شهرستان ادب: همزمان با سالروز استکبارستیزی و روز مرگ بر آمریکا، در نخستین صفحه از پروندۀ «ادبیات ضدآمریکایی» در سال ۹۴ یادداشتی میخوانید از شاعر و منتقد شناختهشده آقای نعمتالله سعیدی دربارۀ نخستین ترانۀ مرگ بر آمریکای سرودهشده توسط دکتر محمدمهدی سیار(سال 92). سال گذشته مطلب دیگری با موضوع دومین ترانۀ مرگ بر آمریکای سیار در شهرستان ادب منتشر شده بود با عنوان «در حاشیه و متن سرودِ مرگ بر آمریکا ۹۳».
یادداشت آقای سعیدی را در ادامه مطالعه میکنید:
از حماسهسرایی تا حماسهسازی
تقریباً هزار سال بشریت زور زده و زحمت کشیده که یکی مثل «مهدی سیار» سرودی مثل «مرگ بر آمریکا» بسراید. از رودکی و سنایی بگیر تا مولوی و حافظ و بیا تا مرحوم سلمان هراتی و مرحوم قیصر امینپور. مگر شوخیست که با سرودن یک ترانه حداقل میلیونها دلار سرمایۀ تهاجم فرهنگی انواع دشمنان قد و نیمقد انقلاب اسلامی را کز بدهی و دود هوا کنی؟
بارها در اینجور مواقع نوشتهایم که تمام هنرها میخواهند به شعر برسند و بیان شاعرانه، و خود شعر میخواهد به هارمونی برسد و موسیقی. اما یک نفر نپرسید حالا که بنا شده هر چیزی به یک چیزی برسد، خود شعر و موسیقی میخواهند به کجا برسند؟
۱- شاعران حماسهسرا دو دستهاند: آنهایی که سرود حماسی میسازند و آنهایی که با سرودشان حماسه میسازند. دو سرود مرگ بر آمریکای حمید سبزواری و مهدی سیار از دسته دومند؛ که در عین تفاوتهای ظاهریشان با هم، در باطن خیلی شبیه یکدیگرند و در عین شباهتشان به هم، به همین اندازه با هم متفاوتند.
اولاً هر دوی آثار مذکور از برجستهترین کارهای شعر و موسیقی دوران خود محسوب میشوند. عجیب است! با اینهمه بگیر و ببند و سازمانبازی و نهادبازی و فیلمهای فاخر میلیاردی و چه و چه، باز هم این شعر و موسیقی است که بار رسالت فرهنگی و تبلیغات یک انقلاب بزرگ و نظام مظلوم را بر دوش میکشند. مثلاً بخش عمدهای از تبلیغات حماسی دوران هشت سالۀ دفاع مقدس را یکی- دو نفر نوحهخوان معمولی مثل آهنگران و کویتیپور و امثالهم بر عهده داشتند. کاری که نوحههای ظاهراً معمولی این عزیزان می کرد، از عهدۀ نهادهای عریض و طویلی مثل صدا و سیما بر نمیآمد و بعدها نیز برنیامد. بگذریم.
۲- هر یک از رشتههای ادبی و هنری در فرآیند ساختار کلی فرهنگ یک ملّت و تمدن و نظام، کارکردهای مخصوص به خودشان را دارند. نوع تأثیر و حیطۀ عمل مثلاً یک رماننویس با شاعر، یا یک کارگردان سینمایی با یک نقاش یا گرافیست، اگر چه مشترکات فراوانی دارند، اما اساساً در عرصههای متمایز و متفاوتیست. مثلاً رمان و سینما با جزئیات کار دارند و نهایتاً ارائۀ الگو و قهرمانسازی. اما یک گرافیست یا با مفهومسازیهای شعارهای یک ملّت سر و کار دارد، یا فرهنگسازی در عرصۀ کالاهای مصرفی.
از ذکر این اشارههای اجمالی میخواهم برسیم به نقش و کارکرد فوقالعاده خاص شعر و موسیقی. مفاهیم و ارزشهای یک فرهنگ تا وقتی از تفکر و حکمت و درام و سینما و… به سرود و ترانه نرسند، تا وقتی تبدیل به یک اثر موسیقیایی نشوند، به مراحل بعدی، یعنی معماری و خیاطی و آشپزی و… نخواهند رسید. ضامن بقای قرنها فرهنگ ایرانی، سرود و موسیقی ایرانی بودهاند. مولوی مرزهای فرهنگی ایران را با شعر و دف و تنبور در آسیای مرکزی و قفقاز گسترش داد و حفظ کرد. این شعر و موسیقی یک تمدن است که مثل دیوار چین بین یک ملّت و دشمنانش حایل می شود و حفاظ میسازد.
۳- مهدی سیار، حامد زمانی و عدۀ قلیلی آهنگساز و نوازنده با دو اثر «مرگ بر آمریکا» و «گزینههای روی میز» با توجه به همان نقش خاص و خطیری که اشاره کردیم، صدها شبکه ماهوارهای و هزاران خبرگزاری و سایت و رسانههای دشمن انقلاب اسلامی را به خاک سیاه نشاندند. این حرف و ادعا را از جانب کنگرۀ آمریکا و سازمانهای جاسوسی انگلیس و اسرائیل مطرح میکنم و میلیارها دلار بودجۀ فرهنگی و هنری مستقیم و غیرمستقیمشان که به باد هوا رفت. چرا؟ چون تمام طیفهای فکری، سیاسی و اجتماعی نظام جمهوری اسلامی، غیر از خائنین و مزدوران رسمی بیگانگان از این سرود خوششان آمد. هر کس یکذره دلش با این نظام و این ملّت بود، هر کس هنوز ایرانی بود، تأیید کرد که این اثر موسیقی درست است و دلنشین. گاهی ده سرود خوب و اثر موسیقیایی قوی میتواند دهها سال تهاجم فرهنگی آمریکا را خنثی کرده و هزاران فرسنگ به عقب براند.
مرگ بر مرگ ناگهانی صد هزار/ زندگی/ در یکی دو ثانیه/ با سقوط علم از آسمان …
آمریکا نه، هر کس دیگری جای او بود، میخواست با لکۀ ننگ هیروشیما چه غلطی بکند؟
۴- هر چه از عروض و قافیه، صنایع بدیع، آرایههای لفظی، فنون بلاغت و بیان، تا این خزعبلات ایماژ و تصویرسازی و پارادوکس و قرطیبازی های امروزیها را که شنیدهای بریز دور، یا فعلاً بگذار کنار! حرف تا از دل برنیاید، بر دل ننشیند. اما اگر بفهمی «دل» چیست، کجاست و یعنی چه. ای لعنت بر این روزگار که نگذاشت یک بار مثل بچۀ آدم بنشینیم و چهار کلام حرف حساب در مورد «نقدها را بود آیا که عیاری گیرند» بزنیم!
)حوصله ی پرانتز باز و بسته کردن ندارم. میگذاری دو کلمه یادداشت بنویسیم و برویم پی کارمان، یا نه؟ همین مهدی سیار عزیز ثابت کرد که هم آن مدیریتسازیها کشک است، هم این مدیریتستیزیها، توفیق هم مثل عزت و روزی و آرامش فقط در نزد خداست و از جانب او، همانطور که «محبت» هم فقط به دست اوست و این آخری همان ماجرای «دل» است. ببند این پرانتز صاحاب مرده را ) کلام یا از جنس امر است و خبر، یا خواهش و دعا، یا مؤعظه و حکمت، یا محبت و نفرت یا … لعنت به این روزگار.
حرف بدون اجازۀ خدا، بدون اجازۀ ذات هستی از دل بر نمیآید. و بدون اجازۀ او (سبحانه و تعالی) بر دل نمینشیند. این عالم را که میبینی، همه گفتوگوی دل است. همه از دل است؛ همه در دل است. قل هو الله احد است. هم طبع هنر و لطف سخن خداداد است، هم قبول خاطر. مگر نمیبینی این همه شبکۀ ماهوارهای و سایت اینترنتی و … انفجار خزعبلات، صبح تا شب زر زیادی میزنند و آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند؟ چون از شکمشان حرف میزنند. (جان هم بکّنی، با دویست- سیصد کلمه به پندارشناسی نمیرسی، چه رسد به پدیدارشناسی و تفاوت تسلیم و پذیرش با تصدیق و تأیید و … باور و ایمان؟! من دیگر پرانتز باز نمیکنم، خود دانی. دروغ می گویم؟!)
۵- در روزگاری که بحران زبان کولاک میکند، فرض بفرمایید میخواهیم با توافق دو طرف قرارداد دستهجمعی دو واژۀ «سرود» و «ترانه» را معنی کنیم! در گام نخست از ظاهر این دو واژه چنین برمیآید که هر سرودی شاید بتواند «ترانه» هم باشد، اما هر ترانهای سرود نیست. مگر آن که «ترانه» را هم کسی سروده باشد. و میدانیم بسیاری از ترانههای این روزگار سرودنی نیست، (بلکه صادر کردنیست!) به عبارت دیگر، هر سرودی شامل موسیقی هم میشود و متن کلامش موزیکال است، اما برخی ترانهها میتوانند سادهترین نثرها باشند. به همین ترتیب میتوان گفت در «ترانه» بار اصلی و مرکز ثقل اثر بر عهدۀ آهنگ است. یعنی بسیاری از ترانههای امروز، کلامها و دکلمههایی هستند در خدمت موسیقی. گاهی حتی اصلاً مهم نیست که کلام گنگ است، یا بیمعنی است و مثلاً فعل و مفعول ندارد. نقطۀ مقابل ترانه «آواز» است. در آواز سنتی موسیقی فرع بر کلام شعر است و در خدمت بیان آن. مثلاً استاد «افتخاری» وقتی شعر حافظ و سعدی را به آواز میخواند، شما احساس میکنید کلمات شعر جانی دوباره گرفتهاند؛ احساس میکنی این یک آواز نیست، بلکه به نوعی تفسیر و توضیح خود همان شعر است. الغرض، موسیقی سرود «مرگ بر آمریکا» کار فوقالعاده و زیباییست. اما همین موسیقی را اگر بدون شعر «مهدی سیار» بشنوی، تقریباً میتوان گفت هیچ ربطی با این چیزی که الآن است نخواهد داشت. یعنی کلام حکم همان غزلهای آواز را پیدا کرده است. موسیقی فقط دارد این کلام را تفسیر، تأویل و اثر گذاریش را تشدید میکند.
۶- حالا می رسیم به بحث اصلی، یعنی غلبه و برتری متن و کلام در فرهنگ شیعی و شرقی. هنر در جایگاه اصلی و شأن واقعی خودش مفسّر است، نه پدیدهای برای ایجاد سرگرمی و تفنن. شعر مهدی سیار در این اثر، ظاهری کاملاً معمولی دارد و سهلالوصل به نظر میرسد؛ در صورتی که در واقع اصلاً اینجور نیست. این شعر نخست با ترسیم مظلومیت و ذکر المانهایی از آن (تازیانه، گردههای بیگناه بردگان، کشتن صدها هزار نفر و…) مقدمهچینی میکند. این مقدمۀ کوتاه و گیرا و صریح با رسیدن به جملۀ «سقوط علم از آسمان» ناگهان به عمق متن یورش میبرد. (موضوع بمب اتم نیست، بلکه علم از آسمان سقوط کرده است!) در ادامه با شاعری طرفیم که انقلابی بودن و آمریکا ستیزیاش به کنار، اصلاً یک فعال جدّی در امر حفاظت از محیط زیست است! (انتشار سم در زلال رودخانهها) سپس شاعر به شعار، دو معنای راستین و مطلوب آن میرسد. (شعارهایی که در شعور و آرمان ریشه دارند و…) تا آن جا که «مرگ بر هوس». یعنی لزوم تزکیه، یعنی اخلاق و عرفان. یعنی اوج گرفتن شعر در آستانۀ ملکوت. و بعد…. «زنده باد زندگی». آن هم در اوج مرگ بر فلان و بهمان گفتنها. این یعنی آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. یعنی اشاره به حیات طیبه: زندگی جاودان و چه و چه…
آیا رسیدن به چنین ترکیب و معجون شگفت انگیزی سهلالوصول است؟ اگر فرصت بود عرض میکردم که اینجور مقدمهچینی و ورود به متن و پرواز در آسمان و… برخاسته از برکات کدام سوره های مکّیست.
7- «مهدی سیّار» یک شاعر استاندارد شیعی و انقلابی ست. آنهایی که او را از نزدیک دیدهاند و لبخند و چهرۀ آرام و نورانیاش را میشناسند، متحیّر میمانند که این روح زلال و مهربان چگونه میتواند اینگونه در میدانهای حماسه و رجزخوانی جولان بدهد. بیش از همین چند جمله نمیگویم که نگویند، اینها تعارف است. برای همین میتواند به این راحتی از یک قوم و ملّت، بلکه تمامی ملّتهای جهان نمایندگی کند از زبان آنان با موجودیت پلشتی مثل شیطان بزرگ حرف بزند و آبرویش را ببرد. آمریکا یکی از بیآبروترین حکومتهای تاریخ است. جنایات و خباثتهای این رژیم یکی- دو تا نیست. قطعنامههای بستن فرات… کودتای دود… سفارت شنود… قتل خندههای روشن فرزند شهید احمدی روشن… و آن نقطۀ اوج فوقالعاده زیبای «گلوله و خاطرات آرمیتا»
آدم در این دوره و زمانه شاعر میشود که غیر از اینها چه بگوید؟
.
والسّلام