موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
در سالروز درگذشت حمید مصدق

«غرب، وطن نمی‎شود»، دو شعر سیاسی از «حمید مصدق» شاعر عاشقانه‎سرا

07 آذر 1394 19:29 | 2 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.66 با 29 رای
«غرب، وطن نمی‎شود»، دو شعر سیاسی از «حمید مصدق» شاعر عاشقانه‎سرا
شهرستان ادب:۷ آذر، سال‌روز درگذشت زنده‌یاد حمید مصدق است. شاعری که برخی از شعرهایش را همه شنیده‌ایم؛ سطرهایی مانند «شیشه پنجره را باران شست | از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست» یا شعر سیب با این مطلع که «تو به من خندیدی و نمی‌دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیم»؛ که حمید مصدق شاعر عاشقانه‌سرا محسوب می‌شود. اما او در کنار عاشقانه‌سرایی، شعر سیاسی نیز می‌سرود و سطرهای حماسی «من اگر برخیزم | تو اگر برخیزی |همه برمی خیزند» را نیز از او بسیار شنیده‌ایم و به یاد داریم. محمدعلی سپانلو درباره فعالیت‌های سیاسی او گفته است: «فعالیت سیاسی‌اش در همین حد فعالیت‌های علنی‌اش بود. در عمرش با یک گرایش ملی‌گرایی معتدل زندگی کرد. یعنی دوست داشت ریسک خاصی نکند؛ اما در ضمن، حدود اخلاقی خودش را هم نگه می‌داشت. درواقع سعی می‌کرد به جبهه شر نرود.» منظومۀ «درفش کاویان» یکی از این شعرهای سیاسی اوست که با استفاده از عناصر فرهنگ و اسطوره‌های ایرانی این عقاید سیاسی را بیان می‌کند. منظومه درفش کاویان را محصول آغاز دوره‌ای دانسته‌اند که متأثر از تشکیل کانون نویسندگان و شب‌های شعر انستیتو گوته  و مرگ صمد بهرنگی بوده است. با هم بخش‌هایی از این شعر را که از زبان کاوه آهنگر بیان می‌شود، می‌خوانیم:

شما را تا به چند آخر 
نشستن روز و شب اندوه و غم خوردن 
شما را تا به كی بايد 
در اين ظلمت سرا عمری به سربردن 
بپا خيزيد 
كف دستانتان را قبضه شمشير می بايد 
كماندارانتان را در كمانها تير می بايد 
شما را عزمی اكنون راسخ و پيگير می بايد 
شما را اين زمان بايد 
دلی آگاه 
همه با همدگر همراه 
نترسيدن ز جان خويش
روان گشتن به سوی دشمن بد كيش 
نهادن رو به سوی اين دژ ديوان جان‌آزار 
شكستن شيشۀ نيرنگ 
بريدن رشته تزوير 
دريدن پردۀ پندار 
اگر مردانه روی آريد و برداريد 
از روی زمين از دشمنان آثار 
شود بی‌شك 
تن و جانتان ز بند بندگی آزاد
 دلها شاد 
تن از سستی رها سازيد 
روانها را به مهر اورمزدا آشنا سازید 
از آنِ ماست آزادی
که می‌گوید قضای آسمان این است و دیگرگون نخواهد شد؟ 
قضای آسمانی نیست
اگر مردانه برخیزید 
و با دیو ستم جانانه بستیزید
ستمگر خوار و بی‌مقدار
به پیش عزم مردان و دلیران 
چون نخواهد شد؟


همچنین می خوانیم شعر دیگری  از ایشان با نام «حب وطن» که در کتاب «شیر سرخ» منتشر شده است در قالب غزل ولی با نگارش نیمایی:

تا تو گسسته‌ای ز من، تاب نمانده در تنم
کیست به یاد چشم تو، مست؟ 
                                 منم، منم، منم!

دور از آن نگاه تو، وز رخ همچو ماه تو
روز در آه و زاری‌ام، شب 
                                به فغان و شیونم

ای که به غربت این زمان، 
باده کشی عیان، عیان
خون دل است در وطن، جای شراب خوردنم

دل ز وطن بریده‌ای، راه سفر گزیده‌ای
نیست مرا دلی چو تو، 
                         دل نبود از آهنم

گرچه در آب و آتشم، 
سوزم و گریم و خوشم
گر بوَدم هزارجان، جمله فدای میهنم

چند تو خوانی‌ام که: «ها! 
خانه رها کن و بیا!»
نیست وطن لباس تن، تا که ز خویش برکَنم

غرب، وطن نمی‌شود، خانه من نمی‌شود
شرق کهن نمی‌شود، خانه چرا دگر کنم؟

مهر وطن سرشت من، دوزخ آن بهشت من
روز و شبان و دم به دم، دم ز وطن، وطن زنم


مقدمه و انتخاب اشعار: عصمت زارعی


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • «غرب، وطن نمی‎شود»، دو شعر سیاسی از «حمید مصدق» شاعر عاشقانه‎سرا
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: