ویژۀ هفتۀ کتاب و کتابخوانی
گفتگو با اسماعیل امینی | کتاب خودبهخود حرف نمیزند، برای کودکانمان کتاب بخوانیم
27 آبان 1394
00:24 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 8 رای
شهرستان ادب به نقل از هفتهنامۀ رازآور: از آن منتقدان جدی و البته مهربان که همهچیز را همانطوری که هست میبینند، نه بیش و نه کم. خیلیها بیشتر ایشان را به خاطر طنزپردازیهایشان میشناسند و خیلیها از روی شعرها و نقدهایشان. بههرحال آنچه قابل تقدیر است، جدی بودن کتاب و مستمر بودن کتابخوانی در زندگی ایشان است.
به مناسبت هفتۀ کتاب و کتابخوانی با معلم شنیدنی ادبیات فارسی، «اسماعیل امینی»، همراه شدیم. شما را به خواندن این گفتگو با خالق کتابهای «دلقک و شاعر دربار»، «دکتربازی» و «نشر اکاذیب» دعوت میکنیم:
از کی به صورت جدی کتاب خواندن را شروع کردید؟
من از قبلِ اینکه به مدرسه بروم، پدرم قرآن خواندن را به من یاد داد و از همان موقع کتاب خواندن را شروع کردم تا اینکه مدرسه رفتم و سواددار شدم. اما پیش از مدرسه، قرآن خواندن را بلد بودم و از آن روزها پنجاه سالی میگذرد.
از قرآن خواندن شروع شد و بعد کتابهای درسی؟ یا کتابهای غیردرسی هم میخواندید؟
همیشه بیشتر از کتابهای درسی، کتابهای غیردرسی میخواندم. یعنی کتاب درسی جای خودش، اما تقریباً بیشتر تفریحم از کودکی تا حالا کتاب خواندن بود.
و اندوختۀ کتابهایتان توی این پنجاه سال چند جلد کتاب است؟
من تمام خانهام کتابخانه حساب میشود؛ شاید پنج-شش هزار جلد کتاب.
از این پنج-شش هزار کتاب، کدامشان را بیشتر دوست دارید؟
بخشی از این کتابها را همیشه میخوانم؛ مثل قرآن کریم، مثنوی معنوی، دیوان حافظ و کلیات سعدی. کتابهایی دارم که خیلی برایم عزیزند؛ مثل کتابهای دکتر شفیعی کدکنی، قیصر امینپور و اساتید بزرگ دیگری که آثار برجستۀ خودشان را به من هدیه دادهاند و من علاوه بر اینکه به خاطر محتواشان آنها را میخوانم، چون هدیهای از این بزرگان است، آنها را دوست دارم.
کدام کتاب آنقدری اثرگذار بوده که روی زندگیتان هم تأثیر قابل توجهی داشته؟
هیچ کتابی آنقدر تأثیرگذار نیست که زندگیام را تغییر بدهد، برای من اینطور نبوده. فکر میکنم اغراق کردن به این شکل، برای دورۀ نوجوانی و هیجانی است. تحولات انسان در اثر خواندن یکی دو کتاب نیست. یک بخشی کتاب خواندن است و یک بخش زندگی. زندگی، تفکر انسان و نوع نگاه او را عوض میکند و به نظرم زندگی از کتاب مهمتر است.
مقصود، تأثیرگذارترین کتاب زندگی شماست!
بیشتر از همه نهج البلاغه. اصلاً نوع نگاهی که در نهج البلاغه نسبت به دین، وقایع مربوط به صدر اسلام، پیامبران پیش از رسول الله و مسائل روزمرۀ حکومتی است، نگاه متفاوتیست. متأسفانه در هیچ جای دیگر ما با این نگاه مواجه نیستیم. نهج البلاغه، جانشین قرآن است برای کسی که اهل ولایت و پیروی از ائمه معصومین باشد. به نظرم به اندازهای که اهمیت دارد به آن توجه نشده است.
تا حالا کسی را کتابخوان کردهاید؟
من چون کارم معلمی است، بله این کار را میکنم. هر کسی به هر دلیلی که به خانۀ من میآید، چه کودک و چه بزرگسال، حتما وقتی میخواهد برود یک بغل کتاب با خودش میبرد یا دست کم یک کتاب به آنها هدیه میدهم.
متأسفانه مردم خیلی کم کتاب میخوانند؛ چه کنیم که مردم انس بیشتری با کتاب بگیرند؟
این را بدون اغراق و بدون شوخی میگویم: دانشگاهها را تعطیل کنیم! واقعاً این کار را باید کنیم. یعنی در یک کشور 3-2تا دانشگاه باشد، کافیست. اگر دانشگاه را تعطیل کنیم، مدرسهها به کار خودشان که یاد دادن زندگی، مطالعه و زیباییهای زندگی است، میرسند. الآن کار مدارس این است که دانشآموزان را برای دانشگاه آماده کنند و کار دانشگاهها تولید مدرک است. همین هم هست که مانع کتابخوانیست. چون همه نگران امتحان، تست و ... هستند و کتابهای دیگر را نمیخوانند. خیال میکنند اگر کتابهای دیگر را بخوانند، از مدرک جا میمانند.
که البته خیلی از درسها هم برای شب امتحان است!
من بیشتر عمرم در دانشگاه گذشته؛ هم به عنوان یک دانشجو و هم به عنوان کسی که در دانشگاه درس میدهم. این را از سر عصبانیت نمیگویم؛ اما واقعاً اعتقادم این است که تمام دانشگاهها باید تعطیل شوند و در کل کشور 4-3دانشگاه باشد، کافیست. از بین فرزندان ما 10% بروند دانشگاه بس است. 90% دیگر باید بروند دنبال کار، زندگی، ازدواج، مطالعه و ساختن کشور. انقدر معطل کردن جوانها در کلاسهای دانشگاه بهخدا کار خوبی نیست. همینها هست که جلوی مطالعه و تفکر آزاد را گرفته.
فرمودید با هدیۀ کتاب به دیگران به کتاب خواندنشان کمک میکنید، از کجا معلوم هدیههاتان را بخوانند؟
متأسفانه مردم کتاب خوب را از کتاب بد تشخیص نمیدهند. در روزگاری هستیم که کتاب بد خیلی زیاد منتشر میشود. یعنی شاید از هر 100 کتابی که منتشر میشود، یکی از آنها خوب باشد و 99تای دیگر بد باشند. کتاب بد باعث شده مردم به کتاب بدبین بشوند. من چون کتاب را میشناسم، معمولاً کتاب خوب تهیه میکنم و در خانه دارم. اگر کتاب خوب دست مردم بدهیم، میخوانند. این عیب بزرگ بازار نشر ماست که زیاد کتابهای دروغی، تقلبی، بیمحتوا، تشریفاتی و اداری چاپ میشود. بنابراین کتاب، غیرقابلاعتماد شده و مردم نمیدانند چیزی که میخرند اصلاً کتاب هست یا نیست. در حوزۀ تخصصی مثل شعر که اوضاع خیلی بد است؛ هرکسی به هر عنوانی مجموعهشعر چاپ میکند و مجموعه شعر دیگر قابل اعتماد نیست. در حوزۀ پژوهش ادبی هم همینطور است؛ هرکسی دیوان حافظ و شرح حافظ چاپ میکند. استاندارد کتاب خیلی پایین آمده و به همین خاطر مردم کتاب نمیخوانند.
میشود این بهانهها که «وقت نمیکنیم، سرمان شلوغ است و مشغله داریم» را پذیرفت؟
اتفاقاً من با این بهشدت مخالفم؛ انسان امروز به شدت بیکار است. صبح تا شب دارد بازی میکند؛ با وایبر، تلگرام و ... . اگر در خیابان یک تصادف جزئی اتفاق بیفتد، همه دورش جمع میشوند؛ همین مردمی که وقت ندارند و دارند میروند این طرف و آن طرف. اتفاقاً دورۀ بیکاری است. انسانها از هر چیزی دنبال بازی هستند، یعنی حتی چیزهای جدی مثل شرکت در مجالس مذهبی؛ اگر بازی باشد، تفریح باشد و جالب باشد، میروند. اگر جدی باشد، نمیروند. متأسفانه این عادت به بازی به مردم لطمه زده. در فرهنگ ما اینکه بچه مشغول بازی باشد عیبی ندارد، اما اگر آدم بزرگ خیلی مشغول بازی باشد، خوب نیست.
از بین نویسندههای داخل و خارج از کشور، مطالعۀ آثار چه کسانی را پیشنهاد میکنید؟
حوزۀ تخصصی من ادبیات و بیشتر شعر است؛ از شاعران برجستۀ گذشتگان، آثار سعدی، مولانا، عطار و نظامی را خیلی دوست دارم. از روزگار خودمان هم آثار مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، محمدرضا شفیعی کدکنی، قیصر امینپور و حسین منزوی. در آثار خارجی شعرها قابل اتکا نیستند، چون در ترجمه خیلی چیزی به دست آدم نمیرسد. اما در حوزۀ مورد علاقهام یعنی طنز، کارهای چخوف را خیلی میپسندم و به نظرم برجستهتر از کارهای دیگر است. کمدی الهی دانته را هم توصیه میکنم که مردم بخوانند. کتاب کوچکی هم هست که خیلی مشهور است، اما گمان میکنم خیلی از آدمها نخواندهاند: شازده کوچولو. این کتاب خیلی کتاب برجستهایست و در ایران خیلی کم دربارهاش کار شده. این کتاب هم با ترجمۀ محمد قاضی، هم با ترجمۀ دکتر نجفی و هم با ترجمۀ احمد شاملوست؛ که کار شاملو به لحاظ نثر سخت است و غلطهایی دارد و آدم متوجه بعضی جاهای آن نمیشود. اما ترجمۀ دکتر نجفی بسیار خوب است و انگار داستان جدیدیست. متأسفانه خیلی کم روی این کتاب کار شده و دربارهاش جلسه گذاشتهاند و آن را نقد کردهاند. در حالیکه از نظر من کتاب بسیار مهمیست.
فکر میکنید پدرها و مادرها چطور میتوانند فرزندانشان را از همان کودکی کتابخوان کنند؟
کتاب خودبهخود حرف نمیزند، ما باید به حرفش بیاوریم. مثل این عروسک دستکشیها که اگر یک گوشه بیندازیمشان یا دست بچه بدهیم، کاری نمیکند. باید کتاب را برای بچهها بخوانیم، دربارهاش حرف بزنیم و زندهاش کنیم. باید همراه بچه بنشینیم، نه اینکه به او بگوییم این کتاب را بگیر و با من کار نداشته باش! غالباً همین کار را میکنند که بچهها کتاب نمیخوانند. من وقتی پسرم بچه بود این کارها را کردم، نشستم و برایش حرف زدم. کتاب را دادم و او آن را خطخطی کرده. برایش کتاب گرفتم و گفته این یکی را میخواهم پارهپاره کنم و من هیچی نگفتهام. اینطور با کتاب انس گرفته. پدر و مادرها باید در انتخاب کتاب وسواس داشته باشند و هر کتابی را از کنار خیابان و دکههای روزنامهفروشی نخرند. دربارۀ لباس بچهها خیلی وسواس میکنند، اما دربارۀ کتاب یا مجلهای که برای بچه میخرند نه! باید کودک را در فضای کتاب قرار دهیم، با خودمان کتابخانه و کتابفروشی ببریمشان. من پسرم را میبردم کتابفروشی کودکان و میگفتم هرکدام را که میخواهی بردار. حتی امروز که بزرگ شده به لحاظ مادی هیچ محدودیتی برای خرید کتاب ندارد. از کودکیاش گذاشتم هرچقدر میخواست کتاب بخرد، حتی اگر نمیخواند. به تدریج برای خودش کتابخانه درست کرد.
المیرا شاهان
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.