مجله ادبی آنلاین الف یا : مجموعهداستان تخران، اولین اثر مجید اسطیری، شامل چهارده داستان است. هشت داستان این مجموعه به دیدگاه اولشخص، سه داستان با زاویهی دید دانای کل و بقیه با نظرگاه سومشخص محدودبهذهن روایت شده است. بنا بر این تقسیمبندی، میتوان گفت دیدگاه غالب متنی به اولشخص اختصاص یافته که بیانگر نگاه هستیشناسانهی راویان داستان به جایگاه زیستیشان است.
از بنمایههای مشترک متنی میتوان به نگاه نویسنده به اصالتهای ارزشی ـ اجتماعی ـ اخلاقی توجه داشت. دغدغهی نویسنده در مجموعهی حاضر بر بیان چالشهای اخلاقی ـ دینی و عاطفی به همراه قصهگویی استوار است. به همین دلیل، نویسنده در کنار بیان تناقضهای اجتماعی، به تقابلهایی چون مرگ ـ زندگی، ضعف ـ قدرت، عاقل ـ دیوانه، فقر ـ ثروت، نازایی ـ زایش یا پاکی ـ ناپاکی در داستانها تمرکز داشته است. این نگاه ارزشگذارانه در داستان پیراهن پارهپارهی عبدالله برای احیای رسمی در قدیم و سنتهای گذشته چشمگیر و بارز است.
استفاده از عنصر قصهگویی به همراه لحن شاعرانه و یا طنز، بهرهوری از شخصیتهای ملموس، زبان سرراست و بهدور از برجستهسازی زبانی، نگاه کلینگر به جامعه و بیان معضلات و مشکلات آن، محدودنشدن به قشر خاصی از جامعه در کنار اطناب و یا ایجاز مخل در پایان متن در تعدادی داستان و استفاده از جملات بلند از دیگر مشخصههای مشترک مجموعه است. توجه کنیم به جملهی آغازین در داستان آن پاییز شدید که برای افتتاح اثر تا چه حد طولانی و نفسگیر است: «از میان دانشآموزان کلاس ۲۰۳ سال دوم رشتهی تجربی دبیرستان شهدای مدرسهی فیضیهی منطقهی چهارده تهران که در روز چهارشنبه چهارم آبان ۸۴ در ردیف کنار دیوار نشسته بودند، این تنها هانی بود که آرزو نداشت در ردیف کنار پنجره باشد» (ص ۲۳).
اما آنچه در کنار این بنمایههای مشترک متنی، مجموعهداستان تخران را صاحب امتیاز میکند استفاده از تنوع در ساختار و فرم روایت داستانی است. نویسنده در بعضی از داستانها از ظرفیت روایت و زاویهی دید مناسب سود برده است. نویسنده در داستان تخران، که نام مجموعه نیز از آن گرفته شده، از شگرد برعکسگویی زمانی در امر روایت سود میبرد. اسطیری با برعکسگفتن ماجرای دختر در مترو از یک موضوع ساده آشنازدایی میکند تا بانی تفکر خواننده شود. این عمل، گرچه باعث جذابشدن متن شده، به علت اطناب اولیه در متن برای آغاز تکنیک برعکسگویی و انتخابنکردن دغدغه و سوژهی بزرگتر و اندیشمندانهتری برای استفاده از این شگرد خاص باعث تأثیرناپذیری در خواننده شده است. از دید نگارنده، اصلاحشدن یا نشدن اخلاقی مردی در مترو میتوانست جای خود را به اندیشهای هستیشناسانه و یا حتی فلسفی بدهد تا تأثیر بیشتری در ذهن و فکر خواننده داشته باشد.
در داستان میگوئیل! آه، اه، میگوئیل با تمرکز بر راوی غیرمتعارف (کرم داخل مغز انسان) تنوع روایتی بیشتر نمود مییابد و داستان موفقتر عمل میکند. در این داستان، نویسنده، با استفاده از توصیفات خاص برای کرم و حتی پروانه، بانی خاصشدن راوی شده است. «بال بال، ترس ترس؛ گرد و خاگ، گرد و خاک» (ص ۶۷)، «کلهی شروین رو پر از بخار میکنم» (ص ۶۱)، «ابرای بارونی روی بدنم باریدن و من کمکم خوابم برد» (ص ۶۲)، «شمای مهتاب شد، یه فنر فلزی و از توی گوش شروین اومد تو و پیچید دور بدن من» (ص ۶۳).
این تعابیر، گرچه به خاصشدن راوی کمک شایانی کرده، همین راوی کرم در بعضی از قسمتهای متن به مانند انسانی اطلاعات محیط را در اختیار خواننده قرار میدهد. بهراستی کرمی در داخل مغز چطور میتواند تشخیص دهد که قرص مسکن، اتوبوس شلوغ، پیادهرو، پیرمرد بادکنکفروش و حتی بادکنک چیست که بخواهد اینطور دقیق از آنها بگوید؟ اگر راوی مثلاً اعلام میکرد که قسمتی از مغز شروین را که مربوط به اطلاعات زیستی اوست خورده است، با این شگرد تکنیک و اطلاعدهی کرم منطقیتر جلوه میکرد. از سوی دیگر، شروین، که متوهم است و برای هر انسان مازادی حیوانی در نظر میگیرد، چطور به توهم خود اشراف دارد؟ معمولاً افرادی که دچار توهماند خود تقریباً به آن واقف نیستند. «اون دکتره گفت اسمش میگرنه، ولی من خودم فهمیدم اسمش میگوئیله. آخه میگرن یعنی کرم سفید مهربون که یه عالمه بند داشته باشه، ولی میگوئیل فقط سه ـ چار تا بند داره» (ص ۶۷).
همچنین، باید گفت این همسانپنداری برای هر انسان از چه روست. آیا دلالتمندی خاصی دارد که «یه زرافهی کوچولو توی کلهی یه پیرزن چاق… یه مگس سفید توی کلهی یه سرباز صفر» (ص ۶۹) دیده شود؟ آیا این با خصوصیات اخلاقی پیرزن و سرباز همسوست یا اینکه فقط ساختهی ذهن شروین است و بیدلیل آمده است؟
در کنار داستانهای نامبرده با ساختارهای غیرمتعارف و جدید، خواننده با داستان ـ خاطره نیز در مجموعه روبهروست. داستانهای عقب و ساحل، مزدا، مرگ، سکوت با رعایت خط توالی زمان، استفاده از افعال، رخندادن اتفاق قابل ذکر و نبود تعمقی بزرگ در داستان با بیانی سادهانگارانه بیشتر بار خاطره دارد.
در داستان آن پاییز شدید نویسنده، با تمرکز بر شخصیت دانشآموز دبیرستانی، به موضوع خودکشی میپردازد و در کنار ترس راوی، به دغدغهی مرگ و وحشت از آن توجه دارد. نویسنده، با استفادهی بجا از همسویی بین ذهن و زبان راوی دبیرستانی، همانطور که به دغدغهی شخصیت اشاره دارد «خودکشی، کار آدمای ضعیفه!» (ص ۲۵)، با همسویی موقعیتی شخصیت، تلنگری به ذهن خواننده وارد میکند. «نمیتوانست بفهمد که آدمی که شجاعتش را دارد که با سرعت جرم بدنش، ضرب در ۹۸، ضرب در فاجعه، منهای یک جیغ ممتد، به آغوش مرگ بشتابد، چطوری آدم ضعیفی حساب میشود؟!» (ص ۲۵)
اما متأسفانه این تلنگر ذهنی در لابهلای خردهداستانها کمرنگ میشود و شخصیت در مقابل ماجرا و چالش ذهنی منفعلانه عمل میکند و ترجیح میدهد به مدرسه نرود. این شتابزدگی در پایان داستان، به نظر نگارنده، جای کار و پردازش بیشتری دارد.
با توجه به نکات گفتهشده، میتوان نتیجه گرفت: گرچه بعضی از داستانهای این مجموعه در سطح کیفی قابلقبولی برای اولین اثر نویسندهی جوان است، تعداد دیگری از داستانها در چنین سطحی قرار نمیگیرند. کاش نویسنده در چینش و انتخاب داستانها دقت بیشتری میکرد و در بعضی از داستانها برای رفع ابهامات متنی از شیوهها و کارکردهای بیشتری سود میجست. به امید آثار دیگر از نویسنده و خسته نباشید به او.