سلام
سلام بر هوای گرفته
سلام بر سپیدهی ناپیدا
سلام بر حوادث نامعلوم
سلام بر همه
الا بر سلام فروش
در آخرین روزهای آبانماه، طاهره صفارزاده در خانوادهای متوسط با پیشینهای از عرفان و ایمان و عدالتخواهی در سیرجان به دنیا آمد. پدر و خواهرش اهل عرفان و تصوف بودند. او در پنج سالگی پدرش را از دست داد و مادر که تا چهلم پدر تاب نیاورد، به او پیوست و فرزندانش در دامان مادربزگ پرورش یافتند. مادربزرگی که لباس مبدل میپوشید و در محل عبور فرماندار کرمان، فرمانفرما، میایستاد و کسانی را که ظلمی بر آنها رفته بود حاضر میکرد و دادخواهی مینمود. بعدها در جریان قحطی پیشآمده، وقتی متوجه اوج فجایع و بیعدالتیها شد، همسر و پسرانش را از کار دولتی منع کرد. و این گونه بود که این دو روحیه عدالتخواهی و خدامداری در جان صفارزاده نشست و در افکار و رفتار و گفتارش جلوه نمود. او اولین بار با مجموعه «رهگذر مهتاب» وارد عرصه شعر شد و با شعر «کودک قرن» به هجوم فرهنگ غرب اعتراض کرد. اعتراضی که به ممنوعیت شعر او انجامید.
از هیاهوی شبان کام
آخرین دست، آخرین رقص، آخرین جام،
آخرین دعوای ننگ و نام
کی رود در خواب راحت،
کودک این قرن نافرجام؟
صفارزاده نقش این قرن را چنین تصویر میکرد:
و نقش این هزاره
مردی منحنیست
مردی که خم شده است تا سکه را بردارد
و با عبارات قرآنی از آن تبری میجست:
صدای هقهقی از دور دست میآید
چطور این همه جان قشنگ را عایق کردند
چطور
چطور
چطور
تبت یدا ابی لهب وتب
تبت یدا ابی لهب وتب
تبت یدا ابی لهب وتب . . .
او که از «جانهای عایق» خسته شده بود، دنبال یک جفت چشم میگشت، یک جفت چشم که «فرصت به بالانگریستن داشته باشند» و از جسمها گذر کرده باشند:
در این فضای افیونی چه میگذرد؟
تویی که میگذری در من
منم که میگذرم در تو
غمی که از فراز تمنای جسم میگذرد
باری این عدالتخواهی در کردار او نیز نمود داشت و یک بار به دلیل اعتراض در اردوی فرزندان کارگران، آنگاه که به آنها گفت لازم نیست زیر پرچم شاه برای او دعا کنید، اگر کسی به شما توهین کرد، به او توهین کنید، و بار دیگر وقتی برگ عضویت حزب رستاخیز را امضا نکرد، از کار برکنار شد. و او همچنان شعر مقاومت میسرود:
پندار نیک از ما
کردار نیک از ما
دنیای نیک از کسری
دنیای نیک از کسری چرا ...
صفارزاده را همچنین میتوان شاعری جهانی نامید. وی که برای ادامه تحصیل به انگلستان و سپس به آمریکا مهاجرت کرد، در دانشگاه آیووا، در گروه نویسندگان بینالمللی پذیرفته شد و به کسب درجه MFA (استاد هنرهای زیبا) نایل آمد. اکنون شعرهای انگلیسی طاهره صفارزاده در منابع درسی برخی از کشورها تدریس می شوند. او شعرهایی به انگلیسی سرود که آن شعرها یا برخی از ترجمه شعرهای او توسط برخی موسیقیدانان در خلق موسیقی به کار رفت. از جمله یوآخیم ف. و. اشنایدر آلمانی (Joachim f. w.schneider) بر روی ترجمه آلمانی خانم آنماری شیملـ خاور شناس و پژوهشگر معروف فرهنگ اسلامیـ بر چند شعر طاهره صفارزاده موسیقی نهاد و دیوید فدرولف (david federolph) موسیقیدان آمریکایی برای چند شعر کتاب the red umberella (چتر سرخ) موسیقی ساخته است.
بعدها صفارزاده «شعر طنین» را که گونههای شعر مقاومت با درون مایه دینی به شمار میرفت به جامعه ادبی کشور معرفی کرد و در آن قالب به مبارزه با طاغوت پرداخت:
و سرزمین
سرود رهایی است
تو سرزمین رهایی هستی
برخیز
برخیز
برخیز
چشمت چو باز شد
دیگر مخواب
که خواب تو را باز میبرد
در تیره راه خواب
صفارزاده در اولین آثار خود، «خدا» و «شعر» را پیوندان جاوید خود نامیده بود:
من آتش گاه احساسم
تو را ای تودهی برف ریا
در خود نمیگیرم
چه می ترسم که خاموشم کنی
از یاد انسانها
من آن انسان تنهایم که میفهمم غم و حرمان «تنها» را
سکوت صبرداران و خروش خشمداران را
ولی هرگز تو را ای کودک نادان شادیها نمی فهمم
رهایم تا ز بند کام
و از زنجیر های زنگدار نام
نیازم پیش تنها نیست
خدا و شعر
اینهایند پیوندان جاویدم
تو همرنگ من آزاده هرگز نیستی ای مرد
روان شو سوی آن قومی:
که سنگینند از سنگ جواهرها
که رنگینند از رنگ دو روییها
که خاموشند از غوغای انسانها
برو کورانه دست همسری برگیر
تا پا جای پای کهنهی اجداد بگذاری
و اینگونه بود که خدا و شعر، این دو پیوند جاودان او، به جاودانی او انجامید؛ چرا که برای کاربرد عبارات قرآنی در شعر به قرآن مراجعه کرد و اینجا بود که جرقه ترجمه قرآن شریف به ذهنش خطور کرد. ترجمهای که به گفته انگلیسیزبانان از ترجمههای برتر با ویژگیهای منحصر شناخته میشود و اینگونه مصداق شعر خود گردید که:
وقتی که آدم در جرأت تنها
در همت تنها
و در تنهایی تنهاست
از ازدحام خصم باک ندارد
صدای نبض تو بیدار است
و پایت از رفتن مانده
صفارزاده در آغاز نهضت اسلامی، با کمک نویسندگان سرشناس و متعهد مسلمان اقدام به تأسیس مرکزی به نام «کانون فرهنگی نهضت اسلامی» که آن را به نام «حوزه هنری» می شناسیم، نمود. جرقه این کار در شب شعر «انستیتو گوته» زده شد. او خود در این مورد گفته است: «من در آنجا شعر «سفر عاشقانه» را خواندم. البته آقای گرمارودی هم با من همصدا بودند و شعر خواندند. البته شعر ایشان مذهبی بود اما سیاسی نبود. من دیدم بین این جمعیت صد نفری مسلمان فقط ما دو نفر شعر مذهبی داریم. این بود که برای تشکیل کانون مصمم شدم. با آقای گرمارودی در میان گذاشتم و با ایشان برای مشورت خدمت آیت الله طالقانی رفتیم». میتوانید شعرخوانی او در شبهای شعر گوته که در مهرماه ۵۶ با حضور شاعرانی چون مهدی اخوان ثالث و سیاوش کسرایی و دیگر شاعران برگزار شد را از اینجا بشنوید:
سرانجام آخرین برگ دفتر زندگی او در ۴ آبان سال ۸۷ مصادف با روز شهادت امام صادق(ع) به پایان رسید. اما او هنوز میان ماست که خود گفته بود:
فردا که روز از نو
روزی از نو
من نیستم
اما کلام داغ تنم مرغی خواهد شد
و از محاصره دیوارها خواهد رفت و شعر بودن
چگونه بودن
چگونه باید بودن را
دوباره
باز هماره
خواهد خواند
ابر گلوی کیست که میبارد؟