شهرستان ادب: امروز، پانزدهم مهر، به قول اصحاب رسانه زادروز سهراب سپهری است؛ شاعری نامآشنا برای تمامی اهالی ادبیات، و نه تنها شعر. به این مناسبت مطلبی میخوانیم از تلفیق شعر و هنر در زندگی سهراب که نه تنها در آثار او که در روزمرۀ او نیز جریان داشت:
«من کاشیام. اما در قم متولد شدهام. شناسنامهام درست نیست. مادرم میداند که من روز چهاردهم مهر (6 اکتبر) به دنیا آمدهام. درست سر ساعت 12. مادرم صدای اذان را میشنیده است... ».
اینها، جملاتِ آغازین کتابِ «هنوز در سفرم»، مجموعهای از شعرها و یادداشتهای منتشر نشدۀ سهراب سپهریست (1359-1307) که برخلاف بسیاری از منابع موجود، روز تولد او را به خطِّ خود او، چهاردهم مهر معرفی میکند. شاعری که نقشها را میسرود و زیباترین شعرهایش را بر تن بوم نقاشی، تصویر میکرد.
نوشتن از اویی که طبعی لطیف و روحی آرام داشت، ساده نیست. چرا که به اعتراف خودش: «به سراغ من اگر میآیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...» و این تنهایی شاید، از هر چیزی در زندگی او ماندگارتر بود. تنهایی، مانند رفیقی دیرینه با تمام لحظههای زندگیاش آمیخت. او شعرهایش را در سکوت و تنهاییِ «قریه چنار» و «تپههای سیلک» با آهنگ طبیعت و نغمۀ جیرجیرکها میسرود. سهراب، پرنده بود و پرندهها را خوب شنیده و دیده بود. در کوه و صحراهای شهرِ خودش دنبال پرندهها میرفت و حسرتِ پرواز، تیزی و شدّتِ حیاتِ پرنده، با او کاری کرد که پرندگی را بلد باشد. به همین خاطر، یک روز تابلوی «آواز هندسی پرنده» را نقاشی کرد و در دفتر خاطراتش نوشت: «پرنده: تنها وجودی که مرا حسود میکند؛ ای عبور ظریف، بال را معنی کن، تا پر هوش من از حسادت بسوزد».
او آهنگ و رنگ را بههم پیوند زد و اقرار کرد که «گاه، صدایی که به گوش میرسد، انگیزهای نزدیک برای رنگپذیری دارد. باد میپیچد. و برگهای خزانی را میپیماید. بنگرید، پیش روی ما جنبشی (تلاطمی) است از رنگ»* و کوشید که موسیقی را به نقاشیهایش وارد کند. طوری که هر تماشاگری، آهنگی که او با قلمش نقاشی کرده را بشنود.
سهراب، ذوق و هنرش را از پدر و مادرش به ارث برده بود. ایستادن و ماندن را نمیخواست؛ چرا که به قول خودش هیچ کجا، جای او نبود. برای همین پرندۀ روحش را به پرواز در آورد و از پرستشگاهِ آساکوسای ژاپن تا آسمان بمبئی و بنارس و دهلی، و تا دل موزههای پاریس و خیابانهای نیویورک پر کشید و فرهنگ و عرفان مردم سرزمینهای دیگر را کشف کرد. او آنقدر سفر کرد و شناخت که توانست دیدهها و شنیدههایش را به زیبایی وارد شعرهایش کند. به قول زندهیاد سیمین دانشور، طبع شهودی او، بیاینکه او را متوجه گنجینۀ گستردۀ عرفان ایران کند، به خاور دور و ژاپن کشاندش و سهراب فرصت زیادی نداشت تا به مطالعه ادبیات سنتی ما بپردازد. برای همین به تعبیر دانشور، شعر سهراب شعر مطلق و ناب است.
سهراب سپهری متأثر از حضور در ژاپن و فرهنگ و ادبیات آن، به هایکو علاقمند بود و ترجمههای زیادی انجام داد که برخی از شاعران و منتقدان معاصر، شعرهای او را ادامه یافتۀ هایکو تلقی میکنند.
اما چیزی که مبرهن است نقاش بودن سهراب، پیش از شاعر شدن اوست. تا جاییکه نقاشیهای او، دیوارهای گچی و کاهگلی خانهشان را از همان روزهای نوجوانی و جوانی سیاه کرده بود. سهراب، جز نوشتن اولین شعرش در ده سالگی که بیتِ «ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان/ نکردم هیچ یادی از دبستان» را در خود داشت، تا هیجده سالگی شعری ننوشت. او در اینبارۀ نوشتهاست: «من در ادارۀ فرهنگ کار گرفتم. آشنایی من با جوان شاعری که در آن اداره کار میکرد، رنگ تازهای به زندگیم زد. شعرهای مشفق کاشانی را خوانده بودم. خودش را ندیده بودم. مشفق دست مرا گرفت. و به راه نوشتن کشید. الفبای شاعری را او به من آموخت. غزل میساختم، و او سستی و لغزش کار را باز میگفت. خطای وزن را نشان میداد. اشارات او هوای مرا داشت ... ». بعدها سهراب، آثار نیما را دنبال کرد و بعد از مشق کردن سبک نیمایی، به مرور سبک خودش را بازیافت و با آبیترین کلمات، به واژهها جان بخشید. هرچند مهدی اخوانثالث شعر او را تحت تأثیر اشعار فروغ میدانست، اما هیچکس نمیتوانست به زیبایی او نبض طبیعت را بگیرد و کلمات را کنار هم بچیند. با اینحال، کتابهای نقد بسیاری برای آثار او نوشته شده که نظرات متفاوت شاعران و صاحبنظران معاصر را در خود دارد.
بسیاری سهراب را دور از سیاست و درس و بحثهای اجتماعی معرفی کردهاند و به اعتقادشان، «سکوت» جزء لاینفک زندگی اوست. گویی «سکوت» و «تنهایی» دو آرایۀ همیشگی در شعرِ زندگی سهراباند. او جز به حد نیاز سخن نمیگفت و بههمین خاطر نقلقولهای بسیار محدودی از او باقیست. اما آنچه برای اطرافیان و نزدیکان او روشن بود، اخلاق خوب و بزرگی و عمق روح سهراب در برخورد با ایشان بود.
سهراب سپهری نمایشگاههای نقاشی و آثار هنریاش را در شهرهای مختلف دنیا برپا کرد و غالب نمایشگاههایی که در ایران برای آثارش داشت، در گالری سیحون برگزار شد.
اما آنچه پرندۀ روح سهراب را برای آخرین بار پرواز داد، ابتلا به سرطان خون بود که کمی بعد از تشخیص آن، سفر به انگلستان هم بهبودش نبخشید و دو بال او را برای وداع با طبیعت لطیف سرزمیناش، از هم گشود.
از سهراب سپهری کتابهای شعرِ «مرگ رنگ»، «زندگی خوابها»، «آوار آفتاب»، «شرق اندوه»، «صدای پای آب»، «مسافر»، «حجم سبز»، «ما هیچ ما نگاه» و اثر منثورِ «اتاق آبی» به یادگار مانده که هشت کتاب اول او در مجموعۀ شعر «هشت کتاب» گرد آمده است.