يادداشتي بر رمان خورشيد بر شانه راستشان ميتابيد/محمود خداوردي
06 شهریور 1391
18:15 |
0 نظر
|
امتیاز:
با 0 رای
اگر با دیدی قاعده مند بخواهیم به نقد یک رمان نسبتا حجیم بنشینیم ، ابتدا به اساسی ترین بنیان های شکل دهنده رمان و عناصری که هر کدامشان شاید به تنهایی کاربرد ویژه ای نداشته باشند ، اما با ترکیب و تلفیق شان پیکره واحدی را به نام رمان به وجود می آورند ، نظرات ویژه ای خواهیم داشت .
قطعا شخصیت پردازی و پیرنگ و همچنین عنصر زمان و مکان جزئی از مصالحی هستند که به کار نویسنده در خلق یک رمان کمک می رسانند اما در ادامه ، این زاویه دید است که با نقش کلیدی خود با مثابه دوربینی کاملا حرفه ای ، برای خواننده کارکردی جذاب وتصویری پیدا می کند .
مجموعه عواملی که به شکل گیری رمان می انجامد را نیز می توان در فاکتورهای دیگری هم جستجو کرد . برای مثال :
1- نقش زبان و کارکرد آن در متن
2- به کار بردن شیوه های صحیح نوشتن و وفادار ماندن به آداب و رسوم هر منطقه
3- نثر روان ، با انتخاب کلمات قوام یافته و استوار در ساماندهی جمله ها که خوانش آنها برای خواننده ایجاد نوعی شادابی و طراوت و موسیقی نماید .
مهمترین عاملی که می تواند یک اثر را از آثار دیگر متمایز و بر جسته سازد ، همانا شناخت نویسنده از موضوع و سوژه ای است
که انتخاب نموده است .
چه بسا نویسنده ای سال ها وقت صرف کند و داستانش را با احتیاط و رعایت شرایط فنی و تکنیکی به حد اعلا برساند ، لذا چون با
موضوع مورد نظر در گیر نشده ، نتیجه مورد علاقه اش را نگیرد .
به عبارتی نویسنده همه آن چیز هایی را که به نوعی در اثرش دخیل می کند ، لزوما در ابتدا باید به آنها معنا بخشد و در ادامه معنا ،
ارزش واقعی آنها برای خواننده مشخص شود . هویت بخشیدن و شناسنامه دار کردن اجزای داستان به ماندگاری اثر ، کمک های
فراوانی خواهد کرد .
رمان "خورشید روی شانه های ..."نوشته آقای جواد افهمی به تازگی وارد بازار کتاب شده است . رمانی 320 صفحه ای که با دو
زاویه دید اول شخص و سوم شخص به نگارش در آمده است .
رمانی جذاب و دلنشین با موضوعی که در این سال ها شاید کسی تا این حد به آن نزدیک نشده است .
داستان مربوط به سال های قبل از وقوع انقلاب اسلامی در ایران می باشد .
اشرف خواهر شاه مخلوع ، در پی زدو بند هایی پنهانی که با قاچاقچیان بین المللی مواد مخدر دارد ، مورد سوء قصد آنها قرار
می گیرد . در ادامه برای روشن شدن داستان ، نویسنده با ترفندی خاص وزیرکانه ما را به خطه بکر و زیبای بلوچستان ایران می برد.
شخصی به نام سبحان گمشاد زهی که خود را کاندیدای مجلس کرده است و به نظر می رسد از خانواده های صاحب نام و متنفذ
می باشد ، چند روز قبل از انتخابات به طور مرموزی به قتل می رسد ، حدس و گمانه زنی ها قوت می گیرد که سبحان را چه کسی
یا کسانی به قتل رسانده اند . قتل سبحان بهانه ای می شود آدم های دیگر داستان را بشناسیم .
رمان حال و هوای خاصی دارد و در زمره داستان های اقلیمی جای می گیرد . توصیفات بی نقص ، دیالوگ های حساب شده از
ویژگی های این رمان محسوب می شود .
سلیمه همسر سبحان ، الیاس وکیل ، رحمان برادر سلیمه افرادی هستند که بار اصلی رمان را بر دوش می کشند و به درستی هم
کاراکترشان توسط نویسنده پرداخت می شود .
در انتها با روشن شدن نقش واقعی سبحان که در واقع خائنی بیش نبوده است توسط داد گاهی خانوادگی ، حکم او را صادر و به
مرحله اجرا در می آورند .
نویسنده با مهارت مثال زدنی ، تصاویری خلق کرده است مرعوب کننده ، دلهره آور ، بکر و در عین حال جذاب .
برای کسانی که دست اندر کار خلق رمان هستند پر بی راه نیست اگر بگوییم که پردازش شخصیت و وا کاوی رفتار های آنان ،
چگونه می تواند تاثیرات جانکاهی بر روح و روان نویسنده بر جای بگذارد .
آقای افهمی از واژه ها مانند تیر هایی هدفمند برای ساختن جملاتی بی نهایت تاثیر گذار استفاده نموده است . به گفته ازرا پاوند شاعر
آمریکایی : هیچ گلوله ای که به هدف می نشیند ، نمی تواند تاثیر کلمه ای را که در جمله ای به جا قرار می گیرد ، داشته باشد .
ژوزه سارا ماگو گفته جالبی دارد : کار نویسندگان خلاق اضافه نمودن شخصیت های خود ساخته ذهنی به شخصیت های واقعی و
عینی جامعه بشری است و مثال می زند : راسکو لنیکف جنایات و مکافات –ژان والژان بینوایان .
آیا ما به عنوان اهالی ادبیات ، گل محمد رمان کلیدر را از همسایگانمان بیشتر نمی شناسیم ؟
فضا و رنگ آمیزی کاملا در خدمت روایت است و زاویه دید که در بخش هایی تغییر می کند ( بنابر نوع روایت الزامی است ) نه
تنها جهت (روایت) مخدوش نمی شود ، بلکه برای تکمیل پازلی که نویسنده برای مخاطب تدارک دیده است ، با تکنیکی مثال زدنی
و بسامان روایتش را به آخر می رساند .
صحنه ها زیاد یا کم نیستند و همان جایی پایان می گیرند که انتظار می رود . بخشی که مربوط به ملاقات رحمان وصفی و ایوب
است ، دیالوگ های جاندار و پخته ای دارد . و نحوه بستن مرد شرور در سوراخی که سر از تن جدا می کنند ، بسیار درخشان و
تصویری است . رمان دارای قطع و وصل های یک اثر سینمایی است و به نوعی یک فیلنامه به نظر می رسد .
دوربین راوی مدام در حرکت است . آدم ها حرکت دارند و این آرزو در دل من ماند که ای کاش رمان بیشتر از یک جلد بود .
نویسنده ذهنی متمرکز ، حساب گر و فراموشی ناپذیر دارد .
جزئیات ، یکدم از خاطرش محو نمی شود . کاراکتر سبحان که در وهله اول شاید محور اصلی رمان تلقی می شود تا انتها به مخاطب اینگونه می نمایاند ، که او قربانی سوء قصد درباریان و دولتی ها شده است . اما در آخر این باور خواننده است که به هم می ریزد و طی صحنه های درخشان بعد ، محاکمه او را در یک دادگاه خانوادگی می بینیم که برای او دیگر راه گریزی نیست و مخاطب با حیرت به مراسمی که می شود آن را به آیین گردن زنی تعبیر نمود ، نگاه می کند . واین از شگرد های نویسنده است . نویسنده ساعی و پر تلاش رمان از خلاقیت و پتانسیل فراوانی که در خود نهفته دارد با مدد تخیل و استفاده از نثری جاندار و یکدست ، بدون لکنت و یک نفس داستانش را با زبانی شیرین بیان می کند . البته این بدان معنا نیست که اثر به صورت مطلق هیچ گونه مشکلی ندارد و نمی توان به آن ایرادی گرفت . به هر صورت کتاب حجم کمی ندارد و اگر قرار است ، بخشی از فرهنگ ، سیاست و نا گفته های تاریخ ما نوشته شد ، از لغزش و اشتباه هم مصون نخواهد بود . اما نفس اثر و تلاش نویسنده و ورود به هزار تویی که خواننده تا اواخر داستان نمی داند که قاتل سبحان کیست ، شایسته تقدیر و تمجید است .
جنس کلمات و کاربرد آن ها چنان تنش زا و تاثیر گذار است که با وجود مطول بودن بعضی از دیالوگ ها خواننده دچار کسالت و ملال نمی شود .
مطمئنن توصیف در این رمان نقش مهمی دارد و اگر توصیفات ناب و دلپذیرش را از اثر حذف کنیم ، بلا شک رمان دچار نقص خواهد شد .
شاعری می گوید : برای نوشتن باید انبوهی از کلمات را همیشه در ذهن و خاطرمان داشته باشیم تا در صورت لزوم ، به کارمان بیایند و حق مطلب ادا شود .
نویسنده اثر با طوفانی از کلمات ما را به میهمانی رمان جذاب خود می برد .
بخش هایی از فصل دوم ، تکرار همان بخش اول حضور در پاریس است با تغییر زاویه دید . همان صحنه ها و تکرار جمله ها ، در واقع در این بخش گرمای داستان از بین می رود . در بخش دیگری ، از نویسنده ای روسی نام برده می شود و بخش هایی از کتاب معروف او در متن گنجانده شده است . به نظر می رسد این یاد آوری زائد است و در ادامه داستان کاربردی هم ندارد .
اشکالات زبانی معدودی هم در متن است که با اندکی اغماص می شود آنهارا نا دیده گرفت ، مثلا در صفحه 104 می نویسد : آن شخص عصبانی بود ، با توجه به این که در جملات قبل ، عصبانیت فرد مورد نظر به صورتی شفاف و تصویری نشان داده شده است و دیگر نیازی که گفته شود آن شخص عصبانی بود و موارد این چنینی دیگر ...
شاید وظیفه رمان این باشد که جهان بهتری برایمان بنا کند ، اما مطمئنن یکی از عوامل اصلی رمان ، شناخت خود نویسنده از پیرامون خود و انتقال آن به دیگران است .
حس تعهد و دلسوزی نویسنده به ظلم و اجحافی که به قومیت های گوناگون این سرزمین پهناور ، به چشم می خورد ، شایسته احترام است .
بی شک این اثر راه خود را پیدا خواهد نمود و افهمی نامی است که بعد ها در باره او بیشتر خواهیم شنید . او صدای تازه ای است در ادبیات نوین ما و امید که او قدر خویش را بیشتر بداند و بشناسد .
و نکته آخر این که رمان "خورشید روی شانه های راستشان می تابید " در میان خیل رمان هایی که مانند رعد می آیند و چونان برق می روند ، تاریخ مصرف ندارد و در ذهن و خاطره ادب دوستان ، همیشه به یادگار خواهد ماند .
محمود خداوردي
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.