چه خوب میشد اگر اشکهای من اثری داشت
دلت به این همه دلهای خونشده نظری داشت
نبودنت به کدامین زبان زندهی دنیاست
که هرچه ترجمه کردم عذاب بیشتری داشت
همیشه رود سر راه خود به دامن دریا
به سبزهها، به علفهای هرزه هم گذری داشت
و آب رسم به دریا رسیدن از تو گرفته
وگرنه راه به مردابهای بیثمری داشت
پس از تو آه! زمینگیرِ شعلههای سیاهم
دلم کنار تو پروانه بود، بال و پری داشت
غزل به امنیت چشم تو فرود میآمد
دوبیتیِ دلِ بیسرپناه من پدری داشت
نه مولوی شدم اما تو شمس روشن عشقی
که بین سوختهدلهای روزگار سری داشت
چه ناشناس رسید و چه ناشناس گذر کرد
غزلسرای غریبی که چشمهای تری داشت
شعر از رضا سلیمانی