نه آنقدر پشت گرم به دانشم که از او بگويم و نه آنقدر همخويشش که برايش. پس آنچه خواهم آورد نخست يادآوري براي خود، و اگر مقبول افتاد براي همخويشان داستان اشارهای باشد جهت تأمل و تعمق بر روزگار «ابراهيمي». در فکرم اين است که چگونه از کسي بگويم که عدد نگاشتههاي ُمجلدش چند برابر سن اين نوجوان داستان است و چگونه نگويم که کم نيستند انفاسِ - به قول خودش- مدْرسي و غيرْ، که ناآشنايند با نََفَس گرم کلمات و انديشۀ عميق آثارش. پس اين نوقلم را، هم ابراهيمي ببخشد که اکنون کلماتش نفس ميکشند به جاي او و نوشتههايش شوق نوشتن ميبخشند و زيستن، و هم صاحبان فکر و قلم- خدا بر طول عمرشان بيافزايد- که تا مقرريشان که اين نفس را به امانت دارند، از آنِ رب و وسيلۀ خدمت و شناختن و شناساندن ميدانند ببخشايند؛ که غرض عرض ارادتي در حد بضاعت بوده، نه آينهداري بر اوقات گرانمايۀ زنده ياد و اثر، نادر ابراهيمي.
خواستم که از نادر ابراهيمي بگويم، دريافتم اگر کلامي آينهای قدي – يا بگو تمام قد - روبروي قامت نادر باشد، کلام خود اوست نه من؛ پس قرارم با خود اين شد که با خودش، اورا بنمايانم.
بسیاری بعد از رفتنش روز و ماهِ آمدنش را بر شمردهاند، وليکن اين جمع و تفريقها، حد مجاهدتش را که نميرساند هيچ، آنقدرها هم دردي از کساني که او ميخواست دوا نميکند، تا اينکه بگوييم چه دورهای آمد و چه طور رنگ تعلق به خود نگرفت. باز گفتهاند بسياري که چه طور کمْ يا بيش، قريب 10 سال ذره ذره از درون فسرد... و اين هم شايد جز نم اشکي و آه حسرت باري، باري از دوش آنان که او ميخواست بر ندارد، تا اينکه بگوييم چه گفت و چه ميخواست بگويد. ابراهيمي متعلق به هرجايي بود که حسش نياز بودن را در آنجا درک ميکرد. گاهي کوله و کفش کوه، گاهي قلم و کاغذ، گاهي دوربين و... براي خودش ابوالمشاغل بود... که بود، که ماند.
14 فروردين سال 1315 روزي است که در تهران پاي به جهان گذاشته است، چند جايي دنبالِ نامش «قاجار کرماني» هم آوردهاند که بود و نبود اينها نه از صف صفات نيک او ميکاهد و نه مسئوليتي برايش میآورد که بر زمين مانده باشد. دارالفنون گواهينامۀ دورۀ اول تحصيلاتش را با نام ديپلم ادبي صادر کرد و نادر ابراهيمي انتخاب کرد که حقوق بخواند و بعد شايد فهميد که جاي ديگري بايد دنبال احقاق حق باشد که اين بار دانشجوي زبان و ادبيات انگليسي شد.
نادر ابراهيمي جهاني داشت و اندوختههايي که عاريت نبود و آموختههايي که از زندگي بود. نه عکاسي، نه فيلمسازي، نه تصويرگري، نه نويسندگي و شاعري چيزهايي نبودند که نام و آوازهشان، حواس نادر را از رسالتي که بر گردن خود حس میکرد به خود پرت کنند.
میگويد: «من بيست سال از برنامهام عقب هستم و بيست سال خستگي مطبّق دارم؛ اما کيست که به من يک هفته مجالي براي استراحت دهد؟»
نجات جهان را بسته به نجات هنر از دست بي هنران میدانست؛ چرا که هنر، صادقانه خواهان نجات انسان است و شبه هنر، يکسره خواهان اسارت و سقوط انسان.
میگويد:
«خوشبختي را نمیتوان وام گرفت. خوشبختي را نمیتوان دزديد، نمیتوان خريد. پرندۀ سعادت ديگران را نمیتوان به دام انداخت، به خانۀ خويش آورد، ودر قفسي محبوس كرد. خوشبختي امروز ما، تنها و تنها به درد آن میخورد كه در راه خوشبخت سازي ديگران به كار گرفته شود»
ابراهيمي دغدغهاش رسيدن است و رساندن، دردمند است تا دردمند هست و جانِ عمر و زندگي را میخواهد نه براي خودش براي جاودانگي وطن، براي شناساندن آنچه که به بهاي زندگي شناخته. يقين چيزي است که در سراسر آثارش به چشم میخورد، يقين به کاري که میکند، يقين به وظيفهای که دارد، به اين تب و تاب و جوشش براي آرميدن مردمان.
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس چه سفرها کردهایم، چه سفرها کردهایم
ما برای بوسیدن خاک سر قلهها چه خطرها کردهایم، چه خطرها کردهایم
میگويد:
«آخر آدمی که در طول هفتاد سال عمر، آزارش به یک مدیر کلّ دزد منحرف، به آدم بدکار هرزه، به یک چاقوکش باجبگیر محله هم نرسیده، چه جور جانوری است؟ آدمی که در طول هفتاد سال، حتی یک شکنجهگر را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده است، با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاهبردار نرفته، پسِ گردن یک گرانفروش متقلب نزده، و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدار خودباختۀ وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریفِ آدمیت و انسانیت تطبیق میکند و به چه درد این دنیا میخورد؟
آقای محترم! ما نیامدهایم که بود و نبودمان هیچ تأثیری بر جامعه، بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد. ما آمدهایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیمشان، و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم، و همپای آدمهای عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم.
ما آمدهایم که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم، نیامدهایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بیآزارتر بود و از گاو مظلومتر، ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان، و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود... »
نادر ابراهيمي مردي از جنس اي کاشهاي منفعل و مستأصل نيست از تبار شدنها و توانستنهاست، نه بيمهابا و از سر تفنن دل به درياي بداعتِ شيوه میزند و نه میهراسد که قلمش را نوچههاي غربينويس فارسيزبان، قلم کنند. میانديشد و مینويسد، چکيده مینويسد معنا را در داستانهاي به قول خودش چکيده از مغز. غزلداستان مینويسد و رمانشعر، براي رسيدن به آرمانشهر.
میگويد: «در تمام اين سالها دو مسأله بود که ما – با اعطاي نام داستاننويسْ به خود – با آن درگير بوديم:
يک، ادراک شرايط اجتماعيسياسي جامعه، و نوشتنْ عليرغم محدوديتهاي کر و کور کنندۀ شرايط، به خاطر وصول به آرمانهايي بر حق و انساني.
دو، تجربهکردني دائمي، و در راههاي نکوبيده تاختن، و سر به سنگ کوبيدن؛ و خود را در معرض ضربهها قرار دادن، به خاطر يافتن بهترين راه بيان با در نظر گرفتنِ «شدن»ها»
نادر ابراهيمي هم عاشق بود هم میخواست که عاشق بماند، هم کودک بود هم میخواست که کودک بماند، و اينها او را اين گونه شفاف و بي پيرايه از گزند خودخواهي و خودپسندي بر حذر داشت؛ که اين خاصيت عشق است و کودکي.
میگويد:
«عزيز من! بدون كمترين خجالت، به پهناي صورت گريستن را دوست میدارم؛ گريستن به خاطر دردهايي كه نمیشناسيشان، و درمانهاي دروغين. هرگز از كودكي خويش آنقدر فاصله مگير كه صداي فريادهاي شادمانهاش را نشنوي، يا صداي گريههاي مملو از گرسنگي و تشنگياش را... آه كه در كودكي، چه بيخيالي بيمهكنندهاي هست، و چه نترسيدني از فردا... »
نادر ابراهيمي، قريب 100 عنوان کتاب دارد. 49 عنوان براي کودکان و نوجوانان، 37 عنوان براي بزرگسالان و نيز دو عنوان در قالب فيلمنامه و سه عنوان در قالب نمايشنامه. «کلاغها»، «دور از خانه»، «پهلوان پهلوانان؛ پورياي ولي»، «سفرهاي دور و دراز هامي و کامي در وطن»، «مجموعه قصههاي انقلاب براي کودکان»، «هستم اگر میروم، گر نروم نيستم» و «آدم آهني» از جمله شناخته شدهترين کتابهاي او در گروه کودک و نوجوان است و «بار ديگر شهري که دوست میداشتم»، «ابن مشغله»، «ابوالمشاغل»، «براعت استهلال»، «مقدمهای بر مراحل خلق و توليد ادبيات کودکان»، «چهل نامه کوتاه به همسرم»، « آتش بدون دود»، « با سرود خوان جنگ در خطه نام و ننگ»، «بر جادههاي آبي سرخ»، «یک عاشفانه آرام» و« سه ديدار با مردي که از فراسوي باور ما میآيد» (داستان بلند سه جلدي، بر اساس زندگي امام خميني(ره) ) هم از مشهورترين آثار نادر ابراهيمي در ردۀ ادبيات بزرگسال است.
کتابهاي نادر ابراهيمی، چه در حوزۀ تأليف و چه در بخش تصويرسازي، جوايز فراواني از جشنوارهها و داوريهاي ايراني و بينالمللي گرفته است. جوايز کتاب کودک کنکور نوماي ژاپن، فستيوال کتابهاي کودکان توکيو، براتيسلاوا، تعليم و تربيت يونسکو، شوراي کتاب کودک، کانون پرورشي، نمايشگاه آسيايي تصوير گران کتاب کودک، کتاب سال جمهوري اسلامي و بيست سال ادبيات پس از انقلاب، از آن جمله است.
دورهای نگاه نادر ابراهيمي به ادب و ادبيات ميهنش معطوف بود و عميقاً باور داشت که هرچه هست از محتوا و ساختار همين جاست، که غالب آراء، هجا به هجا و سايه به سايه، پي ادبياتی ناهمگون با خويش، در جستجوي جزيرۀ گنج بودند در غرب.
میگويد :
«اروپاییان در همین چند سدۀ اخیر که داستانهای ایرانی قدیمی، توسط سارقان مسلح غربی به اروپا برده شد، نوشتن داستان واقعی کامل را آغاز کردند. با الگوبرداری از داستانهای مدرسی ایران و داستانهای کوتاه دیگر کشورهای آسیایی زیر سلطۀ استعمار.
بدبختانه بردگان فکری و فرهنگی، همانند بردگان جسمی و مادی نیستند که وقتی بشنوند «شما آزاد هستید، بروید پی کار وزندگیتان!» آزاد شوند. تقلاها خواهند کرد که این آزادی را رد کنند. به نوکری روحی معتاد شدهاند. بیگانگان رشتهای بر گردن ایشان افکندهاند که جسمانی و مادی نیست تا اعماق روح فقیرشان را سوراخ کرده، چنگ انداخته، دریده، متلاشی کرده. صبر کنیم! نسلی خواهد آمد که به آسودگی، بدون ترس، بدون خودباختگی، بدون بیگانهباوری، شیفتگی نسبت به لذتهای بردهفریب غربی داوری کند که آیا ما داستان کوتاه و بلند، ساختمان و زبان داستانی، نقد و تحلیل ادبیات داستانی را از غرب و روسیه در همین دو سه سدۀ اخیر گدایی کردهایم یا غربیان، پنج هزار سال ادبیات داستانیِ مشرق زمین - به ویژه ایران – را به نیش کشیدند و کشان کشان به کشورهای خود بردند تا به کمک آن، معابد عظیم بردهفریبی خود را بسازند؟»
گرچه اثربخشي نادر ابراهيمي فارغ از سرزندگي آثار مکتوبش، در افق نگاهش و هرآنچه از نيکيهاي مکتوب ناشدني او است، وليکن مروري دوباره بر اين نامها خود میتواند مروري دوباره بر نام نادر باشد:
آثار مکتوب نادر ابراهیمی برای بزرگسالان:
۱- خانهای برای شب
۲- آرش در قلمرو تردید (پاسخناپذیر)
۳- مصابا و رویای گاجرات
۴- بار دیگر شهری که دوست میداشتم
۵- هزارپای سیاه و قصههای صحرا
۶ - افسانۀ باران
۷- در سرزمین کوچک من (منتخب آثار)
۸- تضادهای درونی
۹ - انسان - جنایت - احتمال
۱۰- مکانهای عمومی
۱۱- رونوشتْ بدون اصل
۱۲- درحد توانستن (شعرگونه)
۱۳ - غزلداستانهای سال بد
۱۴ - ابن مشغله (زندگینامه، جلد اول)
۱۵ - ابوالمشاغل (زندگینامه، جلد دوم)
۱۶ - فردا شکل امروز نیست
۱۷- براعَتِ استهلال (از مجموعۀ ساختار و مبانی ادبیات داستانی)
۱۸- مقدمهای بر فارسینویسی برای کودکان
۱۹- مقدمهای بر مصورسازی کتابهای کودکان
۲۰- مقدمهای بر مراحل خلق و تولید ادبیات کودکان
۲۱- مقدمهای بر آرایش و پیرایش کتابهای کودکان
۲2- دور ایران در شش ساعت (گزارش دومین نمایشگاه ایرانگردی در سال ١٣۷١)
۲۳- چهل نامهی کوتاه به همسرم
۲۴- آتشْ بدون دود (داستان بلند هفت جلدی؛ دریافت جایزه بهعنوان نویسنده برگزیدۀ ٢٠ سال پس از انقلاب)
۲۵- با سرودخوان جنگ، در خطۀ نام و ننگ
۲۶- یک صعود باورنکردنی
۲۷- تکثیر تاسفانگیز پدربزرگ
۲۸- مردی در تبعید ابدی (براساس زندگی ملاصدرا)
۲۹- حکایت آن اژدها
۳۰- بر جادههای آبیِ سرخ (داستان بلند ١٠ جلدی، براساس زندگی میرمَهنای دوغابی)
۳۱- صوفیانهها و عارفانهها (بخشی از تاریخ تحلیلی پنجهزار سال ادبیات داستانی ایران )
۳۲- یک عاشقانۀ آرام
۳۳- سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآمد (داستان بلند سه جلدی، براساس زندگی امام خمینی (ره) عارف، فیلسوف، سیاستمدار و رهبر فقید انقلاب اسلامی ایران)
۳۴- طراحی حیوانات (طرحهای کوثر احمدی، با گفتاری تحلیلی در باب مفاهیم و تعاریف طرح در هنرها)
۳۵- الفبا (تحلیل فلسفی ۵٠ طرح از علیاکبر صادقیـ نقاش)
۳۶- مویه کن سرزمین محبوب (ترجمه با همکاری فریدون سالک)
۳۷- پیشگفتار کوچههای کوتاه (مجموعۀ قصههای کوتاه گروهی از شاگردان نادر ابراهیمی دانشپژوهان نخستین دورۀ آموزشی ساختار و مبانی ادبیات داستانی، با پیشگفتاری از نادر ابراهیمی)
آثار مکتوب نادرابراهیمی برای کودکان ونوجوانان:
1- کلاغها (جایزۀ اول فستیوال کتابهای کودکان توکیو ژاپن، جایزۀ اول - سیب طلایی - براتیسلاوا، جایزۀ اول تعلیم و تربیت از یونسکو)
٢- سنجابها
٣- دور از خانه (قصه برگزیدۀ آسیا، از سوی «سازمان جهانی یونسکو» ) (کتاب برگزیده شورای کتاب کودک در سال ١٣٤۷)
۴- قصۀ گلهای قالی
۵- پهلوان پهلوانان؛ پوریای ولی (کتاب برگزیده از سوی «آکادمی المپیک» همایش فردوسی و اخلاق پهلوانی ١٣٨٤، جایزۀ بزرگ جشنوارۀ کتاب کودک کنکور نوما، ژاپن ١٩۷٨)
٦- باران- آفتاب و قصۀ کاشی
۷- بزی که گم شد
۸- من راه خانهام را بلد نیستم
٩- سفرهای دورودراز هامی و کامی در وطن
١٠- پدر چرا توی خانه مانده است (از مجموعۀ قصههای انقلاب برای کودکان)
١١- جای او خالی (از مجموعۀ قصههای انقلاب برای کودکان)
١٢- نیروی هوایی (از مجموعۀ قصههای انقلاب برای کودکان)
١٣- سحرگاهان همافرها اعدام میشوند (از مجموعۀ قصههای انقلاب برای کودکان)
١۴- برادرت را صدا کن (از مجموعۀ قصههای انقلاب برای کودکان)
١۵- برادر من مجاهد، برادر من فدایی (از مجموعۀ قصههای انقلاب برای کودکان)
١٦- جَنگ بزرگ از مدرسۀ امیریان (از مجموعۀ قصههای انقلاب برای کودکان)
١۷- نامۀ فاطمه، پاسخِنامۀ فاطمه (از مجموعۀ قصههای انقلاب برای کودکان)
١۸- مامان! من چرا بزرگ نمیشوم (از مجموعۀ قصههای ریحانه خانم)
١٩- روزی که فریادم را همسایهها شنیدند (از مجموعۀ قصههای ریحانه خانم)
٢٠- آدم وقتی حرف میزند چه شکلی میشود (از مجموعۀ قصههای ریحانه خانم)
٢١- درخت قصه قُمریهای قصه (جایزۀ کتاب برگزیده ازسوی هیئت داوران بزرگسال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، جایزۀ کتاب برگزیده ازسوی هیئت داوران خردسال، ترجمهشده به زبان روسی در ترکمنستان)
٢٢- عبدالرزاق پهلوان (کتاب برگزیده از سوی «آکادمی المپیک» همایش فردوسی و اخلاق پهلوانی ١٣٨٤)
٢٣- آنکه خیال بافت و آنکه عمل کرد
٢۴- حکایت کاسۀ آب خنک (از مجموعۀ نوسازی حکایتهای خوب قدیم برای کودکان)
٢۵- حکایت دو درخت خرما (از مجموعۀ نوسازی حکایتهای خوب قدیم برای کودکان)
٢٦- آن شب که تا سحر (از مجموعۀ نوسازی حکایتهای خوب قدیم برای کودکان)
٢۷- قلب کوچکم را به چه کسی هدیه بدهم؟ (دیپلم افتخار نخستین نمایشگاه بین المللی تصویرگران کتاب کودک ١٣۷٢)
٢۸- مثل پولاد باش پسرم؛ مثل پولاد (از مجموعۀ ایران را عزیز بداریم)
٢٩- داستان سنگ و فلز و آهن (از مجموعۀ ایران را عزیز بداریم)
٣٠- با من آشنا شو، با من دوست شو (از مجموعۀ ایران را عزیز بداریم)
٣١- هستم اگر میروم؛ گر نروم نیستم (از مجموعۀ ایران را عزیز بداریم)
٣٢- راستی اگر نبودم (از مجموعۀ ایران را عزیز بداریم)
٣٣- کمیاب و قیمتی اما... (از مجموعۀ ایران را عزیز بداریم)
٣۴- مدرسۀ بزرگتری هم وجود دارد (از مجموعۀ ایران را عزیز بداریم)
٣۵- گلآباد دیروز؛ گلآباد امروز (از مجموعۀ ایران را عزیز بداریم)
٣٦- گلآباد امروز؛ گلآباد فردا (از مجموعۀ ایران را عزیز بداریم)
٣۷- فرهنگ فراوردههای فلزی ایران (از مجموعۀ ایران را عزیز بداریم)
٣۸- هفت آموزگار مهربان (از مجموعۀ ایران را عزیز بداریم)
٣٩- ما مسلمانان این آب و خاکیم (از مجموعۀ ایران را عزیز بداریم) دریافت جایزۀ نخست آسیایی تصویرگران کتاب کودک ١٣۷٠)
۴٠- قصۀ سار و سیب
۴١- قصۀ موش خودنما و شتر باصفا
۴٢- با من بخوان تا یاد بگیری
۴٣- حالا دیگر میخواهم فکر کنم
۴۴- قصۀ قالیچههای شیری
۴۵- همۀ گربههای من (١ و ٢)
۴٦- دیدار با آرزو
۴۷- از پنجره نگاه کن (ترجمه با همکاری احمد منصوری)
۴۸- دوست؛ کسی است که آدم را دوست دارد (ترجمه با همکاری احمد منصوری)
۴٩- آدم آهنی (کتاب برگزیدۀ سال ١٣٥١ از سوی شورای کتاب کودک، ترجمه با همکاری احمد منصوری)
آثار سينمايي نادر ابراهيمي:
كارگرداني و فيلمنامۀ فيلم «صداي صحرا» نخستين تجربۀ سينمايي او است. او فيلم «روزي كه هوا ايستاد» را در سال 1376 كارگرداني كرد و سريالهاي «آتش بدون دود»، «سفرهاي دور و دراز هامي و كامي در وطن» را ساخت. مشاوره در ساخت فيلم «مغولها» و نگارش فيلمنامۀ فيلمهايي چون «دست شيطان» (حسين زندباف)، مادر (فتحعلي اويسي) از ديگر فعاليتهاي او محسوب ميشوند ضمن اين كه او، آهنگساز چند كار خود نيز بوده است.
قريب به يکصد عنوان کتاب ابراهيمي در کنار ولع مقدسش به چکيده چکيده نوشيدن زمان براي ساختن آيندهای روشن، براي بسياري غبطه به حال و احوالش دارد؛ اما اين همان مانعي است که هرگاه از او سخن به ميان آمده، راه را براي رسيدن به نگاه بلند و دورانديشانۀ او و افق رفيع تربيتياش بسته است. نادر ابراهيمي بيشک در کتابهايش خلاصه نمیشود و چه بسا اگر دور و زمانه بر وفق مرادش میبود، به جاي نوشتن يکصد کتاب، تربيت صدها انسان را سببساز میشد. او داستان نمینوشت که نويسنده باشد، مینوشت که آگاه کند، آرام کند و عاشق. نادر ابراهيمي همسنگ کارنامۀ درخشانش در خلق متن، مولد انديشه و غرور ملي بوده، قدم به مسير پرفراز و نشيبي گذاشت که خود رنج هموار کردن اين مسير را برعهده گرفت. ولي صد افسوس که مجال تماشاي روييدن بذري که در زمين فرهنگ اين جامعه کاشته بود را نيافت و نادر ايران شناسي که عمري در سفر بود، آخرين سفرش را با تني رنجور آغاز کرد، و سرانجام 9 سال پنجه در پنجه بيماري بودن، جسم او - و نه روحش - را آنقدر تحليل برد که هفتاد و سومين بهار زندگي او شروع آخرين سفرش شد .
میگويد :
«بانوي من! يك روز عاقبت قلبت را خواهم شكست. يك روزعاقبت نه با سفري يك روزه
نه با سفري بلند
بل با آخرين سفر
بايد بداني كه دير يا زود اما، ديگر نه چندان دير قلبت را خواهم شكست؛ و كاري جز اين هم نمیتوان كرد. آنچه از تو میخواهم اين است كه دل بر مردهام نسوزاني، اشك بر گورم نريزي، و خود را يكسره به اندوهي گران و ويرانگر وانسپاري... »
منابع :
- نشریۀ همشهری جوان؛ شماره 40
- عارفانهها و صوفيانهها
- چهلنامۀ کوتاه به همسرم
- يک عاشقانۀ آرام
- مستند سفر ناتمام/ حسن فتحي
- ابن مشغله
- مجموعۀ سوم قصههاي کوتاه
- www.naderebrahimi.info
سیدحسین موسوینیا