شهرستان ادب: یک مثنوی میخوانید از خانم زهرا آراسته نیا در حال و هوای کودکان شهید پرواز 655
یک صبح تابستانی و شوق پریدن
خوشحالی قبل از سفر در چهره دیدن
یک عالمه کودک ، صدای خنده هاشان
غرق عروسک می شود دریا به پاشان
دارد هواپیما ی آنها اوج می گیرد
بالای دریا می رود تا موج می گیرد
یک دختر ناز و تپل با یک عروسک
رفته کنار پنجره تندی وروجک!
دارد به ابر پنبه ای لبخند می کارد
برق نگاهش را به ماهی می سپارد
یک گوشه اما ناو جنگی سربراورد
حس غریبی را به همراه خود اورد
حسی که مثل مرگ مثل غصه ها بود
حسی که از لبخند ماهی ها جدا بود
ترسیده دختر،ناو اما پیش می آید
انگار دارد سمت آنها پیش می آید
یکهو گلوله،یک هواپیما که افتاد
جسم نحیف دخترک بی هیچ فریاد
یکهو صدای انفجار و دود و آتش
ماهی بغل واکرده انگاری برایش
11/4/1392