موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
پرونده‌ی «ادبیات جنگ و دفاع مقدس»

انقلاب ادبی | یادداشت «علی داودی» بر مثنوی «محمدحسین جعفریان»

21 مهر 1397 15:29 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 2.08 با 71 رای
انقلاب ادبی | یادداشت «علی داودی» بر مثنوی «محمدحسین جعفریان»

شهرستان ادب:‌ پرونده‌ی ادبیات جنگ و دفاع مقدس، تازه‌ترین پرونده‌ی سایت شهرستان ادب است که در دو حوزه‌ی شعر و داستان فعال است. تازه‌ترین مطلب این پرونده در ستون شعر، اختصاص دارد به یادداشتی درباره شعر معروف محمدحسین جعفریان که با موضوع دفاع مقدس سروده شده است. علی داودی، شاعر مجموعه‌اشعار گاهی حواست نیست،‌ چاپ بیروت و...،مقدمه‌ای بر این شعر نوشته است. شما را به خواندن این مطلب دعوت می‌کنیم:

حادثۀ انقلاب اسلامی و به تبع آن شعر انقلاب و شعر دفاع مقدس، تحولی در سیر شعر معاصر به‌وجود آورد که با گسست از جریان نوگرایی و تجربه‌های عرصۀ زبان، انواعی از ادبیات دیرسال فارسی را برگزید و احیاء کرد و با بازخوانی و مطالعۀ آن‌ها امکانات بالقوه را کشف و قابلیت‌های آن‌ها را به شاعران معرفی نمود.

این خاصیت شعر است که به تناسب شرایط، امکانات و ظرائف را ردیابی و با انسان و افکار روز مواجه می‌کند. چنان‌که در ادبیات دفاع مقدس می‌توان انواع فراموش‌شده و گوشه‌گیری را ـ‌البته با خلاقیت‌ـ بازتولید کرد و صرفاً راه تقلید گذشتگان را نپیمود. گزینش نوع ادبی حماسه و سنجیدن امکانات آن با شرایط زمان در این راستاست و نهایتاً خلق گونۀ جدیدی از آن، که با عرفان و بینش دینی درآمیخته است. این بازگشت و قرائت مجدد نحوۀ دیرین، برای نخستین‌بار نبود چنان‌که در ادوار پیشین، سبکی موسوم به بازگشت ـ‌البته ناشیانه‌ـ چنین کاری کرد. لذا آخرین نوبت نیز نخواهد بود و حق همین است که تجربۀ دیرسال و ریشه‌دار گذشته به قیمت نوگرایی به فراموشی سپرده نشود.

رویکرد احیا

البته نحوۀ رجعت و نوع نگاه در سبک بازگشت، ناشیانه و اشتباه و صرفاً به ‌صورت قضیه اکتفاء شده بود. تفاوت بازگشت در شعر انقلاب، ناشی از این ضرورت و آگاهی است که حضور متفاوت انسان‌ها در عرصۀ شعر، گونه‌ای دیگر و متناسب با خود می‌طلبید؛ گونه‌ای که در بازخوانی قالب‌های کهن، نوآوری همراه با حفظ اسلوب اصلی است و تغییرات و تحولات زبانی نهایتاً به نفع هنجارها منجر شده است نه تقلید بی‌دلیل؛ چراکه اساساً فلسفۀ تغییر کارکردهای شعری است نه صرفاً تجربۀ زبانی. لازم به ذکر است این بازخوانی، محدودۀ خاصی از آثار گذشته را دربر نمی‌گیرد؛ مثلاً سبک خراسانی یا عراقی یا سبک ویژۀ شاعری خاص را مانند فردوسی بزرگ، بلکه نگاهی به گنجینۀ بی‌پایان شعر فارسی دارد و در تلاش برای تزریق امکانات آن به شعر معاصر و شعر انقلاب است، لذا همۀ قالب‌های سنتی اعم از رباعی و غزل و دوبیتی و حتی قصیده و نیمایی و سپید مجدداً ظاهر می‌شوند، طبعاً بخشی کم‌رنگ‌تر و برخی با حضوری قدرتمندانه‌تر.

جدا از اندیشۀ ‌محوری و گفتمانی انقلاب که شعر را محمل اندیشۀ انقلاب می‌داند، درخصوص قالب‌ها نیز سخن گفته شده و تحولاتی که در ساختار و وزن و قافیه و ردیف و ...، هم‌چنین در زمینۀ تشبیه، استعاره، تشخیص، ترکیب‌سازی، محور عمودی خیال و انواع صور خیال. این‌جا بحث بر سر یک‌گونۀ شعر و بررسی یک‌قالب شعری است؛ مثنوی.

یک قالب

مثنوی که از دیرباز قالبی پرکاربرد و محملی برای حضور اندیشه‌های بزمی و رزمی و دینی و آیینی بوده به‌جهت سادگی ساختمان و موسیقی سیال خود با مخاطب ارتباط برقرار می‌کند؛ چراکه ساختار مبتنی بر بیت‌ها، هر عبارتی را در بیتی گنجانده و بیت‌ها، نقش جمله‌ها را دارند و زمینه‌ای مناسب برای ابلاغ مفاهیم و مسائل و اخبار. از طرفی ساخت سادۀ آن امکان نوآوری را فراهم می‌کند و به نسبت قالب شایعی چون غزل، ساده‌تر می‌شود با آن حرف زد.

تکامل

مثنوی هم مثل دیگر قالب‌ها در آغاز جنگ به‌جهت تازگی، چندان جنبۀ هنری ندارد، البته حضور سهمگین جنگ را نباید نادیده گرفت و جوان‌بودن جریان شعر و شاعران دفاع مقدس را که به‌رغم وجود پشتوانه‌ای چون فردوسی بزرگ و مولوی هنوز در حال کسب تجربه‌اند، منتها هرچه به سال‌های پایانی جنگ می‌رسیم شعرها به لحاظ موسیقی و صور خیال، پخته‌تر می‌شوند و از تلفیق دو پایگاه اساسی حماسه و عرفان، نوع جدیدی برمی‌آید که تأثیرش در تمام گونه‌ها اعم از غزل و نیمایی و رباعی مشهود است؛ غزل‌ـ‌حماسه. این‌جا غزل به معنی قالب و گونۀ شعری نیست. این مثنوی‌ها فخامت و لطافت را توأمان دارند. حضور عرفان، حماسه را رنگی دیگر بخشیده اما علی‌رغم اوج‌گیری مفاهیم عرفانی، این شعرها از جهان پیرامونی انسانی بیرون نرفته و وارد حوزۀ انتزاعی نمی‌شوند.

مثنوی‌سرایان دفاع مقدس خصوصاً بعد از اتمام جنگ تحمیلی، از عناصر خیال به‌خوبی بهره گرفته‌اند، صراحت در کنار زبان استعاری و ترکیب‌سازی‌های نوین و تلفیق جهان عینی و ذهنی، بعدی دیگر به این شعر بخشیده است. شعرها از اغراق و تشبیه و استعاره و تشخیص و دیگر صور خیال مشحون است.

اما ساختار مثنوی مناسب روایت و جمله‌های بی‌شمار پی‌در پی است. روایتی که می‌تواند کوتاه یا بلند باشد. انسجامی که ظرفیت روایت‌گری و توصیف داستانی و صحنه‌پردازی را حفظ می‌کند. هم‌چنین میدان و مجالی برای بحث و تحلیل و مواجهه با مخاطب عالم است.

نمونه:

از میان مثنوی‌های دفاع مقدس یکی سرودۀ محمدحسین جعفریان است که به دلایلی در اوج این جریان قرار دارد: شعری که مستلزم داشتن اطلاعات کافی از جنگ و مختصات دفاع، اصطلاحات نظامی، فرهنگ جبهه، ذکر اسامی سلاح و جنگ‌افزار و مناطق جنگی و نام سرداران و هم‌چنین مباحث مطرح‌شده در ادبیات جنگ و انقلاب است که با قرائت دینی و حماسی و انگیزش اساطیر قدیم و جدید و همین‌طور آفرینش نمادهای جدید همه‌ و همه را دربرمی‌گیرد.

تصاویر هنری و تأثیرگذار این شعر، تلفیق فضای چندگانه و عاطفه و احساس را درهم کرده است. در کنار بیان وقایع و واقعیت‌های ناشی از جنگ به جنبۀ هنری نیز پرداخته و زبان، جنبۀ ادبی به خود گرفته و شاعر صرفاً گزارش‌گر صحنه نیست، بلکه شاعر از جایگاه اکنونی پلی به تاریخ دور و نزدیک زده و آن را با مفاهیم عرفانی به جایگاهی والا و دور از دسترس ابدی منتقل می‌کند. این پیوستگی ادبیات دفاع مقدس با مفهوم ابدیت و فنای انسان، آن را تا مرز جاودانگی پیش برده است. بخوانیم:

 

دیشب از چشمم بسیجی می‌چکید
از تمام شب «دوعیجی» می‌چکید

باز باران شهیدان بود و من
باز شب‌‌های «مریوان» بود و من

دست‌‌هایم باز تا آهنج رفت
تا غروب «کربلای پنج» رفت

یادهای رفته دیشب هست شد
شعرم از جامی اثیری مست شد

تا به اقیانوس‌‌های دوردست
هم‌‌چنان رودی که می‌‌پیوست شد

مثنوی در شیشۀ مجنون نشست
آن‌‌قدر نوشید تا بدمست شد

اولین مصرع چو برکاغذ دوید
آسمان در پیش رویم پست شد

یک ‌نفر از ژرفنای آب‌‌ها
آمد و با ساقی‌ام هم‌‌دست شد

باز دیشب سینه‌ام بی‌‌تاب بود
چشم‌‌هاتان را نگاهم قاب بود

باز دیشب دیده، جیحون را گریست
راز سبز عشق مجنون را گریست

باز دیشب برکه‌ها دریا شدند
عقده‌‌های ناگشوده وا شدند

 

خواب دیدم کربلا باریده بود
بر تمام شب خدا باریده بود

خواب دیدم مرگ هم ترسیده بود
آسمان در چشم‌ها ترکیده بود

مرگ آن‌جا سخت زیبا بود، حیف!
چون عروسان ِفریبا بود، حیف!

این‌چنین مطرود و بی‌حاصل نبود
مرگ آن‌جا آخرین منزل نبود

ای غریو توپ‌ها در بهت دشت!
آه ای اروند! ای «والفجرهشت»!

در هوا این عطر باروت است باز
روی دوش شهر، تابوت است باز

باز فرهادم، بگو تدبیر چیست؟
پای این البرز هم‌زنجیرکیست؟

پشت این لبخندها اندوه ماند
بارش باران ما انبوه ماند

هم‌چنان پروانه‌‌ها رفتید، آه!
بر دل ما داغ‌تان چون کوه ماند

یادها تا صبح زاری می‌کنند
واژه‌‌هایم بی‌‌قراری می‌کنند

خواب دیدم سایه‌ای جان می‌گرفت
یک نفر در خویش، پایان می‌گرفت

 

ای سواران بلندای سهیل!
شوکران‌نوشان «گردان کمیل»!

ای سپاه رفته تا «بدر» و «حنین»!
خیل مختاران! لثارات الحسین!

ای نگاه آسمان همراه‌تان
ای امام عصر، خاطرخواه‌‌تان

ای در آتش سوخته! پرهای من!
ای بسیجی‌ها! برادرهای من!

ای بسیجی‌ها، چه تنها مانده‌اید!
از گروه عاشقان جا مانده‌اید

ای بسیجی‌ها! زمان را باد برد
آرزوهای نهان را باد برد

شور و حال جان‌سپردن هم نماند
بخت حتی خوب‌مردن هم نماند

غرق در مانداب لنگرها شدیم
غافل از جادوی سنگرها شدیم

از غریو موج‌‌ها غافل شدیم
غرق در آرامش ساحل شدیم

فصل سرخ بی‌‌قراری‌ها گذشت
فرصت چابک‌سواری‌ها گذشت

 

فرصت از اشک و از خون، تر شدن
از زمستان نیز عریان‌تر شدن

فرصت در خُم نشستن، م‍ُل شدن
در دهان داغ آتش، گل شدن

یاد باد آن آرزوهای نجیب
یاد باد آن فصل، آن فصل عجیب

اینک اما فصل تنها ماندن است
فصل تصنیف دریغا خواندن است

اینک اما غربتم عریان شده است
حاصل آغازها پایان شده است

اینک این ماییم، عریان و علیل
دست‌مان کوتاه و خرما بر نخیل

روی لبخندم صدایی گم شده است
پشت رؤیایم هوایی گم شده است

چشم‌هایم محو در بال کسی ا‌ست
در خیابان‌ها به دنبال کسی ‌است

نخل‌های سر جدا، یادش به‌‌خیر!
ای بسیجی‌ها! خدا، یادش به‌‌خیر!

فصل سرخ بی‌قراری‌‌ها گذشت
فرصت شب‌زنده ‌داری‌‌ها گذشت

این قلم امشب کفن پوشیده است
آرزوها را به تن پوشیده است

واژه‌هایم را هدایت می‌کند
از جدایی‌ها شکایت می‌کند

«مقتل» آن شب غرق نور ماه بود
غرق در باران «روح الله» بود

جام را با او زدید و گم شدید
پای شب هوهو زدید و گم شدید

بازگردید ای کفن‌پوشان پاک!
غرق شد این نسل در امواج خاک

باز باران خزان‌پوشان زرد
باز توفان کفن‌پوشان درد

باز در من بادها آشفته‌اند
لحظه‌هایم را به شب آغشته‌اند

آمدیم و قاف‌ها در قید ماند
قلب ما در «پاسگاه زید» ماند

طالب فرهادها جز کوه نیست
مرهم این زخم جز اندوه نیست

عقده‌ها رفتند و علت مانده است
در گلویم «حاج همت» مانده است

 

زخمی‌ام اما نمک حق من است
درد دارم نی‌‌لبک حق من است

پیش از این‌ها آسمان گل‌پوش بود
پیش از این‌ها یار در آغوش بود

اینک اما عده‌ای آتش شدند
بعد کوچ کوه‌ها آرش شدند

بعضی از آن‌ها که خون نوشیده‌اند
ارث جنگ عشق را پوشیده‌اند

عده‌ای «ح‍ُسن القضا» را دیده‌اند
عده‌ای را بنزها بلعیده‌اند

بزدلانی کز یم خون، تر شدند
از بسیجی‌ها بسیجی‌تر شدند

آی، بی‌جان‌‌ها! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید

تو چه می‌دانی تگرگ و برگ را
غرق خون خویش، رقص مرگ را

تو چه می‌دانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناصه چیست

تو چه می‌دانی سقوط «‌پاوه» را
«باکری» را «باقری» را «کاوه» را

هیچ می‌دانی «مریوان» چیست؟ هان!
هیچ می‌دانی که «چمران» کیست؟ هان!

هیچ می‌دانی بسیجی سر جداست؟
هیچ می‌دانی «دوعیجی» در کجاست؟

این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی‌سر است

تو چه می‌دانی که جای ما کجاست
تو چه می‌دانی خدای ما کجاست

با همان‌هایم که در دین غش زدند
ریشۀ اسلام را آتش زدند

با همان‌ها کز هوس آویختند
زهر در جام خمینی ریختند

پای خندق‌ها، اُحد را ساختند
خون‌فروشی کرده خود را ساختند

باش تا یادی از آن دیرین کنیم
تلخِ آن ابریق را شیرین کنیم

با خمینی جلوۀ ما دیگر است
او هزاران روح در یک پیکر است

ما ز شور عاشقی آکنده‌ایم
ما به گرمای خمینی زنده‌ایم

گرچه در رنجیم، در بندیم ما
زیر پای او دماوندیم ما

سینه پر آهیم، اما آهنیم
نسل یوسف‌های بی‌پیراهنیم

ما از این بحریم، پاروها کجاست؟
این نشان! پس نوش‌داروها کجاست؟

ای بسیجی‌ها زمان را باد برد!
تیشه‌ها را آخرین فرهاد برد

من غرور آخرین پروانه‌ام
با تمام دردها هم‌خانه‌ام

ای عبور لحظه‌ها دیگر شوید!
ای تمام نخل‌ها بی‌سر شوید!

ای غروب خاک را آموخته!
چفیه‌ها! ای چفیه‌های سوخته!

ای زمین، ای رمل‌ها، ای ماسه‌ها
ای تگرگِ تق‌تقِ قناصه‌ها

جمعی از ما بارها سر داده‌ایم
عده‌ای از ما برادر داده‌ایم

ما از آتش‌پاره‌ها پَر ساختیم
در دهان مرگ سنگر ساختیم

زنده‌های کمتر از مردار‌ها!
با شما هستم، غنیمت‌خوارها!

بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه! لعنت بر شما

باز دنیا کاسۀ خمر شماست
باز هم شیطان، اولی‌الأمر شماست

با همان‌هایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی

باز آیا استخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟

ای شکوه رفته امشب بازگرد!
این سکوت مرده را درهم نورد

از نسیم شادی یاران بگو!
از «شکست حصر آبادان» بگو!

از شکستن از گسستن از یقین
از شکوه فتح در «فتح المبین»

از «شلمچه»، «فاو» از «بستان» بگو
ای شکوه رفته! از «مهران» بگو!

از همان‌هایی که سر بر در زدند
روی فرش خون خود پرپر زدند

شب‌‌شکاران سحر اندوخته
از پرستوهای در خود سوخته

زان همه گل‌ها که می‌بردی بگو!
از «بقایی» از «بروجردی» بگو!

پهلوانانی که سهرابی شدند
از پلنگانی که مهتابی شدند

ای جماعت! جنگ یک آیینه است
هفتۀ تاریخ را آدینه است

لحظه‌ای از این همیشه بگذرید
اندر این آیینه خود را بنگرید

ابتدا احساس‌هامان تُرد بود
ابتدا اندوه‌هامان خرد بود

رفته‌‌رفته خنده‌ها زاری شدند
زخم‌هامان کم‌کمک کاری شدند

ای شهیدان! دردها برگشته‌اند
روزهامان را به شب آغشته‌اند

فصل‌هامان گونه‌ای دیگر شدند
چشم‌هامان مست و جادوگر شدند

روح‌هامان سخت و تن‌آلوده‌اند
آسمان‌هامان لجن‌آلوده‌اند

هفته‌ها در هفته‌ها گم می‌شوند
وهم‌ها فردای مردم می‌شوند

فانیان وادی بی‌‌سنگری!
تیغ‌های مانده در آهنگری

حاصل آن ماجراها حیرت است؟
میوۀ فرهنگ جبهه، عشرت است؟

حاصل آغازها پایان شده است؟
میوۀ فرهنگ جبهه، نان شده است؟

زخمی‌ام، اما نمک... بی‌فایده است
درد دارم، نی‌لبک... بی‌فایده است

عاقبت آب از سر نوحم گذشت
لشکر چنگیز از روحم گذشت

جان من پوسید در شب‌غاره‌ها
آه ای خمپاره‌ها، خمپاره‌ها!


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • انقلاب ادبی | یادداشت «علی داودی» بر مثنوی «محمدحسین جعفریان»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.