هرگز نخواستم که به چشم تو زندان شوم مقابل پروازت میخواستم که بال سفر باشم یا جادهای برای سرآغازت
میخواستم به سفرۀ تنهاییت یک تکه نان گرم شوم هر شب هر روز در هیاهوی کار و کار، آغوش مهر و محرم هر رازت
هرچند بیپناهم و دلخسته بگذار جان پناه غمت باشم همبغض دردهای شبانگاهت در هر سرود شوق همآوازت
بی تو تمام برگ و برش زرد است بی تو صدای او همه از درد است مانند من به دست تو خو دارند؛ گلدان پشت پنجره و سازت
حالا تو قصه ساز کن ای همدم! با من بگو کجاست سرای من در کنج چشمهای پر اندوهت یا در خیال قافیهپردازت؟
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز