دو غزل از محسن سعیدی شاعر افغانستانی
19 شهریور 1391
12:04 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 1 رای
محسن سعیدی از شاعران اهل کشور افغانستان برای مردم مظلوم میانمار و برای کابل دو شعر بسیار زیبا سروده است. این دو شعر به شرح زیر است:
1- مارها در میانِ ما یلهاند ( به یادِ بامیان و میانمارهای دیگر)
ما همه از درون میانماریم؛ مارها در میانِ ما یلهاند
مارها وِردخوان هر درزند، مارها قصهگوی فاصلهاند
مار، همزادِ نسلِ من بودهست، مار تا بوده راهزن بودهست
قصه آدم است قصه ما؛ میوهها، مارها... همه تلهاند
ما همه از درون میانماریم؛ هرکجا میرویم او با ماست
مارها شب شریکِ دزدانند، روزها هم رفیقِ قافلهاند
صوفیای گفت: مارها رازند؛ هرکه بیمار بود بیمار است
ظنِ بد خوب نیست در حقِ مار؛ مارها از اساس، مسألهاند!
راست میگفت صوفیِ دجال؛ بد یقینا بد است، شکی نیست
مارها شاید اولیا باشند، شاید اینان بِلندمنزلهاند!
اهل رازند مارها شاید؛ راز، راز است، راست میگویند
راز را هرکسی نمیفهمد؛ رازها صیغههای مشکلهاند
خاک بر فرقِ نفسِ بازیگر! کوفت بر هرچه لفظ و لفاظی است!
مرگ بر هرچه وزن و قافیه است!... بس که در پایِ شعر آبلهاند!
شاعران، گاه نبضِ فریادند؛ شاخکِ حسِ دردِ مردمِ خویش
گاه، موشانِ کنجِ دِنجِ خودند؛ یعنی استادِ صبر و حوصلهاند!
شاعرانِ بزرگِ کشورِ من؛ کشورِ مولوی، سناییها
حالیا مثلِ کِرم، شبها را در پیِ روزنامهباطلهاند
اهلِ تحقیق، اهلِ فضلِ و هنر، اهلِ عشق و هزار مرگِ دگر
شک ندارم که در چنین شبها غرقِ حلِ هزار معضلهاند
عقلشان درک میکند همه را: مصلحت، عدل، فلسفه، قانون
با فلاطون کنار آمدهاند؛ بعد از این اهلِ شهرِ فاضلهاند
ما همه از درون میانماریم؛ زخم بر رویِ زخم و...حقِ نمک!
کشتهبرکشته مانده، پشتبهپشت... دستهای نیز گرمِ هِلهلهاند
مار، چنبر زده است بر سرشان، اژدهایی شده است رهبرشان
مارِ دیگر به رویِ منبرشان؛ حاجیانی که گرمِ هرولهاند
کشته بر کشته، خانه بر آتش، کودکان، آهِ آب نتوانند
آن طرف، دستهای رجزخوانند، دستهای تیرهایِ حرملهاند
رقصِ خون، رقصِ مرگ، رقصِ جنون...و تو در فکرِ جامِ لندن باش
این که BBسگانِ رجاله، فاتحانِ کدام مرحلهاند...
معرکه، مار، مردِ جادوگر؛ ما همه ماتِ دستبازی شان
غافل از آن که مار و جادوگر در فریبِ من و تو، یکدلهاند
بوی عشق از دمشق میآید؛ عطرِ امروزِ سیب، لبنانی است
تسمه از پشتِ اژدها کندند؛ قهرمانان، سوارِ چلچلهاند
اژدها رامِ بامیان هم هست؛ پیرِ ما میرِ نفسِ اماره است!
ماردوشان! بهوش! کاوه رسید! بامیان1، شیرهایِ غلغلهاند...
آه! اما نه؛ غلغله امروز، زخمِ مدفونِ زیرِخاکِ من است
زخمها چون که زیرِ خاک شوند دو سه روزی بهانه گلِهاند
ما همه از درون میانماریم؛ مارها در میانِ ما یلهاند
مارها وِردخوان هردرزند، مارها قصهگوی فاصلهاند
یک قصیده، قصیده لبخند، یک قصیده، قصیده درد است
تو ولی کف بزن، دریغ نکن! شاعران، کشتهمرده صلهاند!
--------------------------------------------
1- بامیان (بامی+ان): بامیها، مردمانِ بلخِ بامی (غلغله).
***
دریاسراب کابل(تقدیم به هموطنانِ دورتر از وطنم)
دوباره آشفته خوابم امشب که دیدهام دیده خوابِ کابل
خرابم امشب، خرابم امشب، خرابم امشب، خرابِ کابل
پرندهام؛ پرکشیده از خود، رمیده از هرچه آب و دانه
پرنده شوربخت دریا؛ کدام دریا ؟ سرابِ کابل !
به پشت ابرِ کبودِ گریان، نهان مکن چهره، ماهِ رسوا !
که رازِ شب های روسیاهت، فتاده بر آفتابِ کابل
نگاه انگورِ سُرخناکش، زِ زخمِ تاکش پیام دارد
مخور که جز خونِ دل نبخشد به نشئه خود شرابِ کابل
اگر نه گردابِ آرزوها؛ سیاهچالِ ستارههایی؟
سرم پُر از وهم و چیستان شد، ز پرسشِ بی جوابِ کابل
ز چارسو فوجِ نامهبرها پیامِ صلح آورند سویت
مگر به خونِ کبوتر آخر، روان کنند آسیابِ کابل
* *
خطوطِ چندی است گنگ و درهم؛ خطوطِ یک طرحِ مات و مبهم
به موج افکارِ یک مسافر، چه می توان زد به قابِ کابل؟
منبع :
خبرگزاری فارس
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.