به نگاهی شکفت و پنجره شد باز دیوارِ چند لحظه ی پیش
پر شد از نور کاسه ی چشمم غرقِ دیدارِ چند لحظه ی پیش
به جهانی شگفت مهمانم که مَلَک بو نبرده از بودش
وه چه آرامشیست با منِ مست، منِ هشیارِ چند لحظه ی پیش
هستیام اشک (اشک آینهایست که تماشای عشق پوشیده)
هست با ذرّه ذرّه ی جانم طعمِ دیدارِ چند لحظه ی پیش
تازه فهمیدهاند آینهها یک تماشا چقدر میارزد
کاش میشد تمامِ هستیِ من صرفِ تکرارِ چند لحظه ی پیش
لحظهها را گریستم بیتو، من که هستم که نیستم بیتو؟
مرگ بود آنچه زیستم بیتو جانِ سرشارِ چند لحظه ی پیش!
تو نباشم شهود بیمعناست، لحظهها بیتو بیملاحظهاند
رفتهای باز و بسته ی خواب است چشمِ بیدارِ چند لحظه ی پیش
پنجره بسته شد سکوت شدم، چشم بستم کویر لوت شدم
هر چه آیینه وتماشا رفت پشتِ دیوارِ چند لحظه ی پیش
مبین اردستانی