شهرستان ادب: «کلمهها و ترکیبهای کهنه» اثری است از محمدحسن شهسواری، نویسندۀ توانای معاصر. محمدقائم خانی در یادداشتی به بررسی مفاهیم سنت و مدرنیته در این کتاب پرداخته است و با این نگاه کتاب را مورد نقد قرار داده است. این یادداشت را با یکدیگر میخوانیم:
کلمۀ «کهنه» در نام مجموعه داستان محمدحسن شهسواری، صرفاً تمهیدی برای آشناییزدایی نیست تا عبارت آشنای «کلمهها و ترکیبهای تازه» را به عنوان کتاب « کلمهها و ترکیبهای کهنه» تبدیل بکند؛ بلکه منظری است برای نگاه کردن به وضعیت امروز ایران، به اهمیت تاریخ در شناخت خود، به جایگاه خطیر کلمه در هستی ما و به بحرانی که ما ایرانیان با آن درگیر هستیم؛ کهنگی. این مجموعه شامل هشت داستان است که به هم مرتبط هستند. این هشت داستان را میشود در سه دسته جا داد؛ سه داستان ابتدایی در یک حال و هوا خلق شدهاند: احساس غم لطیف، بلوغ، پایانه. سه داستان بعدی نقبی هستند به زمانی که متفاوت است با دستۀ اول: عشق، غریبانه، کمی آنطرفتر مادر روی پلهها و دو داستان پایانی دوباره دستهای هستند شبیه دستۀ اول: ملال، تربیت صحیح پسرم.
در احساس غم لطیف با پسری روبهرو هستیم که هیچ نسبتی با خانواده ندارد. نه احساس خاصی به آنها دارد و نه منطق زندگیاش با آنها یکی است. با فردی که از گذشته بریده است و سنت هیچ جذابیت و حتی باید گفت هیچ معنایی برای او ندارد. کاملاً جدا افتاده و میخواهد زندگی جدیدی را خود بسازد. کجا قرار است بسازد و با چه؟ با آگاهی؟ و در نهاد علم. او دانشجوست و در معرض هجوم گفتمانهای مختلف قرار دارد که برای هرچیزی در ایران، تحلیلی دارند. این تحلیلها همیشه با او هستند و رهایش نمیکنند. تحلیلهایی که هستند و شنیده میشوند، ولی هیچ ربطی به موقعیت او ندارند. این داستان، دربارۀ یک پاسخ منفی است. پاسخ منفی یک پسر که وسط هیاهوی گفتمانهای مختلف جامعه است و تصمیم سنت را به هیچ میگیرد. او «کهنه» را پشتِسر میگذارد تا میان موضعگیریهای معرفتی و فکری، چیز «تازه»ای بیابد. در داستان دوم روایت بلوغ بیان میشود. انگار تا وقتی کسی بین سر و صداها افتاده باشد، بلوغش آغاز نشده است. آغاز بلوغ ما وقتی بوده که با واقعیت روبهرو شدهایم. واقعیت دنیای امروز هم که دائرمدار پول است. پسر میخواهد با همکلاسی هایش به اردو برود، که خرجش هم پنج هزار تومان میشود؛ اما پدر توان پرداخت آن را ندارد. البته بهتر باید گفت که خانواده توان پرداخت ندارد. پسر در داستان با تمام خانواده مواجه میشود. این بار سنت باید به درخواست فرد پاسخ بدهد، اما توانش را ندارد. در داستان سوم یعنی پایانه، زن و مرد تشکیل خانواده دادهاند، اما امکان بودن با هم را ندارند. اقتضای بقا کار کردن هر دو است و اقتضای کار، جدایی آن دو. مرد از زن میخواهد که خانواده را بر کار، یعنی ضمانت بقا، ترجیح بدهد اما زن... زن اصلا ًنمیتواند تصمیم بگیرد. زن در پایانهای از اوامر و درخواستها گیر کرده و حتی فرصت نمیکند یک ماشین خوب برای شرکت باشد تا بتواند ارتباطات کاری را بهموقع برقرار بکند. او نتوانسته منشی خوبی برای رئیس باشد، چون نمیتواند ماشین خوبی پای تلفن شرکت برای یک شبکه بزرگ ارتباطی در این دنیا باشد. زن بین شوهر و شرکت گیر کرده است. او دو ناسازگار را میخواهد.
از داستان سوم به چهارم، مخاطب ناگهان به دنیایی دیگر پرت میشود. به دهۀ پنجاه و شصت میرود که سنت زنده است و مولد. برای هر آدمی چیزی دارد و برای یک نوجوان خاصپسند، ایدئولوژی جذابی که متحولش بکند و در مسیر تکامل قرارش بدهد. در آن دوره عشق با همۀ قدرت هست و آدمها را از جایشان میکند. امام خمینی هست و اسلام هست و جنگ هست و اراده هست. دیگر نه فقر از پس این آدمها بر میآید و نه دوری. حتی در داستان دوم، یعنی غریبانه، هنوز سنت زنده است. اگرچه فضای داستان با فضای داستان عشق زمین تا آسمان فرق میکند، همانطور که دهۀ هفتاد با دو دهۀ قبل بسیار متفاوت است، اما سنت چیز منفعلی نیست. هرچند هم با حاکمیت به مشکل میخورد هم با شهر مدرن اما کنار نمینشیند و به انتظار نابودی نمیماند. در داستان سوم میرود سراغ مادر؛ نقطۀ اصلی زایایی سنت. مادر را نشان میدهد که نومید است و دیگری کاری از دستش برنمیآید، اما نکته اینجاست که مادر همچنان منتظر است. چشم به راه است اما چرا معلوم نیست. دیگر باید مهر «تمام شد» را بر سنت زد و مادر هم باید از صحنه بیرون برود، اما او از جایش تکان نمیخورد. او نشسته است با چشمانی منتظر. انتظار، تنها داشتۀ اوست که هیچکس نمی تواند از او بگیردش؛ او در اوج ناامیدی منتظر است.
در بخش پایانی دوباره برمیگردیم به دنیایی که از آن به گذشته پرتاب شده بودیم، به معاصریت خودمان. با تصویر غمانگیز داستان آخر که همه را مجاب میکند به دادن حکم «کهنگی» به سنت، الا خود مادر را که بودنش، نشانۀ زنده بودن سنت است. مهمترین نکته مفهوم بعد از مادر است. بعد از مادر، «چیزی» جای کهنگی را نمیگیرد. چیزی نمیآید تا دنیا را تازه کند. حتی برای اینکه رمزمرگی را قابل تحمل بکند هم چیزی وجود ندارد. دوربین میرود توی رختخواب، بین زن و شوهر، تا ببیند شوری، عاطفهای، احساسی، رابطهای، چیزی برای نگه داشتن خانواده پیدا میکند یا نه؛ نمییابد. فقط و فقط ملال است که هست. هیچچیز دیگری نیست. در داستان آخر، دایره کامل میشود. آن پسری که آنطور بوده و آنطور بزرگ شده و آنطور بار آمده، حالا بچهدار میشود. قرار است ثمرۀ خانواده مدرنی که هیچ رنگی از خانوادۀ سنتی را ندارد ببینیم. داستان با مرگ مادر شروع میشود و این مرد که «چیزی» نیست یا حداکثر یک «ذهنیت» بسط یافته در محیط خانه است، پسر را بزرگ میکند و از آنجا که در مناسبات مدرن هم میزید، در یک لحظه از دختری خوشش میآید و همان جا پیشنهاد ازدواج میدهد تا خانوادۀ جدید، صرفاً براساس یک قرارداد و یک حس مبهم شکل بگیرد. خانوادهای که انتخاب خودش نیست، نتیجۀ روابط پسر در دانشگاه است. باز هم پسر و دانشگاه مسأله به وجود آوردهاند. این بار اما خانواده طور دیگری برخورد میکند. دیگر کنه نیست تا نابود کند، یا حتی غریبگی پیش گیرد؛ او به استقبال وضع موجود میرود، چون اساساً «چیزی» نیست و چون چیزی نیست، دوباره به نقطۀ اول میرسند؛ مادر جدید هم نمیماند و پسر باز هم خبرده این اتفاق مهم و بهظاهر ساده است.
در دستۀ اول و سوم دنیای قراردادی امروز بهخوبی نمایش داده شده است. انگار مجموعهای از عکسها و فیلمها که اجازه نمی دهند چیزی بیرون از واقعیت قراردادی زندگی باقی بماند تا مخاطب بهعینه ببیند که زندگی جدید، تماماً برساخته است و چیزی پشت خود ندارد؛ چیزی که از نگاه امروز «کهنه» دیده میشود. شاید مهمترین وجه ادبی کتاب «کلمهها و ترکیبهای کهنه» همینجا باشد. این پنج داستان که از برساخته بودن زندگی مدرن صحبت میکنند، روایتی کاملاً برساخته دارند. بر این داستانها یک چیز حاکم است؛ اصالت فرم. فرم در داستان برساختی است از عناصری که هنوز «چیزی» درون خود ندارند و از این جهت، با قرارداد اجتماعی همزاد است. داستانی فرمیک داستانی برساختی است که شخصیتهایش همانند که نمایش میدهند و «چیزی» با خود ندارند. اما در دو داستان عشق و غریبانه، نوع روایت کاملاً فرق میکند. نه این که در آن دو داستان روایت سر و شکلی ساده داشته باشد و حرافی داستان را پیش ببرد، خیر. اتفاقاً پیچیدگی فرم و تازگی داستان در آن دو بیش از داستانهای دیگر هم هست، اما روایت مبتنی بر فرم پیش نمیرود، همانطور که زندگی مبتنی بر قرارداد پیش نمیرود. روایت آن دو داستان را «قصه» پیش میبرد که مدام در حال تغییر است. همانند خود «سنت» در زندگی که گذشتهای دارد و آیندهای و بر اساس آنها افراد را درون موقعیتهای عمل قرار میدهد. سنت در زندگی و قصه در روایت، پیش برندهاند و قرارداد و فرم را به دنبال خود میکشانند. داستان مادر چیزی است بین اصالت فرم و قصه، جایی بین مرگ سنت و زندگی آن، بین گهنگی و تازگی. تازگی از دل سنت میآید و برساخته بودن فقط ظاهر زندگی را عوض میکند، همانطور که تازگی از دل قصه بیرون میآید و برساخته بودن فقط فرم را عوض میکند. کهنگی، منظری است برای جدا کردن حقیقت وضعیت امروز ایران از ظاهر آن، منظری است به اهمیت زمان و تغییر و تاریخ و قصه در شناخت خود ما، به جایگاه خطیر روایت و کلمه در هستی سنتی و قراردادی ما و به بحرانی که ما ایرانیان امروز هم با آن درگیر هستیم؛ پیشرفت و کهنگی؛ زایایی یا مرگ سنت.