غزلی از سجاد سامانی
03 شهریور 1391
19:25 |
0 نظر

|
امتیاز:
با 0 رای
نشست بر دل تو مهر همدمی دیگر
نشست بر دل من گرد ماتمی دیگر
اگر چه از غم هر آدمی خبر دارم ،
خبر ندارد از اندوهم آدمی دیگر
چرا زبان بگشایم؟ که دردهای بزرگ
به جز سکوت ندارند مرهمی دیگر
چو شمع،گریه از این می کنم که غیر از رنج
نبوده است سرم گرم عالمی دیگر
برای مست شدن کافی است اما کاش ،
برای مرگ، شرابم دهی کمی دیگر
مهر ۹۰
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.