موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
گفت‌وگو با «علی‌اصغر عزتی‌پاک» به بهانه انتشار رمان «تشریف»

ادبیات بیمه تامین اجتماعی نیست!

05 آبان 1399 21:15 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
ادبیات بیمه تامین اجتماعی نیست!

شهرستان ادب به نقل از روزنامه جام جم: علی‌اصغر عزتی‌پاک از نویسندگان خوش آتیه زمانه ماست. جوان و با سری پرشور. نویسنده‌ای بی‌حاشیه که با برپا کردن مدرسه رمان موسسه شهرستان ادب در پنج‌سال گذشته، سهم بالایی در تربیت و معرفی نویسندگان جوان به جامعه ادبی ایران داشته است. او به تازگی رمان بلند «تشریف» را از سوی انتشارات شهرستان ادب منتشر کرده است. رمانی که به گفتۀ خودش برای نوشتن آن خود را از نو ساخته و به جهانی تازه باور پیدا کرده است. تشریف، رمانی است آرمانگرا که برای این روزهای جامعه ایرانی اتفاقی قابل اعتناست. جامعه‌ای که در این سال‌ها درباره آرمان‌هایش سوالات کم و بیش زیادی داشته و محملی برای پاسخ به آن نیافته است. تشریف در چنین فضایی، رجعتی است به آرمان‌هایی که جامعه ایران را پس از حکومت شاهنشاهی شکل میداد. گفت‌وگوی ما با این نویسنده نیز درباره همین موضوع شکل گرفت.

 

همزمان با انتشار رمان تشریف از طریق شبکه‌های اجتماعی، شما متنی را منتشر و اذعان کردید برای نوشتن این رمان خود را کوبیدید و از نو ساختید و حالا مبدل به یک آرمانگرای سفت و سخت شده‌اید و دیگر روزمرگی‌های زندگی برای شما اهمیتی ندارد. این حسی است که بعد از خوانش تشریف برای مخاطبان هم قابل لمس است. با این همه در این روز و روزگار صحبت از آرمانگرایی صحبت از پدیده‌ای تازه برای نسل تازه ایران است. پس باید لاجرم به تعریفی نو از آن رسید. تعبیر شما از آرمانگرایی در این روز و روزگار ایران و ایرانی چیست و در آن به دنبال چه هستید؟

درباره رمان‌نویسی، خود شما هم این را تجربه کرده‌اید لابد که فقط ما نیستیم که رمان‌ها را می‌سازیم و می‌نویسیم. بلکه گاه رمان‌ها هستند که ما را می‌سازند و به جایی می‌برند که ناچار بشویم به مفاهیمی فکر کنیم که ای بسا اگر آن رمان نبود، مسالۀ ما نمی‌شدند. من وقتی شروع به نوشتن تشریف کردم، اصلا دنبال این دغدغه‌ها نبودم. شاید حدود ۲۲هزار کلمه نوشته بودم که فهمیدم حاصل کارم گویای احوال و نگاهم به زندگی و آفرینش و هستی و یک مسلمان ایرانی نیست و باید حرف تازه‌ای بزنم. حس کردم خیلی ناخودآگاه در مسیری افتاده‌ام که یک خط روشن تاریخی است که انسان‌ها را به سمت ساحل نجات هدایت کرده تا امروز. خب، من ایستاده بودم بر لبۀ رمان و نقشه می‌کشیدم برای چگونه جستن در این دریای احساس و شعور. یعنی تنها جایی که می‌شود چنین احوالی و امید بزرگ حاصل از آن را بازتاب داد. یعنی جایی غیر از سینما و تئاتر و دیگر هنرها. چرا که آن‌ها نمی‌توانند چنین کاری با انسان بکنند؛ چون اهل خلوت کردن با آدمی نیستند و مجالی نمی‌سازند تا مخاطب در سکوت و آرامش سلوک کند. این فکرها وقتی در ذهنم نشست، و از طرفی هم که تکلیفم در نگاه به زندگی و مسائلش تا حدودی روشن شده بود، متوجه شدم می‌خواهم چه بگویم. پس با شوق و شور کارم را شروع کردم. در سلوک انسان شیعه گفته شده او انسانی همواره در راه است و هرگز به مقصد و پایان راه نرسیده است. او چیزی را برای آینده‌ای دور تدارک دیده و در حال حرکت به سمت آن است با تمام مصائبی که می‌تواند در این مسیر برایش پیش بیاید و باعث زحمتش بشود. چرا که او باوری دارد و هدفی متعالی که ارزش دستیابی به آن هزار برابر بیشتر از رنج تحمل این مصیبت‌هاست. بنابراین این رهپو چون نگاهش با افقی روشن و منزلی امن است، هیچ گاه کم نمی آورد و راهش را گم نمی کند. خب این فکرها و باورها من را از واقع‌گرایی مبتذل و روزمره ای که اسیرش شده بودم، نجات داد و به سمت و سویی سوق داد که خود را در معرض اندیشه هایی قرار بدهم که اگر سرمان را بالا کنیم، می بینیم انسان خداباور به شکل تاریخی همیشه در پی به فعلیت رساندن آنها بوده و به خاطرشان رنج های بسیاری را متحمل شده، ولی هیچ گاه امید خود را از دست نداده است و اگرچه کم توفیق هم نبوده در این سیر و سلوک. پس به ناچار از واقعیت های روزمره که با یک نگاه سرسری به تاریخ می بینیم که بشر همیشه در چنگالش اسیر بوده، عبور کردم و نخواستم صرفا ثبت کننده خاطرات آدم هایی بشوم که در زمینی ترین حالت قرار دارند و به قول اخوان ثالث نگاه شان جز پیش پا را دید نتواند. خلاصه این که با خودم کنار نیامدم در مرزهای امور جاری بمانم بدون این که بدانم مقصد کجاست و حاصل این همه رنج چیست. پس تصمیمم بر این شد که سرم را بالا بیاورم و آینده متصور برای خودم و ملتم را از پشت مه قیل و قال جاری بجویم و حتی اگر شده شمایلی مبهم از آن را بنمایم. این البته نیاز به مطالعه و تعمق و تامل بسیار داشت. باید از چنگ چنگیز امور سطحی و گاه ناامیدکننده ای که همگی درگیرش هستیم این سال ها می رستم و به آرمان های بلندمان فکر می کردم؛ به آرمان هایی که اگر از دست بگذاریم شان، به سادگی تبدیل به ملتی بی ایده و بی آینده خواهیم شد و در نتیجه طولی نخواهید کشید که اضمحلال را تجربه خواهیم کرد. البته این اتفاق برای ملت بزرگی مثل ما دور از ذهن است. من مطمئنم ققنوس فکر و فرهنگ ایرانی-اسلامی به قامت تر از همیشه در حال سربرآوردن است و ما محکوم به سرافرازی و پیروزی هستیم.

 

در منظومه فکری شیعه ایرانی ما با دو مدل آرمانگرایی روبه‌روییم. یکی آرمانگرایی شیعی که در رمان شما هم با پس‌زمینه فکری مساله انتظار خودش را نشان می‌دهد و در سوی دیگر آرمانگرایی انقلابی که کاملا زمینی و غیراشراقی است و گاه تنه‌به‌تنه برخی نظرگاه‌های سیاسی می‌زند. شما به کدام یک از این‌ها در رمان‌تان توجه دارید؟

من سعی کردم این هر دو را در این رمان بر هم منطبق کنم و یکی را مقدمه دیگری قرار دهم. سعی کردم بگویم هدفی که در دوردست برای خودمان تعریف کرده ایم را نباید فراموش کرد و نباید به خاطر روزمرگی ها در آن تشکیک کرد. مقصد ما روشن است و حرکتی که آغاز شده با بشارت رسیدن به مامنی استوار و فراتر از منزلگاه های موقت بوده. پس زحمت عبور از سنگلاخ ها و فراز و نشیب ها نباید موجبات سردرگمی و غفلت مان از مقصد اصلی و والامان بشود. ما روی با سرزمین موعود و روز رستگاری داریم، و نه ناکجاآبادی که مختصاتش نامشخص است. لذا آدم های قصه من در میان همین آدم های زمینی زندگی می کنند، اما چشم به افق باز و فراخ پرنور دارند. آنان خود را در مسیر می بینند و نه در مقصد. به همین دلیل مصمم هستند تا سهمی داشته باشند در سهولت پیمایش این مسیر. البته که رسیدن به این حد از معرفت و به فعلیت رساندن آنچه مکتوم است در جان انسان مسلمان ایرانی، نیاز به سلوکی نه چندان ساده دارد و به اندیشیدن. ما هرگاه که به مسائل مان فکر کنیم و به خودمان، حتما نجات خواهیم یافت و آن افق و آن آرمان جزو مسائل ماست.

 

به باور من البته نمی‌شود دم از آرمانگرایی زد در حالی که خیل مردمان درگیر امور روزمره خود هستند. مخاطب نمی‌تواند حال و احوال خود را کنار بگذارد و منفک شود از مشکلاتش. از آنچه بر سر ایده‌آل و آرمانش در حال حاضر آمده بگذرد و تنها به آینده‌ای دل ببندد که گفته شده روشن است. این را هم در نظر بگیرید که جامعه امروز ما مبدل به جامعه‌ای بلاتکلیف و بی‌آرمان شده است و نمی‌داند دنبال چیست. او آرمان‌هایی داشته و برایش انقلاب کرده و حالا آن آرمان ها را زنگار خورده می‌بیند. حالا نویسنده‌اش تصمیم گرفته با او درباره آرمانگرایی بگوید و بگوید که از ناکامی‌ها بگذر و به آینده فکر کن. آیا با این شرایط همچنان می‌شود به آینده دل بست و امید داشت؟

خب، من اصلاً برای داستان‌نویس روشنفکر تکلیفی جز آنچه شما توصیف کردید، قائل نیستم. یعنی وظیفه یک نویسنده متعهد به مردم و آرمان این مردم، همین است که مدام به آنها متذکر شود که کم نیاورید، کوتاه نیایید! باید هی دم گوش‌شان بخواند که شما در مسیر هستید و پیمودن هیچ مسیری بی‌زحمت و رنج نیست. تحمل کنید، بجنگید، مگر ما در افسانه‌هایمان کم از این صحنه‌ها دیده‌ایم که شخصیت‌ها در مسیر دستیابی به اهداف‌شان باید به موانع مرگباری چون طوفان و آتش و برف و یخ و ریزش سنگ از کوه غلبه کنند؟ مگر رسیدن به هدف جز با غلبه بر این موانع ممکن است؟ نه؛ حکماً وظیفه نویسنده تذکر آرمان است به ملتش درست وقتی که او درگیر همین مشکلات و سختی‌هاست. اگرچه داستان من از کسی نمی‌خواهد که مثل شخصیت‌های داستان من بشود و ایدئولوژی آن‌ها را قبول کند. اصلاً، اتفاقا تلاش کرده‌ام روزی را به تصویر بکشم که مردم به قصد رسیدن به هدف و آرمانی پای در راه گذاشتند. همین. تمام تلاشم این بوده که بگویم «یادمان نرود!» مخاطب رمان من اتفاقاً خودش شخصیت رمان من است! «تشریف» خود آن‌ها هستند. این رمان فقط یک تذکر است، و بازنمودی از آنچه در صدر انقلاب بوده. من می گویم آرمان‌ها باقی هستند و با مسائل روزمره و سختی های آن فراموش شدنی نیستند. روشن است که من هم می دانم در این کشور عده ای با آرمان انقلاب دست به کارهایی زدند که در روز روزش باید دمار از روزگارشان درآورد. من همه آنچه دیگران می بینند را می بینم، و فشار این نامردمی ها بر متن جامعه را با گوشت و پوست درمی یابم. اما همچنان معتقدم که آنچه ایران به خاطرش جنبیده، فراتر از این حرف هاست. از همین رهگذر است که اختلاس و حق را ناحق کردن عده ای آدم رذل و دزد در رمان تشریف مساله و دغدغه من نیست. هیچ آدم عاقلی اصل را به دلیل اعوجاج فرع از دست نمی دهد. به قول شما اینها زنگارهایی است که وجود دارد. اما آیا پیشتر که آینه ها زنگار می گرفت، صاحبان شان آنها را دور می انداختند؟ خیر، این زنگار است که باید سترده شود. آینه را ما نیاز داریم و زندگی مان بدون آن چیزی کم دارد. به باور من آرمان های انقلاب، آرمان های تاریخی مردم ایران هستند. آنها تازه به راه رسیده اند و افتاده اند در مسیر. من به عنوان جزئی از مردم و در میان این همه تلاطم فقط می خواهم همان آرمان ها را یادآوری کنم. ولی قبول دارم که کار یک رویه ندارد و بسیار پیچیده است. اما همین جا و در جواب همین حرف خودم هم از قول حافظ می گویم که ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید، هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند!

 

شما وضعیت امروز جامعه را فرجام آرمان‌خواهی انقلابی نمیبینید؟

ابداً. این وضعیت نتیجه درجا زدن و در راه ماندن است؛ نتیجه درگیر شدن با مشکلات است، بنابراین اگر یک نفر آن وسط داد بزند که ای مردم، حرکت! همه به صف خواهند شد و امور خودبه خود اصلاح خواهد شد؛ و من معتقدم ما آن یک نفر را داریم شکر خدا. او آگاه است به وضعیت منازل و مشکلات‌شان. و می‌داند منازل آتی هم احتمالاً مشکلات خودشان را خواهند داشت، اما به قدرت ندای خود هم واقف است. ما هم به عنوان ملت می‌دانیم که در راه هستیم؛ یا به قول شهید بهشتی در مسیر شدن! حتما وضعیت اصلاح می‌شود و حتماً ما دوباره و سه‌باره مصمم‌تر از همیشه رهسپار مقصد خواهیم شد. اما همگان باید بدانند که آرمان ما اساساً مصلحانه است و بدکرداری را برنمی‌تابد.

 

به نکته جالبی اشاره کردید. شما چقدر آرمانگرایی را نسخه‌ای درست برای بازگشت به این مسیر می‌پندارید؟ فکر نمی‌کنید اصلاح از نوعی که شما در پی آنید، آن هم با ادبیات، به جای آرمانگرایی نیاز به عملگرایی دارد؟

ادبیات بیمه تامین اجتماعی نیست که در لحظه بگوید می‌خواهیم از همه اعضای جامعه حمایت کنیم و بعد برنامه ای بریزد و دو سال دیگر همه را بیمه شده ببینید. ادبیات بستری است برای فکر کردن به مسائل‌مان و هر اثر ادبی بخشی از قطعه‌ای است از یک پازل که مجموعاً منظومه فکری و فرهنگی یک ملت را شکل می‌دهند. من به کارکرد ادبیات در این وادی اعتقادی بی چون و چرا دارم، و بر این باورم ادبیات است که انسان و ملت ها را حفظ می کند. حتی بر این باورم که فلسفه و دین هم هر جا به وادی ادبیات نزدیک شده اند، توانسته اند بر مردمان تاثیر بگذارند و راهی به دهی باز کنند و فهم شوند. همان‌طور که پیشتر گفتم، من یکی از مهم ترین وظایف ادبیات را تذکر می دانم. به عنوان دوستدار ادبیات به جامعه ام نگاه می کنم و حس می‌کنم ما همه در جایی در میانه راه حیران و سرگردان شده ایم. مثل قوم موسی که در صحرای سینا حیران مانده بود و اگر موسی نمی بود، اصلا یادش نمی آمد که چرا به راه افتاده است و مقصدش کجا بوده! به زعم من وظیفه اهل ادبیات درست در همین جاست که باید تذکر بدهند ای مردم، حواستان باشد ما در میانه راه هستیم؛ باید یادآوری کنند که چه شد پای در راه گذشتیم و برای چه! و باید بگویند که قرار بود به کجا برسیم. از این روست که من فکر می کنم وظیفه من به عنوان نویسنده تذکر آرمان هاست. اما عمل و پایمردی با مردم است و دقیقا با مردم! اگر می‌خواهند که با دلدار بپیوندند! حتما تصور این است که مردم اهل حرکتند و نیاز به تذکار دارند. والا هزارهزار از این هشدارها را قلندران حقیقت به نیم جو نخرند اگر که هنر عمل نباشد!

 

شانس ادبیات را برای نجات دادن مردم از وادی حیرت چقدر می‌دانید؟

شانس ادبیات برای گشایش این فروبستگی‌ها با یک یا دو اثر کم است. باید یک جریان ادبی بزرگی شکل بگیرد تا این قابلیت به فعلیت برسد. مردم همه آثار را نمی‌خوانند. نه همه تشریف می‌خوانند نه همه رازهای سرزمین من از رضا براهنی را. گروهی این را می‌خوانند و گروهی آن را و عده‌ای هم یک کتاب دیگر را. اما اگر جریانی شکل بگیرد که به تقویت روح یک ملت کمک برساند، بدیهی است که هر کس بهره‌ای می برد. و ما متاسفانه الان این جریان ملی را در ادبیات کشور به شکل خیلی ترد و شکننده داریم. ضعیف است. نویسنده‌های ما فکرهای بزرگ ندارند و به وظیفه تاریخی خود آگاه نیستند. همه درگیر امورات خرد و گذرا هستند. نمی‌گویم این لازم نیست و باید پس پشت افکندش، اما من آن بخش اصلی را که ادامه کار فردوسی است، خیلی فقیر می‌بینم. از طرفی هم این امیدواری هست که چون را فرهیختگان می‌خوانند، هر گفتمانی که به آن اقبال بشود، خیلی ملایم تکثیر می‌شود و به زبان‌های مختلف سرریز می‌کند به جامعه. اگر قصه و فکر خانه کردن در پیکره آن اقناع کننده باشد، تکثیر می‌شود. من در این زمینه به ادبیات معاصرمان نقدهای جدی دارم. ما در رمان ایرانی خیلی کم انسان را امیدوار می‌خواهیم و برای او آینده‌ای روشن متصور می‌شویم. این حتما کاری برخلاف مصالح یک ملت بزرگ است که همیشه دارای ایده برای زندگی انسان‌ها بوده. من شخصاً مصمم هستم که به چنین راهی نروم و پادزهری از جنس خود ادبیات برای آثار مروج ناامیدی مهیا کنم.

 

 «تشریف» زبانی شاعرانه و نرم دارد. خوانش آن مثل خوانش شعری بلند می‌ماند. چرا فکر کردید این زبان برای یک روایت آرمان‌گرایانه مناسب است؟ به نظر من انتخاب این زبان برای این روایت ریسک زیادی بوده.

بله؛ حق است. اما توجه داشته باشید که هدفی دارم در این رمان که امن و آسایش است. من روی با رستگاری دارم که باید عاری از خشونت باشد. من عمق این داستان را دیده‌ام. ملایم و آرامش‌بخش. قرار نیست ادبیات جان آدم‌ها را بیازارد. در عمقش باید لطافت و رویا باشد. آدم‌های «تشریف» رو به قرار و استقرار می‌روند. رویای‌شان بزرگ و شیرین و لطیف است. و از این رویا نمی‌شود به زبانی به غیر از آنچه می‌بینید، حرف زد. اگر نه نقض غرض است. قلب این آدم‌ها در راه حرکت به سوی حقیقت از اضطراب دور مانده است و زبان رمان هم از این واقعیت تاثیر گرفته. اگر بخواهیم قرار یافتن انسان را در اثر ادبی باز بنماییم، اولین گام نمایش آن در زبان اوست. و می‌دانم که این همه در تقابلی آشکار است با زبان مردم در کف جامعه که امروزه بسیار خشن است و بی‌آداب. ولی همین است؛ وظیفه نویسنده همین است! نشان دادن صورت آرمانی پدیده‌ها.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • ادبیات بیمه تامین اجتماعی نیست!
  • ادبیات بیمه تامین اجتماعی نیست!
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.