شهرستان ادب: از جمله ترانههای فولکلور خراسان بزرگ که امروز در موسیقی سنتی افغانستان و هرات اهمیت بسیار و جایگاه شایان ذکری دارد، ترانۀ «ملاممدجان» است. این ترانه در دورۀ تیموریان برای اولین بار ساخته و اجرا شده است و تا به امروز بسیاری از خوانندگان مطرح افغانستان و حتی ایران به بازخوانی و اجرای این قطعه پرداختهاند. موسی عصمتی، از شاعران خراسانی همروزگار ما براساس منابع شفاهی، داستان شکلگیری این ترانه را چنین روایت میکند. شما را به خواندن این مطلب در پروندۀ ترانهخوانی دعوت میکنیم:
نوروز از راه رسیده بود. طبق رسوم آن دوران همۀ امراء، عالمان و شاعران برای عرض تبریک سال نو در پیشگاه سلطان حسین بایقرا در کاخ هرات، گرد آمده بودند. در آغاز این مراسم، نورالدین عبدالرحمان جامی، چکامۀ بلند خود را به سلطان تقدیم کرد. سپس وزیر دانشمند، امیرعلی شیرنوایی، خبر داد که جمعی از فارغان مدرسۀ گوهرشاد منتظرند تا سلطان آنان را به حضور بطلبد. در بین دانشجویان، جوانی رعنا با محاسنی بلند، نظر سلطان را به خود جلب نمود. سلطان پرسید: «جوان! نامت چیست؟» جوان گفت: «محمدجان». آنگاه سلطان با لحنی محبتآمیز گفت: «تو را باید ملامحمدجان صدا زد. حالا تو برای خودت ملایی شدهای».
در همین دیدار کوتاه بود که به اطلاع سلطان رساندند که در قریۀ خیران بلخ، مزار حضرت علی علیهالسلام کشف شده است و سلطان بههمین مناسبت دستور داد تا نام این قریه به «مزارشریف»* بدل شود و همچنین مقرر شد که کاروان بزرگی برای زیارت مزار امامعلی(ع) از هرات به طرف مزارشریف حرکت کند. ملامحمدجان حالا دیگر در مدرسۀ گوهرشاد به جایگاه استادی رسیده بود. او معمولاً بعد از تدریس به جانب شمال شهر حرکت میکرد و از چشمهای که در بیابان اطراف شهر بود، وضو میساخت و با خدای خود در آن حوالی خلوت میکرد. روزی در حال رفتن به سمت آن چشمه بود که دید دستهای از دختران برای آوردن آب به طرف چشمه، در حال حرکت هستند. خواست راه آمده را بازگردد، ولی کششی درونی مانع این کار شد. در همین حال، باد شدیدی وزیدن گرفت و چادر یکی از دختران را به طرف ملا آورد. دخترک سراسیمه شد و به طرف چادرش دوید و در یکلحظه نگاه دوجوان بههم گره خورد. آندو مدتی بههم خیره ماندند و انگار عشقی ابدی در دلشان جرقه زد. دختر با صدای دختران دیگر به خود آمد و شتابان چادر را برداشت و به طرف آنها دوید. ملامحمدجان که تا آن لحظه به کسی دل نداده بود، خود را اسیر عشق آن دختر دید. او آن شب را تا صبح نخوابید و از آن پس هرروز به امید دیدن آن دختر، کنار چشمه میآمد. یکروز که به طرف چشمه رفته بود، باز در میان آن گروه دختران، دختری را که مدتی بود بیقرارش کرده بود، ملاقات کرد. ملا تا دختر را دید از او خواست لحظهای درنگ کند. دختر ایستاد. ملامحمد گفت: «با تو حرفی دارم». دختر گفت: «اینجا نمیشود. فردا صبح به مزار خواجه غلتانولی، بیا!». صبح روز بعد، هردو در زیارتگاه حاضر بودند. ملامحمدجان به او گفت که از همان لحظۀ اول دیدار، دلباختۀ دختر شده و دختر هم اعتراف کرد که عاشق ملامحمدجان شده است. او خود را عایشه، فرزند یکی از افسران حکومتی بهنام جمالالدین اسحاق معرفی کرد و وقتی متوجه شد که ملامحمدجان مدرس مدرسۀ گوهرشاد است، این عشق را به فال نیک گرفت. مدتی بعد ملامحمدجان بههمراه پدرش به خواستگاری عایشه رفت، اما پدر عایشه ضمن تحقیر او و پدرش، آنها را از خانه بیرون انداخت و با سوءظن تمام، دخترش را در خانه حبس کرد. حالا همۀ استادان مدرسۀ گوهرشاد میدانستند که ملامحمد عاشق شده است.
ملامحمد دیگر بر سر کلاس درس حاضر نمیشد و روزبهروز نحیف و رنگپریدهتر مینمود. پدرش او را بهخاطر این که به دختری از طبقۀ اشراف دل بسته، سرزنش میکرد. از طرف دیگر، پدر عایشه تصمیم گرفت دخترش را به عقد پسر یکی از افسران همشأن خود درآورد.
همزمان با این اتفاقها، امیرعلی شیرنوایی، وزیر دانشمند، سرگرم تدارک کاروان زیارتی هرات به مزارشریف بود. بسیاری از مردم علاقهمند بودند با این کاروان همراه شوند و وزیر امر کرده بود که زوجهای جوان هم بتوانند با کاروان به زیارت مولاعلی(ع) مشرف شوند. خانوادهها نیز میکوشیدند جوانانشان را زودتر به خانۀ بخت بفرستند تا به برکت همراهی این کاروان عاقبتبهخیر شوند. مادر عایشه نیز به مناسبت ازدواج دخترش در باغهای اطراف شهر، جشنی تدارک دیده بود و از دختران همسال وی دعوت کرده بود تا در این جشن شرکت کنند. عایشه که بسیار غمگین بود و نمیخواست با کسی جز ملامحمدجان ازدواج کند، اندوهگین گوشهای نشسته بود. دختران به اصرار از او خواستند تا بخواند و او علیرغم میل باطنی، دف را به دست گرفت و با صدایی محزون خواند: «بیا که بریم به مزار ملاممدجان/ سِیل گل لالهزار ملاممدجان».
امیرعلی شیرنوایی که از آن حوالی میگذشت به طرف آن صدا و جمع دختران رفت و به عایشه گفت: «احسنت! بسیار زیبا خواندی. دخترم بگو این ملامحمدجان خوشبخت کیست که اینگونه برایش آواز میخوانی؟». مادر عایشه که وزیر را شناخته بود خواست موضوع صحبت را عوض کند، اما امیرعلی شیرنوایی باز سؤالش را تکرار کرد. عایشه که فرصت را غنیمت دیده بود، تمام آنچه رخ داده بود را برای وزیر تعریف کرد. روز بعد امیرعلی شیرنوایی، ملامحمدجان را خواست و هنگامی که دانست او نیز در تب عشق عایشه میسوزد، تصمیم گرفت خود به خواستگاری عایشه برود. پدر عایشه با دیدن وزیر بزرگ در خانه، با افتخار به این وصلت رضایت داد و وزیر دستور داد بیتهای دیگری به سرودۀ عایشه بیفزایند. سپس از مطربان و آوازخوانان خواست تا آهنگی را که عایشه ساخته بود، اجرا کنند.
درنهایت ملامحمدجان و عایشه به عقد یکدیگر درآمدند و مانند بسیاری از زوجهای جوان دیگر با کاروان زیارتی همراه شدند. به این ترتیب آهنگ ملامحمدجان در دل چندقرن متمادی در ادبیات فولکلور فارسیزبانان جاودانه گشت.
گفتنی است محلیخوانان مشهور اهل افغانستان که تاکنون این قطعه را اجرا کردهاند عبارتند از: خالوی شوقی، کریم شوقی، رحیم خوشخوان، عبدالوهاب مددی، ناوک هروی، امیرجان صبوری، غلام دستگیر سرود، غلامنبی زندهدل فوشنجی، محمدقاسم مسرور و استاد ساربان.
از جمله خوانندگان ایرانی که به اجرای این قطعه پرداختهاند نیز میتوان به نام محمد اصفهانی، محمد اسماعیلی و... اشاره کرد.
متن ترانه:
بیا که بریم به مزار ملاممدجان
سیل گل لالهزار وا وا دلبر جان
بیا که بریم به مزار ملاممدجان
سیل گل لالهزار وا وا دلبر جان
برو با یار بگو یار تو آمد
گل نرگس خریدار تو آمد
گل نرگس خریدار تو آمد
برو با یار بگو چشم تو روشن
همان یار وفادار تو آمد
همان یار وفادار تو آمد
بیا که بریم به مزار ملاممدجان
سیل گل لالهزار وا وا دلبر جان
بیا ای یار که مجنون تو هستم
خراب لعل میگون تو هستم
خراب لعل میگون تو هستم
نمیبوسم لب پیمانۀ می
پرِشان و جگرخون تو هستم
پرِشان و جگرخون تو هستم
بیا که بریم به مزار ملاممدجان
سیل گل لالهزار وا وا دلبر جان
همانطور که اشاره شد این ترانه تاکنون بازخوانیهای گوناگونی داشته و در هر اجرا متن ترانه تا حدی متفاوت است. یکی از زیباترین این اجراها، اجرای عبدالرحیم ساربان ، از آوازخوانان مشهور اهل افغانستان است که در ادامه میتوانید به آن گوش جان بسپارید:
دریافت آهنگ
پینوشت: برخلاف عقیدۀ شیعیان، اهل سنت در افغانستان معتقدند مقبرۀ منسوب به حضرت علی بن ابی طالب(ع) در مزار شریف واقع است و پیکر مطهر ایشان از نجف به این شهر منتقل شده و به همین سبب این شهر را چنین نامگذاری کردهاند.