غزلی بخوانیم از این کتابِ خواندنی:
کنار جوی نشستیم و سال و ماهی رفت
فغان که تور نینداختیم و ماهی رفت
یکی نهاد به سر تاج و دیگری دستار
قضا چنین شد و بر هر سری کلاهی رفت
به رنگ رستم و یوسف درخششی دارد
اگر به مکر برادر، کسی به چاهی رفت
سپاه حُسن میارای، ای تن خاکی!
که در وجب وجب خاک ما سپاهی رفت
به عشوه بیش مرو پیش شیر بیچنگال
بسا غزال که گاهی به تیر آهی رفت
چنین که ریختهای زلف آتشین بر دوش
به دوش توست اگر از کسی گناهی رفت
مگیر بوسهی پنهان چشمهایم را
خطای کوچکی از بندهی سیاهی رفت
نه راه، بلکه به تعدادمان خدا داریم
سر خداست اگر هر کسی به راهی رفت
دوباره از قلم شاعری غزل جوشید
دوباره در «قلم صنع» اشتباهی رفت
نگاه «پاک خطاپوش» پیر ما روشن
که هر چه بر سر ما رفت، از نگاهی رفت