افغانستان کنونی، پارهای بزرگ از قلمرو کهن زبان فارسی است و بسیاری از شاعران بزرگ فارسیزبان نیز از لحاظ جغرافیایی به این منطقه منسوب میشوند. ولی نگاه ما در این نوشته، دو سه قرن اخیر را در بر میگیرد، یعنی از زمانی که این کشور رسماً مرزهای سیاسی و نام کنونی را یافت.
واقعیت این است که وضعیت ادبیات فارسی افغانستان در قرنهای دوازده و سیزده هجری چندان بسامان نبوده است. جنگهای داخلی و خارجی پیدرپی و بیعلاقگی دولتمردان این کشور به شعر و ادب، مجال رشد را از آن گرفته بود و چنین شد که در آن یکی دو قرن، فقط چند شاعر نامآور توانست ظهور کند.
بیتوجهی حاکمان عصر به شعر، و به ویژه شعر ولایی با گرایش شیعی، بناچار این دسته از شاعران را به انزوا و به حاشیه راند و آنان کوشیدند تکیهگاهی جز محافل رسمی ادبی برای خویش بیابند، یعنی مجامع مردمی و حسینیهها و به قول مردم افغانستان، «تکیهخانهها». اتکای شاعران به مردم، لاجرم شعرشان را نیز مردمپسند و بدور از معیارهای انجمنی و رسمی ادبیات میساخت، و چنین شد که در این چندصد سال، شاعران مذهبیسرای افغانستان غالباً «منقبتسرا» بودهاند.
نوید روزهای خوش برای شعر عاشورایی افغانها
اما آزادیهای مذهبیای که بر اثر تلاش و مجاهدت علمای شیعه و نیز تغییر وضعیت سیاسی کشور در اوایل قرن اخیر پدید آمد، به این محافل مذهبی رونقی بیشتر بخشید و به ویژه در کانونهایی چون «چنداول» کابل، شاعرانی بالیدند که غالباً تحصیلات دینی داشتند و به شعر ولایی عنایتی ویژه کردند. از این میان، میتوان علامه بلبل کابلی و علامه شهید سیداسماعیل بلخی را یاد کرد. البته بلخی وقتی در چنداول لنگر انداخت که مدارج کمال را پیموده بود.
علامه بلخی را به راستی بزرگترین شاعر مذهبیسرای افغانستان در قرن اخیر میتوان نامید. او به ویژه به واقعه عاشورا عنایتی خاص داشت و جدا از شعرهای عاشورایی بسیار، در دیگر آثارش نیز به این واقعه اشاره کرده است. عاشوراییهای بلخی، بسیار انقلابی است و آموزنده، و بدور از مویهگریهای رایج در شعر بسیاری از شاعران. او به راستی عاشورا را نه یک واقعه سوزناک، بلکه یک مکتب میبیند و این سخن، در نیم قرن پیش، کمابیش تازه است و بدیع:
«تأسیس کربلا نه فقط بهر ماتم است
دانشسرای و مکتب اولاد آدم است
از خیمهگاه سوخته تا ساحل فرات
تعلیمگاه رهبر خلق دو عالَم است
با سوز عشق، نسبت بدعت مده، رقیب!
اسرارها نهفته به شور محرّم است
هر رؤیت هلال محرّم به چشم خلق
عینک برای دیدن آن حسن مبهم است
اصغر به صحن معرکه رفتن به دوش باب
درسی پی حصول حقوق مسلّم است
هر قطره خون حنجر آن طفلِ شیرخوار،
بر زخمهای پیکر اسلام، مرهم است...»
از علامه بلخی که بگذریم، تا حدود سه دهه پیش، یعنی آغاز جنگ و جهاد و انقلاب، در میان شاعران رسمی و برجسته افغانستان، مذهبیسرایانی جدی نمیتوان یافت، و از این نظر، وضعیت کمابیش شبیه قبل از انقلاب اسلامی در ایران است. شاعران نوپرداز نیز در این سالها یا گرایشهای چپی دارند و یا روشنفکرانی کماعتنا به دین هستند و به همین لحاظ، جریان نوگرای شعر افغانستان نیز از مایههای مذهبی تقریباً تهی است. در میان شاعران رسمی نیز یا ستایش حاکمان رواج دارد و یا بیان مفاهیم ملی و انقلابی، بدون اتکای زیادی به مذهب. در این میان، بسیار اندک هستند شاعرانی همچون براتعلی فدایی هروی که هم تکیهگاه مردمی داشته باشند و هم حال و هوای شعر امروز را کمابیش درک کرده باشند.
این وضعیت ادامه مییابد، تا پیدایش موج جدید اسلامخواهی در جهان، که در ایران و افغانستان، تبارز عملی جدیای دارد. پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، جهاد اسلامی مردم افغانستان علیه متجاوزین، مهاجر شدن جمع بسیاری از این مردم به ایران و تأثیرپذیری آنها از شعر و ادب انقلاب اسلامی، همه دست به دست هم داد و جریان تازهای از شعر مذهبی در جامعه ادبی افغانستان پدید آورد.
پیوند عاشورا و مقاومت در شعر آیینی افغانستان
این گرایشها را، هم در میان شاعران مهاجر مقیم ایران میتوان یافت و هم در آثار بعضی از شاعران داخل کشور که داعیه این اسلامخواهی را داشتند. بدین ترتیب، نسل نوینی از شاعران افغانستان پدید آمد که هم به مذهب نگاهی امروزین و انقلابی داشتند و هم با رهیافتهای نوگرایان در شعر فارسی بیگانه نبودند. اینان نوعی شعر مذهبی نوکلاسیک سرودند که پیش از این، در ادبیات افغانستان سابقه نداشت. در شعرهای عاشورایی این نسل، نوعی بیان هنری و گاه مدرن میتوان یافت، در کنار محتوایی انقلابی و گاه گرهخورده با حوادث و وقایع کشور. به بیان دیگر، این شاعران کوشیدند که پیامهای عاشورا را برای استفاده در وضعیت امروز بیان کنند، چنان که در این غزل از سیدفضلالله قدسی دیده میشود:
«چه میشد پیش از آن که کشته بودم باور خود را،
چهل منزل به روی نیزه میبردم سر خود را
نخواهد ماند خالی بعد از این مشک وفا، زیرا
به دریا وام دادم بازوی آبآور خود را...»
البته مذهبیسرایی در شاعران امروز افغانستان، به کلاسیکسرایان محدود نماند و نوگرایان را هم دربر گرفت، نسلی که تلفیقی میان قالبهای نوین و مفاهیم دینی ایجاد کردهاست، و پیش از این، البته این تلفیق در شعر افغانستان دیده نمیشد. چهرة شاخص و پیشکسوت این نوع شعر در افغانستان، آقای سعادتملوک تابش است که در دهة شصت چندین مجموعه شعر با این شیوه منتشر کرد. البته مذهبیسرایی در قالبهای نو، بعدها توسط جوانان شاعر پی گرفته شد و تاکنون ادامه دارد.
به عنوان آخرین سخن، نمیتوان از یک ویژگی بارز جامعه افغانستان یادی نکرد که بر شعر نیز سایه افکنده است، یعنی توجه عموم مردم ـ و نه صرفاً شیعیان ـ به اهل بیت و نیز واقعة کربلا. در افغانستان اختلاط میان مردم مذاهب مختلف بسیار است و نیز، عنایت این مردم به همه بزرگان دین، قابل توجه. حضرت امیرالمؤمنین با لقب «سخی» مقتدای همه مردم است و نیز واقعة کربلا برای همه ارزش و اهمیت مییابد. چنین است که مثلاً ترکیببند محتشم کاشانی به طور کامل در کتاب درسی ادبیات فارسی در افغانستان چاپ میشود و یا زندهیاد عبدالقهار عاصی، شاعر سنیمذهب این کشور، با چنین اخلاص و ارادتی از امام حسین(ع) یاد میکند:
«تا ریخت خون مرد به دامان کربلا،
سجادهشد زمین بیابان کربلا
بر مسلمین طلیعة نو باز شد ز حق
در رهگذار تشنة میدان کربلا
دست یزیدیان چه تواند کند به خلق؟
خون امام ماست نگهبان کربلا...»
این، بر خلاف پندار بعضی کسان، نه یک ارادت شخصی، که یک گرایش غالب در این کشور است. در افغانستان اگر خلاف این باشد، عجیب به نظر میآید.
خبرگزاری تسنیم _محمدکاظم کاظمی