شهرستان ادب: در یک صفحۀ خوب از یک رمان خوب، هربار به سراغ یکی از شاهکارهای ادبیات داستانی جهان رفتهایم و صفحهای از آن را با یکدیگر خواندهایم. اینبار به سراغ رمان «سقوط» رفتهایم از «آلبر کامو». ابتدا مقدمهای و سپس چندسطری از این رمان را با هم میخوانیم:
«سقوط» عنوان آخرین اثر مهم «آلبرکامو» نویسندۀ شناختهشدۀ فرانسوی الجزایریالاصل است. کامو این کتاب را در سال 1956 یعنی یکسال قبل از کسب جایزۀ نوبل ادبیات و چهارسال قبل از مرگ، منتشر کرد.
رمان کمحجم «سقوط» یکتکگویی طولانی است؛ تکگویی از زبان ژان باتیست کِلِمانس، شخصیت اصلی داستان. کِلِمانس در این تکگویی به شرح زندگی خود میپردازد و در خلال داستان به نکات فکری فلسفی متعددی که همانا چکیدۀ افکار آلبرکامو است، اشاره میکند. بههمینخاطر کتاب برخلاف رمانهای معروف کامو نظیر «بیگانه» و «طاعون» ساختار معمول یکرمان را ندارد، بااینحال «ژان پل سارتر» فیلسوف و نویسندۀ اگزیستانسیالیست این رمان را «زیباترین و فهمناشدهترین» کتاب کامو میخواند. از طرفی عدهای «سقوط» را بهواسطۀ اینکه آخرین کتاب مهم کامو است و همچنین مطرحشدن منظومۀ فکری او به شکلی صریحتر از کارهای پیشین او وصیتنامۀ کامو میدانند.
این کتاب اولینبار در سال 1351 توسط خانم «شورانگیز فرخ» به فارسی برگردانده شد. یکی از مزایای این ترجمه بر ترجمههای دیگر یادداشت «سقوط: داستان یحیی تعمیددهنده» به قلم هوشنگ گلشیری است که در مقدمۀ این کتاب آورده شده است.
در ادامه، بخشی از این کتاب آورده شده است:
این همان چیزی است که هیچانسانی تحملش را ندارد، جز کسانی که زندگی نمیکنند، یعنی فرزانگان. تنها از طریق بدجنسی میتوان به دفع حمله پرداخت. از اینرو است که مردم برای اینکه خود محاکمه نشوند، در محاکمهکردن شتاب میکنند. چه توقعی دارید. طبیعیترین تصور انسان، اندیشهای که به سادگی به مخیلهاش خطور میکند و گویی از اعماق فطرتش سرچشمه میگیرد، تصور بیگناهی خویش است. در این خصوص، ما همه مثل آن بابای فرانسوی هستیم که در بوخنوالد به اصرار میخواست به منشی یهودی که خودش هم زندانی بود و نام او را در دفتر ثبت میکرد، اعتراضی تسلیم کند. اعتراض؟ منشی و رفقایش به خنده افتادند: «رفیق، بیفایده است. اینجا به چیزی اعتراض نمیکنند» و آن بابای فرانسوی میگفت: «ببینید آقا، وضع من استثنایی است. آخر من بیگناهم!».
همۀ ما وضعی استثنایی داریم. همه میخواهیم از چیزی تقاضای فرجام کنیم. هریک میخواهیم به هرقیمتی که هست بیگناه باشیم، حتی اگر برای این کار لازم باشد که نوع بشر و قضای آسمانی را متهم کنیم. وقتی به کسی که بر اثر جدّ و جهد خویش، هوشمند یا سخاوتمند شده است، خوشآمد میگویید، او را مختصری خوشحال میکنید. در عوض، اگر سخاوت فطری او را بستایید، بالاترین شادی را به او میدهید. متقابلاً اگر به جنایتکاری بگویید که خطای او مولود فطرت و شخصیتش نیست، بلکه زادۀ مقتضیات ناگوار است، بهراستی شکرگزار میشود. حتی در ضمن خطابۀ دفاعیۀ شما، همین لحظه را برای گریستن انتخاب میکند. با این همه، هوش و شرافت مادرزادی به هیچوجه در خور تحسین نیست، همچنان که بهطور قطع مسئولیت جنایتکارِ بالفطره از مسئولیت کسی که مقتضیات، او را به جنایت واداشته است، بیشتر نیست. اما این حیلهگران طالب عنایتاند، یعنی بیمسئولیتی و بیآنکه احساس شرم کنند به عذر طبیعت و بهانۀ مقتضیات، حتی اگر متناقض باشد، استناد میجویند. مهم این است که بیگناه باشند و در فضایلی که از بدو تولد به آن اعطا شده است، تردید نکنند و تقصیرهایشان که زادۀ مصیبتی زودگذر است، موقتی جلوه کند.
به شما گفتم موضوع اساسی این است که رشتۀ داوری بریده شود، ولی چون بریدن رشتۀ داوری دشوار است، چون بسیار مشکل است که شخص بتواند هم تحسین و هم اغماض دیگران را به طبیعت خودش جلب کند، همه میخواهند ثروتمند شوند. چرا؟ دلیلش را از خودتان پرسیدهاید؟ البته، برای اعمال قدرت. اما مخصوصاً برای آنکه ثروت، انسان را از محاکمۀ فوری در امان میدارد، شما را از انبوه جمعیت مترو به درمیبرد تا در اتاقک نیکلاندود اتومبیل محبوس کند، شما را در میان باغهای وسیع که محافظت میشوند و واگنهایی که تختخواب دارند و اتاقهای مجلل کشتی از دیگران مجزا میکند. دوست عزیز، ثروت هنوز حکم برائت نیست، اما تعلیق حکم محکومیت است و تحصیل آن همیشه به کار میآید.
از همه مهمتر آنکه حرف رفقایتان را وقتی از شما میخواهند که با آنها صادق و صریح باشید، باور نکنید. آنها فقط امیدوارند که شما در تصور خوبی نگهشان دارید که از خویش دارند و درعینحال این اطمینان اضافی را هم که از قول صراحت شما بیرون کشیدهاند، توشۀ راهشان کنید. چگونه ممکن است که صراحت، شرط دوستی قرار گیرد؟ شوق طلبکردن حقیقت به هرقیمت که باشد، سودایی است که هیچچیز تاب نمیآورد. یکجور شهوت است. گاهی نوعی راحتی یا خودخواهی است. بنابراین، اگر شما خود را در چنین وضعی دیدید، تردید نکنید: قول راستگویی بدهید و به بهترین وجه ممکن دروغ بگویید. شما به آرزوی پنهان آنها جواب میدهید و محبت خود را به دوگونه ثابت میکنید.
این موضوع بهحدی حقیقت دارد که ما به ندرت برای کسانی که از ما بهترند، راز دل میگوییم. حتی از محضرشان میگریزیم. در مقابل، بیشتر اوقات اسرار خود را نزد کسانی اعتراف میکنیم که به ما شباهت دارند و در ضعفها و حقارتهایمان شریکاند. بنابراین ما نمیخواهیم خودمان را اصلاح کنیم، یا بهتر شویم: زیرا در این صورت باید به حکم عجز و قصور خویش گردن نهیم. ما فقط میخواهیم که بر حالمان رقت آورند و در راهی که میرویم، تشویقمان کنند. خلاصه میخواهیم دیگر مقصر نباشیم و درعینحال برای تزکیۀ نفسمان هم قدمی برنداریم. نه از وقاحت، نصیب کافی بردهایم و نه از فضیلت. نه نیروی ارتکاب گناه داریم و نه قدرت اجرای ثواب. شما با آثار دانته آشنایید؟ حقیقتاً؟ عجب! بنابراین شما میدانید که دانته در نزاع میان پروردگار و اهریمن، قائل به فرشتگان بیطرف است و آنان را در برزخ که بهمنزلۀ دالان دوزخ است، جای میدهد. دوست عزیز ما در این دالانیم.
انتخاب و مقدمه: محمدامین اکبری