شهرستان ادب: به مناسبت هفتۀ بسیج، ستون شعر سایت شهرستان ادب را با شعری از شاعر بسیجی زندهیاد «محمدرضا آقاسی» بهروز میکنیم. گفتنیست این شعر بخش پایانی یکی از مثنویهای خواندنی شاعر است با عنوان «اشارهها» :
ای شیردلان عرصهی توحید! شب آمده در برابر خورشید اینک دشمن، زباندراز آمد زان راه که رفته بود، باز آمد او افعی زخمخورده را ماند دندان بههمفشرده را ماند باز آمد تا ز ما، عنان گیرد مگذاریمش دوباره جان گیرد باز آمد و فتنه زیر سر دارد غافل که خلیل ما تبر دارد غافل که بسیج را هلاکی نیست از جبهه و بوق جنگ باکی نیست چون دست خدا فشرد دستم را نظّاره نمیتوان شکستم را بر دشمن آنچه هست، بر من نیست خذلان و غم و شکست از من نیست من دست خدا در آستین دارم چون صاعقه، خشم راستین دارم دستی که به یاری خدا خیزد تک نیز بُوَد از او صدا خیزد بر سینهی ابر، طبل میکوبم تا گیسوی رعد را بر آشوبم یک جانِ به شعله مبتلا دارم این داغ ز خاک کربلا دارم تا قامت شرک غرق خون گردد تا پرچم کفر سرنگون گردد در قبلهی این قبیله، هابیلم رسواگر صد هزار قابیلم صد ناله اگر ز آه من جاری است شوق است که از نگاه من جاری است من سرخترین زبان فریادم از رنجش هر دو عالم آزادم زخمم عطش نمک به دل دارد خون از لب چشم خویش میبارد دل را هوسی به خواب راحت نیست چون مرهم دل به جز جراحت نیست تا زخم به سینه نقش میبندد بر نالهی تیغ، سینه میخندد من سرو کمر خمیده را مانم من خنجر آبدیده را مانم من منّت کس نمیکشم هرگز بیشعله نفس نمیکشم هرگز هر چند که نیمه شب نمیخوابم لیکن چو گل بهار، شادابم من در دل خویشتن نمیگنجم در وسعت پیرهن نمیگنجم تا بال و پری ز شلعهها گیرم چون شمع به انجمن نمیگنجم هر چند اسیر پنجهی خاکم سیمرغ شکارِ اوجِ افلاکم خورشید شرارهای ز آهم شد هر چند رفیق نیمه راهم شد ای رهبر حق شناس و آگاهم تا لحظهی مرگ، با تو همراهم امروز منم چو چنگ، در چنگت آیینهی روشن دلِ تنگت امروز، من و تو، هر دو دلتنگیم بر شانهی خاک، آسمان رنگیم ای پیر! مرا بگیر در مشتت بنواز به ضربهی سر انگشتت مضرابم زن، که در سرور آیم گز زخمهی تو به شوق و شور آیم مضرابم زن، که نالهها دارم آتش ز فغان لالهها دارم امروز که راه عشق پر پیچ است حکم آن چه تو میکنی، دگر هیچ است
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز