم نهایی راه یافت.]
آقای رشید مخلوفی، حالا که به گذشته برمیگردیم، متوجه میشویم که تاریخ حق را به شما داد. اما در آن زمان، وقتی به بیمارستان میآیند تا از شما بخواهند تا بابت چنین ماجرایی، همه زندگی خود را رها کنید و بروید، آیا دچار تردید شدید که نکند این کار درستی نباشد؟
رشید مخلوفی: نه، نه! اصلا دچار تردید نشدم. باید گفت که اعضای جبهه آزادیبخش الجزایر میدانستند که من اصالتا اهل سطیف هستم. آنان دو نفر [مختار عریبی و عبدالحمید کرمالی] را نزد من فرستادند که هر دو همشهری من بودند، و دقیقا میدانستند که من آن دو را خیلی دوست دارم، -پای چپ عریبی معرکه بود! – و میدانستند که لحظهای دچار تردید نخواهم شد. در نهایت البته من یک سوال از عریبی پرسیدم: «من نظامیم، مشکلی ندارد؟» او فقط به من پاسخ داد: «خب که چه؟» و بعد به راه افتادیم.
بعدها برخی افراد فرضیههایی مطرح کردند: «رشید تهدید شده بود، پول داشت...» این حرفها همگی دروغ مسلم است. اگرچه پس از استقلال الجزایر، عریبی به من گفت که به او پولی سپرده بودند که اگر لازم شد برای متقاعد کردن من به من بپردازد. جبهه آزادیبخش الجزایر به او گفته بود که هر چه خواستم به من بدهد. اما من با عضو شدن در این تیم برنده بودم. چه از نظر فوتبالی و چه از نظر انسانی.
چرا یک کتاب داستان مصور به زندگی رشید اختصاص دادید؟
برتران گالیک: چهار نفری که اهل سطیف بودند، حادثه کشتار هشتم مه 1945 را خودشان به چشم دیده بودند. بنابراین بر شخصیت آنان متمرکز شدیم و بخصوص بر رشید چون او اسطوره است.
کریس: بله، رشید در 1957 با تیم سنتاتین قهرمان فرانسه شده بود، و وقتی راهی الجزایر شد، از جمله بازیکنانی بود که قرار بود به تیم ملی فرانسه دعوت شود. او بعدها نیز توانست در 1968 دوباره قهرمان فرانسه شود و نیز نخستین باری که الجزایر بر تیم فرانسه پیروز شد، رشید سرمربی تیم بود.