موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
به مناسبت سالروز درگذشت شیخ بهایی

ساکن صحرای عشق | پرتوی از کتاب «خورشید می‌ماند» اثر کامران پارسی‌نژاد

07 شهریور 1401 08:00 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
ساکن صحرای عشق | پرتوی از کتاب «خورشید می‌ماند» اثر کامران پارسی‌نژاد

شهرستان ادب: هفتم شهریور ماه، سالروز درگذشت شیخ بهایی، حکیم و دانشمند جامع‌الاطرافی است که تقریباً در تمامی علوم زمان، از نوادر روزگار محسوب می‌شده است و آثار متعدّد او در زمینه‌های فقه، نجوم، ریاضی، تاریخ و دیگر دانش‌ها، به خوبی بیانگر شخصیت والای اوست.

 

«خورشید می‌ماند» کتابی است به قلم کامران پارسی‌نژاد، کتابی است که به روایتی داستانی از زندگی این شیخ بزرگوار اختصاص دارد. آنچه در ادامه می‌خوانید، بریده‌ای است از این کتاب که اختصاص دارد به یکی از برخوردهای شیخ بهایی با «شیخ علی منشار» که علاوه بر ارتباط علمی، پدرزن شیخ نیز بوده است.

شیخ علی منشار با احتیاط از پلّکان مارپیچ پایین آمد. صدای بهایی را از آن بالا شنیده بود. با عصایش به سمت روبه‌رو اشاره کرد.

- محمّد باید به عمارت چهل‌ستون برویم.

بهایی قاشق چوبی را بیرون آورد و چند بار بر لبۀ دیگ زد. فاطمه قاشق را از دست بهایی گرفت. محمّد به اصطبل‌خانه رفت و اسب‌ها را آماده ساخت. خارج از خانه، فقیران ازدحام کرده بودند. بهایی به چهرۀ شیخ دقّت کرد. اخم کرده بود. او به خوبی احساس شیخ را درک می‌کرد. شیخ نگران بود. نگران مملکت و مردم بود. یک حسّ عجیب. میانه‌های راه، شیخ سکوت را شکست و گفت: «من نمی‌توانم خود را راضی سازم. اسماعیل‌میرزا پادشاهی عادل و دلسوز نیست. آدمی که توسّط پدر خود، مدّت مدیدی در زندان به سر برده باشد، چگونه می‌تواند دلسوز یک ملّت باشد؟ آمده است تا انتقام بگیرد، شاید بدین طریق، خود را آرام سازد.»

- شیخ، شما بیش از حد نگران هستید و شاید بتوانیم او را از انجام چنین کاری باز داریم.

 - آری، شاید بتوانیم امّا ایّام خوبی نیست. بوی فتنه و نیرنگ، به خوبی، به مشامم می‌رسد. می‌شنیدم حکایتی از شیطان و راه و رسم فریب دادن مردم می‌گفتی.

محمّد دهانۀ اسب خود را به سمت اسب شیخ کشید تا به او نزدیک‌تر شود.

- شیطان که او را ابلیس و به عبری عزازیل می‌نامند، به معنی نومید از رحمت خداست. ما نباید از رحمت خدا نومید باشیم. شیطان در قرآن کریم، دشمن مؤمنان معرّفی شده است امّا نمی‌تواند مخلصان را گمراه کند و وجود شیطان و تلاش او برای گمراه گرداندن انسان، دلیلی است بر اینکه بدی و شر در نهاد آدمی نیست و این شیطان است که به او تلقین می‌کند.

- انسان‌ها برای رها کردن خود از دست شیطان کافی است مرگ خود را به یاد آورند.

بازار تعطیل بود. قزلباش‌ها در کوی و برزن سرک می‌کشیدند. امنیت و آرامش چیزی بود که اسماعیل‌میرزا به آن احتیاج داشت. مردم دسته‌دسته به راه افتاده بودند. می‌رفتند تا در مقابل عمارت چهل‌ستون، شاهد تاجگذاری شاه باشند.

بهایی پوزخندی زد و گفت: «پیش از مرگ، هیچ چیز دشوارتر از آن و پس از مردن، چیزی آسان‌تر از آن نباشد. بهتر است موضوع بحث را تغییر دهیم، چون هر چه می‌گذرد بر چین‌های پیشانی‌تان افزوده می‌شود و اخم‌هایتان بیشتر در هم فرو می‌رود.»

شیخ علی منشار اخم‌هایش را باز کرد. آهی کشید. نزدیکی‌های عمارت چهل‌ستون بود که کاملاً آرام شد. به یاد چند روز پیش افتاد؛ روزی که محمّد از صبح تا شام از اتاق خارج نشد.

- محمّد! معلوم است چه می‌کنی؟ خود را در اتاقی حبس کرده و می‌نویسی؟

- اگر بگویم چه می‌کنم، تعجّب می‌کنید. قطر زمین را با بزرگ‌ترین کوه‌ها مقایسه می‌کنم. در حلّ اشکال عطارد و ماه رساله می‌نویسم و گاه به شعر و شاعری روی می‌آورم.

- و هم‌چنان که گفتی، به تازگی به حکایت و داستان روی آوردی. از همان زمان که به آموختن علوم مختلف روی آوردی، من چنین روزی را می‌دیدم. البتّه نمی‌خواهم تو را مذمّت کنم. یقیناً برای خود دلایلی داری.

محمّد خندید و خواند:

«پای امّیدم بیابان طلب گم کرده‌ام

شوق موسایم سر کوی ادب گم کرده‌ام

باد گلزار خلیلم شعله دارم در بغل

نالۀ ایّوب دردم راه لب گم کرده‌ام

 می‌کند زلفت منادی بر در دل‌ها که من

گوهر خورشید در دامان شب گم کرده‌ام

 گوهر یکتای بحر دودمان دانشم

لیکن از ننگ سرافرازی لقب گم کرده‌ام

ای بهایی تا که گشتم ساکن صحرای عشق

در ره طاعت، سر راه طلب گم کرده‌ام»


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • ساکن صحرای عشق | پرتوی از کتاب «خورشید می‌ماند» اثر کامران پارسی‌نژاد
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.