شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری فارس: «بادبادک باز»، «جانستان کابلستان»، «در پایتخت فراموشی» و ... چند اسم دیگر، احتمالا نامهایی است که اغلب وقتی صحبت از مطالعه درباره افغانستان شود، شنیده خواهد شد. البته این ربطی به اینکه ما آدمهای تنبلی هستیم ندارد. بلکه شاید علت آن در این باشد که ما به «فست فود» خوردن عادت کردهایم. حالا اینکه «فست فود» خوردن ما چه ربطی به کتابهایی دارد که به افغانستان اشاراتی دارد یا در آنجا میگذرد، چیست خودش یک حکایت مفصل است. اما در یک جمله باید گفت، ما کمتر حوصله میکنیم (تفاوت «فست و فود» با مثلا «آبگوشت» در همین است که دومی باید جا بیفتد و حوصله نیاز دارد ولی اولی اینطور نیست) و ترجیح میدهیم زود سیر شویم؛ برای همین کتابهایی مثل آنهایی که بالاتر به آنها اشاره کردیم (لزوما به معنای بد یا بیکیفیت بودن آنها نیست) بهخاطر نگاه مثبتی که مخاطب به آنها دارد همواره توصیه میشود. اما شاید جز آنهایی که خیلی بیشتر درگیر ادبیات و خواندن هستند، مخاطب عام کمتر با کتابهای دیگر نظیر «انجیرهای سرخ مزار» یا «سیاسر» اثر محمدحسین محمدی یا «کوچه ما» اثر مرحوم دکتر محمد اکرم عثمان (که رهبر انقلاب هم آن را خوانده و تمجید کرده) را خوانده باشند، بر این آثار اضافه کنید دیگر آثار ادبیات افغانستان و حتی سفرنامههایی که ایرانیان از سفر به این کشور نوشتهاند.
روزهای پایانی سال ۹۶ بود که خبر انتشار چند کتاب از نشر شهرستان ادب در رسانهها مخابره شد. یکی از آنها اثری بود که از همان روز حساسیتم را به خودش جلب کرد. از طرح جلد و عنوان تا نام نویسندهاش وقتی فهمیدم که افغانستانی است. خاطرم هست که سالهای ۸۸ یا ۸۹ بود که مجموعه داستان «انجیرهای سرخ مزار» اثر محمدحسین محمدی را از سوی یک دوست هدیه گرفتم و این کتاب حلقه وصلی برای من با افغانستان و انسانهای آن کشور شد. از آن روز به این طرف هرزمان فرصتی دست میداد فیلمها و کتابهای مرتبط با افغانستان را با ولع سیری ناپذیری سر میکشیدم. پس رمان «آوازهای روسی» هم یکی از آنها بود که دست گرفتم. مخصوصا وقتی سطرهای اول کتاب را خواندم و دیدم علاوه بر اینکه قرار است من را با خود به افغانستان ببرد بلکه لهجه افغانستانی را نیز در آن نویسنده وارد کرده تا علاوه بر شیرین شدن کارش، اثرگذاری آن را نیز بالا ببرد. همین سبب شد با شوق وصفناپذیری خط به خط با شخصیت «یعقوب» همراه شوم.
در ادامه نکاتی درباره «آوازهای روسی» میآید.
یک: سفر یکی از راههای کسب تجربه است اما همیشه این تجربه میسر نیست به خصوص اگر بخواهید درباره یک حادثه تاریخی یا یک مانند آن کسب تجربه کنید! پس خواندن یکی از راههایی است که میتوان از این طریق دست به کسب تجربه زد. رمان «آوازهای روسی» اثر احمد مدقق این فرصت را برای خوانندهاش فراهم میکند تا علاوه به سفر به کابل و کشور افغانستان تصاویری از چهل سال قبل این شهر و کشور را به تماشا بنشیند.
دو: خواندن برههای از تاریخ اتفاق دیگری است که در این رمان با آن روبهرو میشوید. مبارزههای مجاهدان افغان و فعالیتهای تشکیلاتی گروههای چپ در این کشور و تصاویری از رفتارهای آنها دیگر موضوعی است که خواننده با آن روبهرو خواهد شد.
سه: خوانندهای که زبان و نثر برایش اهمیت دارد میتواند نیمنگاهی به «آوازهای روسی» داشته باشد. البته نویسنده گاهی از لهجه و گویشی که برای کتابش انتخاب کرده عدول میکند و فراموش میکند که قصه را با لهجه دری و افغانستانی نوشته و همین سبب میشود که به زبان فارسی معیار در ایران نزدیک شود و این میتواند به عنوان یک نقطه ضعف نه خیلی پررنگ برای این اثر برشمرده شود.
چهار: احمد مدقق چاشنی عشق را در جایجای رمانش به کار برده تا خواننده را مدهوش کند. عشقی که با تصویر محوی پشت شیشه بخار گرفته شناخته میشود. هرچند این عشق قرار نیست به وصال برسد اما «یعقوب» داستان با این عشق زندگیها دارد. احمد مدقق همزمان هم از مبارزه سخن میگوید و هم از عشق، او مردانی را نشان میدهد که عشق به مبارزه را همواره سرلوحه خود قرار دادهاند اما زندگی و عاشقانههای آن را هم فراموش نکردهاند.
پنج: نویسنده در بخشهایی از داستان گم میشود و فراموش میکند که داشته قصه تعریف میکرده و از ماجرای اصلی پرت میشود و حواشی را برجسته میکند. این مشکل تنها مختص این اثر نیست بلکه در دیگر آثار هم میبینیم که گاهی حواشی آنقدر برجسته میشود که موضوع اصلی در شاخ و برگ کتاب گم میشود.
و آخر: رمان «آوازهای روسی» با تمام نکاتی که بالا به آن اشاره شد بیکش تجربهای تازه از ادبیات افغانستان است. طرح جلد و عنوان جذاب آن در صورت توزیع درست و خوب کتاب در بازار میتواند موفقیتهای خوبی برایش همراه داشته باشد. اثری که زبان و فضاسازی و شخصیتپردازی آن میتواند رضایت مخاطب مشکلپسند را نیز جلب کند و او را به خواندن این کتاب ترغیب کند.