شهرستان ادب به نقل از روزنامهی قدس: «خط مرزی» سیدحسین موسوینیا، مرز ما را با جنگ برداشته و یا بهتر است بگویم مرز زندگی و جنگ را از سال 67 به 96 آورده است. همۀ قهرمانهای داستانهای این کتاب، اسلحه بهدست نیستند. گاهی در کوچه میپلکند و گاهی در خیابانها پرسه میزنند. اصلاً گاهی قهرمانی، وجود ندارد و همه گیجومنگاند؛ مثل مردمی که برای اولینبار با بمباران شهرشان مواجه میشوند. آدمهایی که از بمب میترسند و از گلوله فرار میکنند؛ اما هنوز نمیدانند چه سایۀ شومی بر سرشان کشیده شده است. همۀ اینها وجود دارد و درعینحال، موضع و ژست «ضدجنگ بودن» ندارد. بسیاری از همانها که میترسند، دل به خطر میزنند و اسلحه دست میگیرند. اساساً اسلحههای این مجموعهداستان، یک شیء اضافی تحمیلی به داستانها نیست که وقتی در دست شخصیتها قرار میگیرد، نویسنده را هول کند و به «چه کنم؟ چه کنم؟» بیندازد که مجبور شود شعارزده، شلیکش کند یا شعارزده کنارش بیندازد و به خاطر جنگ به زمینوزمان فحش بدهد.
نویسنده در برخورد با تفنگ و نارنجک و دیگر همقطارانشان، خونسرد است. بهجایاینکه خودش هیجانزده شود، میگذارد بسیجی داوطلب کمسنوسال داستانش از هیجان بیخواب شود. بهجایآنکه بترسد، اجازه میدهد که قهرمان داستانش بترسد. با اسلحه همانطور برخورد میکند که با خانه و چاقو و کیف و هر شیء دیگری روبهرو میشود. طرح داستانی را محکم در مشتش نگه میدارد و بههم نمیریزد. از طرفی اجازه نمیدهد ترس در ناخودآگاه، معرکه راه بیندازد و با روی ترش، همهجا و همهکس را بههم بریزد که مثلاً جنگ شده است. در «خط مرزی»، زندگی جریان دارد همانطورکه در همیشۀ تاریخ، زندگی و جنگ جریان دارد.
در همیشۀ تاریخ، زندگی با جنگ و در جنگ و پشت جنگ و در برابر جنگ، جریان داشته است. زندگی، جنگ را احاطه کرده است؛ همچون مرگ، که پابهپای جنگ به شهر و دیار مردم زمین، سرک میکشد. سیدحسین موسوینیا در خط مرزی، دست مرگ و زندگی را گرفته و پابهپای جنگ ایران و عراق، میان خاکوخل و وسط شهرها گردانده است. در دهۀ شصت، بالاوپایینشان کرده و آنها را تا دهۀ نود کشانده است. آنموقع که گلوله را انداخته کنار آمبولانس امداد، همانقدر با جنگ راحت بوده که وقتی جانبازی را فرستاده پی خواستۀ فرزندش. و در هردو، جنگ را از زاویۀ مردم دیده است. «خط مرزی» همانقدر از داستانهای سفارشی قرائت رسمی از جنگ، دور است که از موضع ضدجنگی که اهل فضل در اتاق گرمونرم و دور از بمباران شهرها، مدام افاضه فرمودهاند. نبض ترس از مرگ در خط مرزی، همانقدر میزند که در میان مردم کوچهوبازار میزند. اگر مردم ایران از جنگ، هراس دارند و به فکر خاموشکردن آتشاند، خط مرزی هم صلحطلب است. اگر مردم ایران، اسلحه دست میگیرند و دشمن را هشتسال ناکام میگذارند، خط مرزی هم گلولهاش را شلیک میکند. اگر مردم به طمع پول کشته شدند، خط مرزی هم دنبال مالومنال میرود؛ و اگر مردم یکلحظه هم به اجر مادی جنگ خویش فکر نکردند، خط مرزی هم به همۀ منافع جنگیدن پشت پا میزند. خط مرزی، بسیاری از مرزها را زیر پا گذاشته؛ اما مرز مردم را با قدرت (داخلی یا خارجی) رها نکرده است. قدرتطلبان وابسته به مراکز داخلی یا خارجی، پا را داخل خط مرزی مردم نمیگذارند و از اینرو، کتابی را که همراه مردم جنگیده و ترسیده، چندان خوش نمیدارند.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز