ای آخرین راه، مرا به غزنی بر میگردانی؟
هزار و تیغ | شعری از علی داودی
08 تیر 1400
20:53 |
0 نظر
![Article Rating Article Rating](/DesktopModules/DnnForge%20-%20NewsArticles/Images/Rating/stars-5-0.gif)
|
امتیاز:
5 با 1 رای
شهرستان ادب: ستون شعر سایت شهرستان ادب را با شعری از «علی داودی» بهروز میکنیم:
از خطچین جغرافیا
از سنگریز قرنها در نقطه صفر مرزی
از مسجدی دور
از مکتبخانه
خانه به خانه میآید رنج
از هزاره و هشتصد و بمب!
از هزار و نهصد و
گرمپ!
از هزار و تیغ
از هزار و یک شب
...
هزارهام دیگر
با یکی زخم که بر چهرهام میخندد
*
بر من مگیر که تلخم چندان که بلخ
که بادام چشم بامیان
و خون
- تنها دریای آزاد من ست
من زخمی بیبهبودم
بهسودم
(چنینم گفت طبیب و گذشت)
که هنوز جوایز ادبی را بالا میبرد
داستان من
و میگریاند چشمها را در تاریکی سینما
بیرون که میآیی
دلت طلب دود میکند
خشخاش به وقت قندِهار
نعشی فتاده بر قاطری نیمهجان
[ای آخرین راه
مرا به غزنی بر میگردانی؟]
*
من افغان بودم
گریختم و نامم عوض نشد
گریختم
و آنکه میگریزد هماره به جا میماند
چون تیغی که از غلاف!
خشتی بودم سرمشق خیام
کشوری در نقشهای بیدیوار
رویایی در سری
که سر از خود در نمیآوردم
پوستینی بودم بر تن راهزنی
زنی حد خورده
با چشمانِ هراسانِ کشیده
به قلم بهزاد
گیاهی جسور برآمده در هرات
لاجوردی که آسمان را به زمینهای بدخشان ریخت
**
حالا تفنگی خستهام که همزمان در سه جبهه شلیک میکند
به چپ
به راست
و به خودش
باز میآیم با رقص و درد
با پارههای جگرم بر دوش
و نعش عزیزان در چارچوب تنم
از سلاخخانه شماره 50
از سیارهای
که روزگاری زمین بود
صداها بهم آمیختهست
چون گوشت گرگ و گوسفند
و باروی این قلعه فرو ریخته
*
امشب؛ هزارویکمین شب
ستارهها
چون بلور نمک بر من میریزند
و تیغ شهریار نخواهد خفت!
پنجره را مگشای
پنجره را مگشای
که خورشید انتحاری دیگریست باز آمده تا آخرین تکه شب را ببرد
و آنکه دستانش آتشست کدام داغ را خواهد نشانید؟
*
ای شب
ای مهیبترین شب
ای پناه
جز این چه بگوید
ملتی که سرود وطنش را ترجمه کردن نمیتواند
و تو ای کشور تاجیکها ترکمنها
نورستانی و قزلباش
ای کشور براهوبیها
کشور من نیز هستی آیا؟
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.