به قلم موسی عصمتی
از درختان گونهگون | نگاهی به کتاب «دعوتنامه» اثر مریم کرباسی
23 شهریور 1401
10:00 |
0 نظر
|
امتیاز:
4 با 8 رای
شهرستان ادب: ستون شعر سایت شهرستان ادب را با یادداشتی دیگر از مجموعهیادداشتهای قفسة شعر و داستان بهروز میکنیم. این یادداشت اختصاص دارد به تأمّل موسی عصمتی –از اهالی خراسانی انتشارات شهرستان ادب- بر کتاب «دعوتنامه» از مریم کرباسی نجفآبادی. این یادداشت را با هم مرور میکنیم.
«هر صبح بیرون میزنیم از خانه با هم
عالیست حال ما دو تا دیوانه با هم
شاديم از اینکه با وجود آن همه غم
دیوانگی کردیم خوشبختانه با هم
گاهی تو از من دلخوری، گاهی من از تو
اغلب ولی مثل گل و پروانه با هم
درد من و تو دردهای مشترک بود
گاهی اگر رفتیم داروخانه با هم
هر وقت حال هر کدام از ما خراب است
یک قصر میسازیم از آن ویرانه با هم
ای آشنا! از بس به من میآیی، انگار
هرگز نبودیم از ازل بيگانه با هم
من عاشق صبحم که با خنده بگویی
مریم! بیا امروز هم صبحانه با هم» (دعوتنامه: 7)
«دعوتنامه» سومین مجموعهشعر مریم کرباسی نجفآبادی، شاعر مطرح کشورمان است که از طرف شهرستان ادب وارد بازار نشر شده است. تنوّع موضوع در مجموعهشعر دعوتنامه باعث شده است مخاطب با هر نوع سلیقه و گرایشی دست خالی از آن برنگردد. عدم گوناگونی مضامین میتواند یک مجموعهشعر را حتّی اگر از سرایش قوی برخوردار باشد، به آفت یکنواختی دچار کند. تصوّر کنید در کنار جاده، فقط یک نوع درخت کاشته شده باشد؛ حتّی اگر این درختان سرسبز و باطراوت باشند، به دلیل تکراری بودن، تماشاگر لزومی به تماشای دیگر درختان در خود نمیبیند، چون همة درختان یکشکل و یکاندازه با برگهای شبیه به هم هستند.
مجموعهشعرها نیز از این قاعده مستثنی نیستند؛ موضوعاتی چون عشق، مادر، دفاع مقدّس و شعر آیینی از دغدغههای شاعر دعوتنامه است. البتّه این دغدغهها و باورها با تجربه و زندگی شاعر، ارتباط مستقیم پیدا میکند، به طوری که چیزی را میگوید و مینویسد که تجربة خود اوست و در زندگی روزمرّه، دقیقاً با آن درگیر بوده و سر و کار داشته است. وقتی که یک تجربة شخصی وارد شعر شود و مفهوم عام پیدا کند، معمولاً در ذهن مخاطب ماندگارتر خواهد شد.
•
«عاشق که باشی گاه میسوزد غذاهایت
گاهی به دقّت میکشی از ماست، موها را
با میوههای سرخ حال بهتری داری
آرام و با وسواس میشویی هلوها را
عاشق که باشی مرزهایت خوب معلومند
وقتی مشخّص میکنی خطّ اتوها را» (همان: 11)
عشق از نگاه یک زن عاشق، گاهی آنقدر جزئی و دمدستی میشود که خطّ اتو و شستن هلوها را شاعرانه میبیند یا حتّی استکانها را عاشق یکدیگر تصوّر میکند:
«چای خوردنهای ما یک اتّفاق ساده نیست
با تو گرم گفتگو هستم، صفا هم میکنم
تا فضای خانه را پر میکنم از عطر چای
خستگی را، خستگی را از تنت کم میکنم
استکانهای من و تو عاشق یکدیگرند
عشق را پررنگ در ذهنم مجسّم میکنم» (همان؛ 33)
•
مادر از جمله کلانروایتهایی است که در شعر گذشتگان و همچنین شاعران معاصر، نقشی پررنگ داشته است. سرودن دربارة مادر، ظاهراً بسیار ساده به نظر میرسد ولی در این مسیر، پرتگاههایی مثل تکرار و کلّیگویی، میتواند شعر شاعر را تهدید کند. اینجاست که زاویهدید متفاوت و توجّه به جزئیات میتواند شاعر را از این پرتگاهها نجات دهد.
در ابیاتی که میخوانید، شاعر سعی کرده با قاب عکس مادر، گفتگوی صمیمانهای برقرار کند. این جزئینگری، نه تنها شاعر را از افتادن در گرداب تکرار و کلّیگویی نجات داده، بلکه به شاعر کمک کرده غزلی متفاوت به خواننده ارائه دهد:
«از قاب عکست دلخورم این روزها انگار
از دست من، از گریههای هر شبم سیر است
آن سوی شیشه هیچ تغییری نخواهی کرد
این سوی شیشه دخترت در حال تغییر است
مادر تو در آن قاب همواره جوان هستی
یک روز میبینی چهقدر این دخترت پیر است (همان: 17)
چادرنماز مادر نیز از خردهروایتهایی است که شاعر با نگاهی متفاوت و ظریف به آن پرداخته و سعی کرده شعری در مورد مادر ولی از زاویهدیدی متفاوت بسراید:
«روزی رسید و چادرش اندازة من شد
این حسّ خوبی بود، جوری دیگرم میکرد
حتّی اگر کوتاهتر میشد برای من
آن را کمی میچید و قدّ خواهرم میکرد
یادش بخیر آن چادر گلدار آبیرنگ
گاهی مرا خیلی شبیه مادرم میکرد» (همان: 31)
خوشبختانه از این نوع تجربیات روزمرّه، در شعر مریم کرباسی، بسیار میشود دید؛ تجربیاتی که در شعر جوان امروز کمتر میشود از آنها ردّ پایی یافت. در مجموع، فکر میکنم دو عنصر بومیگرایی و تجربة شخصی اگر وارد شعر شود، میتواند شعر شاعر را متمایز و برجسته کند، همانطور که در بسیاری از ابیات مجموعة دعوتنامه نمونههای برجسته و روشنی از این دو مقوله مشاهده میشود.
در پایان شما را به خواندن غزلی زیبا از این مجموعه دعوت میکنم:
«مینویسم در میان بغض و حسرت، نامه را
باز دلتنگت شدم، بفرست دعوتنامه را
تا کبوترهای گنبد پستچیهای منند
میرسانم آسمانیتر به دستت نامه را
شهر من از مشهدت دور است و نزدیک است دل
دل خودش میآورد گاهی به سرعت نامه را
گاه اشکی، گاه شوقی، گاه شعر تازهای
مینویسم باز هم در چند قسمت نامه را
کاش وقتی درددلهایم به دستت میرسند
وا کنی یک گوشة آرام و خلوت نامه را
عاقبت این سطرها با خطّ نستعلیق من
خواندنیتر میکند تا بینهایت نامه را
غصّههای کوچکم را هم برایت گفتهام
خاطرم جمع است، میخوانی به دقّت نامه را
خواب دیدم باز هم اردوی مشهد میبرند
تا گرفتم از پدر دیشب رضایتنامه را-
صبح شد، تب داشتم، دیدم کنار بسترم
مادرم با گریه میخواند زیارتنامه را» (همان: 71)
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.