در خم خورشیدیِ دل، جوش جوشی دیگر است
میفروش عشق اینجا، میفروشی دیگر است
باده ی توحید میجوشد به جام عاشقان
در میان بادهنوشان نوش نوشی دیگر است
هر که از خمخانه ی جان زد می تابان هوش
در مصاف دُردنوشان دُردنوشی دیگر است
در مدار عشق میخواند زمین آواز عشق
پای این هفتآسمان امشب به دوشی دیگر است
قدسیان معراج ما بر بام ایمان دیدهاند
مرغ جان در جذبه ی پرواز هوشی دیگر است
شب پرستان در حضور مرگ با شب خفتهاند
بر لب خورشیدیان در شب خروشی دیگر است
خرقهپوشان گرچه آگاهاند از اسرار دل
آن که داند راز هستی خرقهپوشی دیگر است
فاتح تاریخ دلها میر میداندار عشق
موج دریای دلش جوشان ز جوشی دیگر است
آشنای راز میداند که در محراب نور
پیر ما مدهوش پیغام سروشی دیگر است