شهرستان ادب: همزمان با روز ملی استکبارستیزی و روز مرگ بر آمریکا، در سومین صفحه از پروندۀ «ادبیات ضدآمریکایی» در سال ۹۴ ، یادداشتی میخوانید از داستاننویس و منتقد جوان آقای مجید اسطیری. اسطیری در این یادداشت به چند روایت مهم گابریل گارسیا مارکز نابغۀ نویسندگی روزگار از آمریکا پرداخته است.
آمریکاییها دریا را دزدیدند!
«...مقاومت ادامه داشت تا روزی که آقای سفیر مک کویین به دیدار ژنرال آمد و با لحنی گستاخانه به او گفت: «شرایط به گونهای است که هر نوع مذاکرهای بیفایده به نظر میرسد آقای ژنرال! حکومت شما با رؤیاپردازی و پیروی از سنتها، حتی با وحشتآفرینی دوام نمیآورد. تنها باید واقعبین باشید و از عقل و منطق پیروی کنید. ما به آخر خط رسیدهایم. تفنگداران دریایی پیاده میشوند و به شهر میآیند، و ما دریا را با خود میبریم. هیچ راه دیگری وجود ندارد!
مادر جان، بندیسیون آلواردو! واقعاً هیچ راه دیگری وجود ندارد. -
به این ترتیب، آنها در ماه آوریل، دریای کارائیب را بردند! مهندسان دریایی، زیر نظر سفیر یوپینگ، دریا را قطعهبندی و شمارهگذاری کردند و با خود بردند. تا آن را دور از هجوم گردبادها، در ایالت آریزونا و در بامدادان خونرنگ آسمان آن، نصب کنند....» (پاییز پدرسالار . مارکز، گابریل گارسیا)
رئالیسم جادویی به مثابه گفتمان ضداستعماری
رئالیسم جادویی عنوانی است که برای نامیدن سبک خاص داستاننویسی نویسندگان آمریکای لاتین به کار میرود. عنوانی متناقضنما که واقعیت و خیال را در خود جمع کرده و کیفیت تازهای آفریده است که نه تنها تعریف دقیقی از آن در دست نیست، بلکه مرزهای آن با برخی سبکهای دیگر داستاننویسی از جمله داستان شگفت، سوررئالیسم و فراداستان مشخص نیست.
ظهور و رشد رئالیسم جادویی نیاز به زمینههای فرهنگی اجتماعی داشت که در آمریکای لاتین فراهم بود. رواج جادو در زندگی مردم، فقر و دور بودن از گفتمان ادبی مسلط از جملۀ این زمینهها هستند. اما آنچه در این گفتار اشارۀ ویژهای به آن داریم، واکنش به تسلط قدرت خارجی بر فرهنگ بومی است. استفان اسلمن، رئالیسم جادویی را به عنوان گفتمان ادبی پسااستعماری در کشورهای غیرانگلیسی زبان مطرح میکند و معتقد است رئالیسم جادویی به خاطر نداشتن بنیانهای نظری محکم این قابلیت را داشت که به عنوان گفتمان ادبی پسااستعماری در مقابل گفتمان ادبی غربی غالب بایستد. وی میگوید: «استفاده از عبارت رئالیسم جادویی میتواند به خودی خود به معنای ایستادگی در برابر نظام ژانرهای تثبیت شده و نظریات ادبی مطرح باشد.»[1] بر این اساس میتوان گفت این جریان ادبی در واقع بروز خواستهای ضداستعماری مردم آمریکای لاتین است که لباس رمان پوشیده و با بهرهگیری از زبان فرهنگ بومی سرشار از تخیل و جادو حرف میزند.
آمریکا ستیزی در «صد سال تنهایی»
گابریل گارسیا مارکز رفاقت صمیمانهای با فیدل کاسترو رهبر کوبا داشت. مارکز گرایشات چپ خود را پنهان نمیکرد و از آن مهمتر گرایشات ضد آمریکایی و ضداستعماری شدید خود را در آثارش بروز میداد. در شاهکار بزرگ وی، «صد سال تنهایی» با جامعهای منزوی و عقبمانده روبرو هستیم که از سه راه با جهان ارتباط دارند. اول از طریق کولیها که بر آتش خرافهگرایی جامعه ماکوندو میدمند. دوم از طریق نظامیان و جنگهای داخلی که باعث افزایش کشتار در جامعه میشود و سوم از طریق بیگانگان سوداگر. آمریکاییها در قامت چپاولگرانی که برای تجارت موز به دهکدۀ دورافتاده و متروک «ماکوندو» راهآهن میکشند ظاهر میشوند. بدین ترتیب توسعه با غارت همراه میشوند. یک نفر به نام آقای براون نمایندۀ تیپ شخصیتی آمریکایی است که به طور اتفاقی متوجه طعم فوقالعاده موزهای ماکوندو میشود و تصمیم به تأسیس شرکت موز میگیرد. شرکت موز باعث رونق اقتصادی در ماکوندو میشود؛ اما چیزهایی را هم تغییر میدهد و در نهایت با برچیده شدن بساط آن از ماکوندو جز خرابهای متروک که همه از آن کوچ میکنند، چیزی باقی نمیماند.
نمود ضداستعماری دیگری که در این رمان شاهد آن هستیم، گره خوردن اولین واقعۀ رمان در سیر زمان، یعنی کوچ خوزه آرکادیو بوئندیا به ماکوندو، به انگلیسیهاست. نویسنده دو بار در صفحات نخست رمان از فرانسیس دریک فرماندۀ نظامی و دزد دریایی انگلیسی نام میبرد که در قرن شانزدهم به کلمبیا حمله کرد و با ورود او اتفاقات تلخ و عجیب رمان آغاز میشود. او با صدای توپهای جنگیاش باعث بدبختی جدۀ اورسولا میشود و با همین توپها به شکار تمساح میرود و آنها را با کاه پر میکند و برای ملکه الیزابت هدیه میفرستد!
اما بارزترین نمود ضدآمریکایی «صد سال تنهایی» قطعاً قضیۀ کشتار مردم و کارگران معترض شرکت موز است که دست به اعتصاب زدهاند. مستر براون همه را در میدانگاه ماکوندو جمع میکند و بعد با چندین مسلسل قتل عام تمام عیاری انجام میدهد. خوزه آرکادیو از این ماجرا جان سالم به در میبرد و تن نیمهجان خود را از قطاری که دزدانه و با چراغهای خاموش در نیمهشب جنازهها را برای ریختن به دریا میبرد، بیرون میاندازد. به ماکوندو برمیگردد و با کمال تعجب میبیند که مردم چنان در ترس و وحشت فرورفتهاند که همگی وقوع چنان فاجعهای را انکار میکنند. این ماجرای خونبار شاید تنها فراز رمان باشد که اهالی بومی ماکوندو به صورت دستهجمعی این اندازه در وحشت عمومی فرومیروند. چنانکه همگی برای همیشه صحنهای را که دیدهاند و به عقیدۀ خوزه آرکادیو به مرگ بیش از 3000 نفر منجر شده را انکار میکنند!
آمریکاستیزی در «پاییز پدرسالار»
مارکز در رمان دیگرش با نام «پاییز پدرسالار» باز هم تصویری غارتگر و سودجو از آمریکاییها نمایش میدهد. این رمان که دربارۀ دیکتاتوری خودکامه و احمق است، بارها به اشغالگری آمریکا در کشور کارائیبی اشاره میکند و البته در کنار آمریکاییها استعمارگر کهنهکار یعنی انگلیس و دیگر کشورهای اروپایی مثل اسپانیا و هلند و آلمان را هم میبینیم که هر کدام به شکلی در فکر چپاول این کشور بیسروسامان هستند.
تصویری که در این رمان از آمریکاییها ساخته میشود، تصویری است که باید گفت تمام عیارهای رئالیسم جادویی را دارد. آمریکاییها بارها از طریق سفرای مختلف با «ژنرال» صحبت میکنند تا او را برای اعطای امتیازهای مختلف به ایشان بفریبند. عجیبترین امتیازی که آمریکاییها به دنبال کسب آن هستند، اجازۀ بردن آبهای ساحلی است. ژنرال که تهی از هرگونه تدبیر است، تنها از روی یکدندگی و لج در برابر این درخواستها مقاومت میکند؛ اما وقتی که کشور فلاکتزده و فقیر او ناگزیر از گرفتن وامهای سنگین خارجی میشود، بالاخره کوتاه میآید. اینجاست که تصویر شگفتانگیز آمریکاییها را میبینیم که با کشتیهای غولپیکر میآیند و با مکندههای عظیمالجثه دریا را میمکند و با خود میبرند! استعارهای خارقالعاده از حرص و طمع آمریکا برای غارت کردن کشورهای ضعیف!
آمریکا، شر نهادینه شده در داستانهای مارکز
آنچه میتوان در مورد نگاه مارکز به آمریکاییها گفت این است که او آمریکاییها ( و دیگر استعمارگران ) را به عنوان یکی از عوامل شر و بدبختی در آثار خود بومی کرده است. همانگونه که طاعون بیخوابی و بیماریهای دیگر به عنوان عوامل بومی شر و بدی عمل میکنند، آمریکاییها نیز چنین نقشی پیدا میکنند. آنها را نمیبینیم مگر در حال غارت و اشغالگری. آنها آدم میکشند، سوداگری میکنند و دریا را میخرند و میبرند. به شکلی کاملاً ذاتی! مارکز هنرمندانه توانسته است وجود آمریکاییها را با بدی و بدبختی گره بزند و آنها را به عنوان عامل شر نهادینه شده و بومی داستانهایش نشان دهد.
(1) [1] رئالیسم جادویی به مثابه گفتمان ضداستعماری، استفان اسلمن، جواد مومنی