1-
حيرت زده ام ، تشنه يك جرعه جوابم
اي مردم دريا ،برسانيد به آبم
آيا پس از اين دشت رهي هست؟ دهي هست؟
يا اين كه به پيراهه دويده ست شتابم
من كوزه به دوش آمده ام چشمه به چشمه
شايد كه تو راـ اي عطش گنگ ـ بيابم
آهي و نگاهي و ...ـ دريغا كه خطا بود
يك عمر كه با آينه ها بود خطابم
هر صبح حريصانه من و حسرت خفتن
هر شب من و اندوه كه حيف است بخوابم
چون صاعقه هر بار كه عشق آمد و گل كرد
يك شعله نوشتند ملايك به حسابم
مي نوشم از اين تلخ، اگر آتش، اگر آب
حيرت زده ام، تشنه يك جرعه جوابم
2-
گل ميشکفد دم به دم از خاک بهپايت
همريشه باران و بهارست صدايت
گل کاشتي و لاله نشاندي و گذشتي
پيداست در آرامش گلها رد پايت
از نسل کدامين شب مطبوع بهاري است
آن گيسوي آشفته در باد رهايت
با آتشم آميخت نگاهي که تو کردي
بر خرمن من شعله چکيد از مژههايت
بر چهره بخوان شرح مرا قطره به قطره
اشکم همه را ترجمه کردهست برايت
امشب غزلم را صله چشم تو کردم
اي شعرترين شعرترين شعر فدايت
در هر غزلم با تو طلوعيست دوباره
هان تا غزل بعد سپردم به خدايت!