برگزاری شب شعر دفاع مقدس در مسجد جامع خرمشهر
04 شهریور 1391
14:46 |
0 نظر

|
امتیاز:
با 0 رای
همزمان با شب عید قربان مراسم شب شعر دفاع مقدس به همت بسیج داشجویی دانشگاه امام صادق در محل مسجد جامع خرمشهر با حضور شاعران موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب علی داودی، محمد حسین نعمتی، مهدی سیار، میلاد عرفانپور و سیروس عبدی برگزار گردید
مسجد جامع خرمشهر که یادآوری حماسه های جاویدانی در دفاع جانانه از مرز و بوم کشور است همزمان روز یکشنبه پذیرای حضور دانشجویان بسیجی دانشگاه امام صادق بود .
حضور دانشجویان که بعضا با لباس بسیجی و چفیه در مراسم حاضر شده بودند حال و هوای دیگری به این مکان مقدس داده بود و حاضرین را به فضای آن روزها میبرد.
همزمان به حضور دانشجویان و بعد از اقامه نماز مغرب و عشا شاعران موسسه فرهنگی شهرستان ادب در محل مسجد جامع حضور یافتند و به شعرهای خود را در زمینه دفاع مقدس خواندند که با استقبال جمع حاضر روبرو شد.
در این برنامه همچنین یکی از یادگاران دفاع مقدس به بیان خاطرات خود از دفاع مقدس پرداختند.
شاعران تجربه شعرخوانی در مسجد جامع خرمشهر تجربهای گرانبها عنوان کردند و روح حاکم بر این مکان مقدس را که زمانی میعادگاه قهرمانان ملی ما بوده است را الهام بخش اثار آتی خود دانستند.
محیط مسجد جامع با توجه به بازسازی های انجام شده نشانی از خرابی های دوران دفاع مقدس نداشت .
آنچه بیش از پیش توجه شاعران را به خود جلب کرده بود نقاشی های زیبا و خاطره انگیز هنرمند متعهد ناصر پلنگی است که به دیوارهای مسجد جلوه خاصی داده است اینکه بدانیم این نقاشی ها که در سال 61 و درست در بحبوحه جنگ توسط این هنرمند ترسیم شدهاند بر ارزش و زیبایی آنها میافزاید.
سیروس عبدی در مراسم شعر زیر را خواند:
اگر آن ترکش تهدید ٬ بدن میخواهد
طفل این خاک - نه قنداق - کفن میخواهد
زیر پوتین پلشتان اگر این خاک رود
زندگی ٬ پیرهن مرگ ٬ به تن میخواهد
حفظ حیثیت دریا به - فقط - ساحل نیست
موجهای قدر صخره شکن میخواهد
¤
او به ویران شدن رابطه میاندیشد
آنکه صد فاصله بین تو و من میخواهد
او به جریان من و تو نگران مینگرد
او از این خرمی رود ٬ لجن میخواهد
آه از آن دشت ٬ که در آن نخروشد رودی
آه از آن رود ٬ که مرداب شدن میخواهد
¤
کاش در معرکه ی مرگ ٬ شهیدی باشم
آنکه ذرات تنش ٬ خاک وطن میخواهد .
محمد مهدی سیار دیگر شاعر جوان حاضر در این مراسم هم پشت جایگاه رفت و به قرائت شعر زیر درباره دفاع مقدس پرداخت:
هنوز ماتم زنهای خون جگر شده را
هنوز داغ پدرهای بی پسر شده را
کسی نبرده ز خاطر کسی نخواهد برد
ز یاد، خاطره باغ شعله ور شده را
کسی نبرده ز خاطر، نه صبح رفتن را
نه عصرهای به دلواپسی به سر شده را
نه آهِ مانده بر آیینههای کهنه شهر
نه داغهای هر آیینه تازه تر شده را
جنازهها که میآمد هنوز یادم هست
جنازههای جوان، کوچههای تر شده را...
نه، این درخت پر از زخم خم نخواهد شد
خبر دهید دو سه شاخه تبر شده را !
خبر دهید دو سه شاخه تبر شده را
که این درخت پر از زخم خم نخواهد شد
که آفتاب به تاراج شب نخواهد رفت
که سایهاش ز سر خاک کم نخواهد شد
گذشته است زمستان و حال روی زغال
سیاه تر نشود پاک هم نخواهد شد
میلاد عرفان پور که بیشتر رباعیهای او به شهرت رسیده است، همراه با جمع شعرا به خرمشهر رفته بود و برای حاضران شعر زیر را خواند:
به سیل اشک باید شست راه کاروانها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را
کدامین کاروان آهنگ یوسف با خودش دارد
غم ابرو کمانها مینوازد قد کمانها را
نه پیراهن به تن مانده نه بوی پیرهن مانده
امان از این چنین داغی که میبرّد امانها را
به ما با چشم و ابرو گفته بودند از چنین روزی
دریغا دیر فهمیدیم آن خط و نشانها را
به دنبال جوان خوش قد و بالای خود بودند
همانانی که با خود میبرند این استخوانها را
اگر دریا نمیگنجد به کوزه با چه اعجازی
میان چفیه پیچیدند جسم پهلوانها را ؟
خبر دادند یوسفها به کنعان باز میگردند
ندانستیم با تابوت میآرند آنها را
به روی شانه لرزان مردم یک به یک رفتند
خدا از شانه مردم نگیرد این تکانها را
محمدحسین نعمتی هم خلاف دیگر شاعران که شعر در قالب کلاسیک خواندند شعر نویی در وصف سالهای حماسه و ۸ سال دفاع مقدس خواند:
دقیقه
تنها 2 دقیقه
کافی بود تا برادر بزرگترت باشم
***
از کودکی می خواستی بزرگ شوی
چندان که سیبی را
به درخت کنجکاو همسایه برگردانی
راه میافتادیم
در همهمه مدرسهای که از دیدن نیمههای سیب
به اشتباه میافتاد
تاریخی که هیچ کاری به تولدمان نداشت
زبانی که حرفمان را نمیفهمید
و حسابی که پاکمان میکرد
گفتند
و گفتند
و هیچ نگفتند
که این کدام جاذبه است که سیب را بر میگرداند به شاخه ...
***
بزرگتر که شدی
دیگر هیچ کس ما را با هم اشتباه نگرفت
نه تیری که پیشانیت را شکافت
نه فرشتگانی که آمده بودند
برای بردنت
***
آنقدر پیدایت نکردند
تا سر در آوردی از خوابهای مادربزرگ
تکیه داده
بر درختی سپیدار
خیره بر دور دست
لبخند بر لب
از جاذبهای که خود کشف کرده بودی
***
هنوز هم که هنوز است
این تویی که دردهای بی بی نرگس را میبویی
و تو را دعا میکند نابینای محله
وقتی نجاتش میدهم
از چشمهای دریده خیابان.
مانده ام
میان قابهایی که جای تو را پر نمیکنند
بی خواب پدری که در کنار تو خوابش برده است
بی تاب مادری که تمام روز را به من خیره می شود
تا تمام شب خواب تو را ببیند
روی همه نامهها نام تو نوشته شده است
چندان که بر پیشانی کوچه
تا از بن بست در اید
و بر سر در مدرسه
تا دیگر به اشتباه نیفتد .
***
این روزها حس میکنم
بزرگتر از آن شدهای
که برادر بزرگترت باشم.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.