شهرستان ادب به نقل از تسنیم: «خواب باران» اثر جدید وجیهه سامانی که به تازگی روانه بازار نشر شده است بهانهای شد برای یک گفتوگوی مفصل با این نویسنده تا حرفهایی از جنس دغدغههای نویسندگی بزند.
* مختصری از کتاب خواب باران و ایده نگارش این اثر برایمان بگویید ؟
نویسندهها معمولاً موضوعاتی که دغدغه ذهنی خودشان و مورد علاقهشان است انتخاب میکنند. این سوالی بود که همیشه از کودکی در ذهنم بود؛ مسئله قضا و قدر و امتحانات و ابتلائاتی که آدمها در مسیر زندگیشان با آن برخورد میکنند و این اختلاف در داشتن امکانات و به ظاهر تقسیم ناعادلانه نعمت ها و دشوار و سخت بودن ابتلائات که البته در نظر ما به این شکل است و در کنه قضیه بر اثر هندسه منظمی از حکمت و مصلحت و رحمت الهی طراحی شده، از کودکی ذهنم را به شدت درگیر کرده بود. رفته رفته در گذر سالها و با به دست آوردن تجربیات و بالا رفتن اطلاعات و آگاهی، به خیلی از جواب هایم در این زمینه رسیدم. بعد یاد سالهایی افتادم که ذهنم درگیر این سؤالات بی جواب بود و مرجعی هم برای رفع ابهامات و دغدغه های ذهنی ام پیدا نمیکردم . فکر کردم شاید در قالب داستان خیلی راحتتر و مفهومی تر بتوانم این موضوع را به نسل جوانتر منتقل کنم.
* موضوع داستان و فضای درونی آن چیست ؟
تم اصلی رمان اجتماعی مذهبی است. خط سیر اصلی داستان حول شخصیت اصلی که یک دختر جوان دانشجو است می گردد که در محیط ناامن و ناسالمی از نظر اخلاقی فرهنگی رشد میکند. محیط و شرایط و خانواده ای که به انتخاب او نیست و در واقع شرایط سختی که به او تحمیل می شود. و البته تلاش کردم نشان بدهم که در چنین شرایطی چه قدر نقش مادر خانواده می تواند در نوع تربیت مؤثر باشد. مادر این داستان یک خانم روستازاده بی سوادی است که اطلاعات مذهبی و اجتماعی خاصی ندارد. ولیکن تنها چیزی که در او متمایز است این است که دنبال لقمه حلال است و مقید است که دخترش را از منجلاب اطرافش مصون نگه دارد. این دختر چون در دامن این مادر بزرگ میشود، خیلی جاها باید سقوط کند و دچار لغزش شود، به خاطر پدرش و دوستانی که در خانهشان رفت و آمد میکنند. ولی به خاطر تربیت موثر مادر خیلی جاها حفظ می شود. ولی بالاخره یک جایی میرسد که یک سری شرایط منفی دست به دست هم میدهند، و مشکلاتی باعث میشود که زمینه سقوطش فراهم می شود. توسط پدرش معتاد میشود ، کسی را که دوست دارد از دست می دهد و آنجاست که کامل از خدا میبرد. یعنی خدا را از زندگیش کامل حذف میکند. حرف این شخصیت در کل رمان این است که خدا در بین این همه آدم روی کره زمین، من را به کل از یاد برده است. بعد بر اثر یک سری اتفاقاتی که خیلی سعی کردم که شعاری و کلیشهای نباشد که مخاطب جوان واقعاً باورش کند، به نحوی به یک دوربرگردانی در زندگیاش می رسد.
کل مضمونخواب باران را شاید بشود در بیتی که در دیباچهاش آمده «باید خلیل بود و به یار اعتماد کرد، گاهی بهشت در دل آتش میسر است»خلاصه کرد. بیتی که خودم خیلی به آنعلاقه دارم و در زندگی خودم هم شاید شرایطی بوده که واقعاً احساس کردم مطابق همین بیت شعر بوده است .
خواب باران از سه فصل تشکیل شده؛ فصل اول "آتش" است. فصل دوم "گلستان"و فصل آخر هم "خلیل" است. فصل اول حجم کمی دارد و در واقع مقدمه کوتاهی برای ورود به اصل ماجراست. اوج مصیبتهایی است که بر سر شخصیت اصلی داستان وارد میشود و یک مرحله گذار است. فصل دوم، فصل گلستان است و فضایی است که کم کم وارد آرامش نسبی میشود و انقلابات روحی اش در این فصل به وجود می آید و قاعدتا باید همین جا داستان به اتمام برسد. اما وارد فصل "خلیل" می شویم. خودم به شخصه این فصل را خیلی دوست دارم و احساس میکنم تمام حرفی که می خواستم در این رمان بزنم در همین فصل خلاصه شده و به نوعی وزنه رمان من است.
* در مورد دغدغهتان در مورد آسیب های اجتماعیبرایمان بگویید چرا که اکثر کارهای شما در این زمینه است؟
بنده احساس میکنم که در حالت متعالی نویسنده همیشه باید یک قدم از جامعه خودش جلوتر باشد یا حالا اگر دست پایین بگیریم حداقل هم پای جامعه حرکت کند. ولی ما متاسفانه در بسیاری از مسائل فرهنگی اجتماعی از جامعه عقب تریم و در همین بخش داستانی که در آن سررشته دارم، می دانم خیلی عقب هستیم. مخصوصاً در بخش مسائل معضلات اخلاقی اجتماعی، و به جای اینکه ما خط سیر و خط حرکت بدهیم به نسل جوان و تشنه جامعه، صبر میکنیم یک دورهای میگذرد بعد تازه در موضوعی که اثرش را در جامعه گذاشته و رفته، ورود میکنیم.
بحث اعتیاد مسئله جدیدی نیست، ولی وقتی در بین جوانان و علی الخصوص تحصیل کردگان مان گسترش پیدا کرد و تبدیل به یک معضل و فاجعه شد، کم کم این موضوع را در آثار قلمی نویسندگان و دیگر رشته های هنری مثل فیلم و سریال دیدیم. در صورتی که هنر باید در جامعه خط شکن باشد. آسیب شناسی کند و در موضوعات روز و مورد نیاز جوانان ورود پیدا کند و به موقع بتواند آن را ریشه یابی کند.
همچنین در بحث مضامین دیگر مثل دینی و مذهبی، اخلاقی و اجتماعی... هم همین است و خیلی خلا داریم. دوستان جوان خیلی سؤال میکنند مثلاً در مورد فلان موضوع چه کتاب یا رمانی هست که بخوانیم. و متاسفانه می بینیم که گاهی در بسیاری از زمینه ها و موضوعات، هیچ کتابی نیست که به آنها معرفی شود.
* علت این کمبود و عدم رشد در رمان و ادبیات داستانی را در کجا می بینید ؟
این بحث که چرا رمان و ادبیات داستانی در کشور ما رشد آن چنانی نکرده و هنوز وقتی میخواهیم از کاری فاخر و ارزشمند نام ببریم، به 40،50 سال قبل برمی گردیمو مثلا آثار جلال را معرفی می کنیم که در نوع خودش کارهای ارزشمند و خواندنی هستند، ولی چرا در طی این سالها کارهای خوب و قوی و ماندگار و به معنای واقعی کلمه فاخر نداشتیم، دلایل متعددی دارد و باید آسیب شناسی شود و در این زمان محدود نمی شود درموردش حرف زد. منتهی به نظرم دو نکتهای که خیلی مهم است یکی این که نویسندگان چندان قوی و قدری در این حوزه تربیت نشدهاند.یعنی یک سری نویسندههایی همیشه بودهاند و نوشته اند و کاری به این که ادبیات فاخری تولید کنند که ماندگار شود و شناسنامه ادبیات داستانی ما شود، نداشته اند. کارهایی بوده که مثلاً نسل جوان در زمان خودش پسندیده و خوانده، اما به لحاظ ادبی هیچ اتفاقی نیفتاده و ماندگار نشده و الان حتی نمیشود از آنها نام برد.
نکته دوم اینکه صنعت چاپ ما، صنعت بیماری است و خیلی مشکل دارد. کلا شغل نویسندگی در مملکت ما، به صورت حرفه ای جا نیفتاده و یک نویسنده به ندرت می تواند صرفا از راه نوشتن، امرار معاش کند. شاید به عدد انگشتان دست هم نرسد تعداد نویسندگانی که بتوانند از راه نوشتن، امرار معاش کنند.
مشکلات چاپ و معضل همیشگی پخش و وجود مافیای پخش آثار که مانع دیده شدن و توزیع عادلانه کتابها می شود، حق التالیف های پایین که اصلا در شان نویسندگان ما نیست، پایین آمدن اقبال عمومی مردم به مطالعه که ذکر دلایلش مثنوی هفت من کاغذ می شود، تبلیغات ضعیف و ناکافی که مانع دیده شدن کار و رسیدن به چاپ های بیشار می شود و ... همه این ها دست به دست هم داده که صنعت نشر و چرخه ی چاپ کتاب به خصوص در رشته ادبیات داستانی، چندان رشد قابل توجهی نداشته است.
* در این دوازده اثری که خلق کردید کدام با استقبال خوبی روبرو شده و مورد قبول خودتان هم است؟
من معمولاً وقتی کاری را می نویسم و تمام میشود، کمی که میگذرد خودم اولین منتقد سرسختانه اش هستم و احساس میکنم جای کار بیشتر ی داشت. اصولا کار تا وقتی دست خودم هست و هنوز به ناشر نسپردم، حساسیت زیادی روی بازنویسی های مجددش دارم. همین «خواب باران» را دقیقا 4 بار بازنویسی کردم! در حال حاضر واقعا به کارهای قبلی ام نقد وارد می دانم و مطمئنا اگر دوباره نویسی شان کنم، کار خیلی شسته رفته تر و قوی تر خواهد شد. در نتیجه «خواب باران» که آخرین اثر و جدیدترین کارم هست، بیشتر دوست دارم. احساس میکنم تمام تجربیات و زحمات سالهای نویسندگی ام به نوعی خلاصه شده در «خواب باران». اما قطعا بعد از مدتی که از نوشتن اثر فاصله بگیرم، به این کار هم نقدهایی وارد می دانم.
* شما به عنوان منتقد هم در محافل ادبی حضور پیدا میکنید نقد به چه میزان در ادبیات ما نقش دارد؟
به نظر من نقد درست و سالم و اخلاق مدار، در جای خودش و فی نفسه بهترین کمک و یاور یک نویسنده در خلق اثرش است. منتهی مساله ای که ذهنم را خیلی مشغول کرده و همیشه به دوستان هم می گویم، این است که چرا قبل از اینکه کاری وارد بازار شود و دیده شود، مورد نقد و بررسی و اصطلاحا چکش کاری دوستان و همکاران و منتقدان قرار نمی گیرد؟ اگر قبل از اینکه داستان و رمان به صورت مجلد و با صرف کلی هزینه و انرژی بیرون بیاید، اشکالات فنی و تکنیکی و حتی محتوایی اش رفع شود، هم به نویسنده کمک بزرگی شدهف هم به خواننده ای که می خواهد هزینه و وقت و زمانش را صرف کار کند. هم اینکه آثار ادبی خوب و قوی تر ی راهی بازار می شود و به رشد و پیشرفت و اعتلای ادبیات داستانی مان کمک می شود. البته جلسات نقد بعد از چاپ کتاب هم برای نویسنده مفید است و من به شخصه از هر نقدی در هر زمانی استفاده لازم را می برم.
* پذیرش نقد در حوزه ادبیات ما چگونه است؟
متاسفانه نویسندگان ما زیاد نقد پذیر نیستند که این شاید به روحیه جمعی کل جامعه مان برمی گردد که در تمام حوزه ها چندان آدم های نقد پذیری نیستیم. در تمام زمینه ها خودمان را استاد و کامل و بی عیب و نقص می دانیم و در برابر نقد دیگران موضع می گیریم. البته الان در جامعه نقد با انتقاد مخرب و منفی مترادف شده است. در حالی که نقد به معنای جدا کردن و تفکیک سره از ناسره و خوب از بد است. یعنی ما در ضمن بیان نقطه ضعف ها و ایرادات کار، باید نقاط قوت اثر را هم ببینیم و آن ها را بیان کنیم. به نظرم اگر نقد اخلاق مدارانه و دوستانه مطرح شود، افراد از آن استقبال می کنند. اما اگر با هدف تخریب و خراب کردن اثر یا شخصیت نویسنده و زیر سوال بردن یکدیگر و وسط کشیدن اختلافات سیاسی و اعتقادی باشد، خیلی طبیعی است که از این نوع نقد استقبال نشود .
* در حال حاضر اعتماد ناشران به نویسندگان جوان را چگونه ارزیابی می کنید؟
بعضی ناشران هستند که این اعتماد را می کنند. همین انتشارات کتابستان که ناشر دو کار آخر بنده است، یا به طور مثال نشر نیستان، با نویسندههای جوان و تازه نفس کار میکنند. البته با تعامل با نویسنده و هدایت درست و کارشناسی حرفهای اثر که حسابی کار را چکش کاری میکنند. یا به عنوان مثال شهرستان ادب که مدرسه رمان دارد و کارها قبل از چاپ زیر نظر مدرس و کارشناس حرفه ای بارها بازنویسی و بازبینی می شود. این اعتمادها خیلی خوب و سازنده است. چون هم نیروی جوان و مستعد را جذب می کنند، هم به آن ها انگیزه و اعتماد به نفس می دهد، هم در مسیر درست هدایت شان می کنند. و هم آن نقدی که گفتم باید قبل از چاپ اثر رو ی کارها صورت بگیرد، اینجا محقق می شود.
تجربه خوب و خاطره انگیزی که خودم داشت، حدود 16 سال پیش یعنی حدود سال 79 ، اولین مجموعه داستانی ام را به نشر نیستان دادم. اصلا فکرش را هم نمی کردم که در اولین تجربه کاری ام، انتشاراتی مثل نیستان آن را چاپ کند و با خودم فکر می کردم همین که استاد سید مهدی شجاعی داستان ها را بخوانند و نقدی بنویسند و نظری بگوبند، برایم کافی است. اما ایشان داستان ها را مطالعه کردند و در عین ناباوری ام آن ها را پذیرفتند و سال 80 اولین کتاب مستقل من توسط انتشارات نیستان به چاپ رسید که تجربه بی نظیر و سکوی پرش خوبی بود برای مراحل بعدی. همین اعتمادی که ایشان به امثال بنده کردند و د ر اوج جوانی و کم تجربگی، کارهای مان را رد نکردند، باعث ایجاد اعتماد به نفس و انگیزه بیشتر در ما شد.
* قصد ندارید در حوزه ادبیات دفاع مقدس بیشتر ورود پیدا کنید؟
من شروعم به حوزه داستان نویسی با مجموعه داستان اجتماعی در انتشارات نیستان بود و شروع خیلی خوبی هم برای یک نویسنده مبتدی و تازه کار و جوان بود. ولی متاسفانه به خاطر کم تجربگی خودم و نبود راهنمایان دلسوز در اطرافم، ادامه مسیر را خوب طی نکردم و یک چند سالی افتادم به ورطه سفارشی نویسی آثار دفاع مقدس. نمیگویم کار بدی است. اتفاقا در جای خودش مثبت و کمک کننده هم هست. هم به لحاظ مالی و هم کسب تجربه و پخته شدن قلم. ولی یک مرحله گذار است که نیابد در آن زیاد توقفکرد و باید کسب تجربه کرد و گذشت.
سفارشی نویسی اگر متعدد شود، به تدریج هم قلم را ضعیف میکند و به ورطه تکرار و دور زدن می اندازد و هم باعث از دست دادن مخاطب می شود. من چند اثری در این حوزه دارم و تقریبا هفت هشت سالی را در نوشتن این دست کارها سپری کردم. البته یکی از همین کارها که به سفارش نشر شاهد هم انجام دادم به نام عروس آسمان، کار خوب و قابل توجهی هم شد و الان به چاپ چهارم رسیده و برگزیده جشنواره حبیب غنی پور هم شد.
ولی در حال حاضر پنج شش سالی می شود که در برابر این دست پیشنهادات واقعاً ایستادگی کردم که کار سفارشی قبول نکنم و فقط کار داستانی که دوست دارم انجام بدهم. اتفاقا در این مدت پیشنهادات خوب و چشمگیری هم از سوی نهادهای مختلف داشتم. منتهی دوست دارم اگر هم بناست در زمینه ادبیات دفاع مقدس دوباره قلم بزنم، با اختیار و انتخاب خودم در طرح و سوژه باشد و اصطلاحا کار دلی انجام بدهم نه فرمایشی و سفارشی.
* چقدر نوشتن برایتان اهمیت دارد؟
واقعاً فکر می کنم مثل ماهی که با آب زنده است و خودمان که با هوا زندهایم، با نوشتن زنده هستم. نوشتن حس خوب و آرامش بخشی به من می دهد که واقعا برایم با هیچ چیز دیگری قابل قیاس و قابل معاوضه نیست.
حرفی هم که همیشه به دوستان جوان و علاقمند به داستان نویسی می گویم همین است که نویسندگی فقط این نیست که بتوانیم بنویسیم. بلکه این است که نتوانیم ننویسیم!
نمی دانم اگر روزی توان نوشتن و انتخاب کلمات و واژه ها و قدرت تخیل و داستان سازی را از دست بدهم، واقعا چه کار خواهم کرد.
* درباره اثر «آن مرد با باران میآید» و نظر استاد فردی مختصری برایمان توضیح دهید؟
یکسال بعد از منتخب شدن کتابم در جشنواره داستان انقلاب و چاپ اثر، یک بعدازظهر و در کمال ناباوری، خانم محمدی از دفتر مرحوم فردی تماس گرفتند. مرحوم فردی عنوان کردند که علیرغم بیماریی که داشتند و کمی با تاخیر، اما کتاب بنده را ظاهرا یک روزه مطالعه کردهاند. تماسشان هم برای این بود که از نگارش داستان تشکر کنند. حقیقتا من اولش جا خوردم، کمابیش از کسالتشان خبر داشتم و اصلا فکرش را نمیکردم مدیر مجموعه ادبی با آن حجم از کار و آثار، علیرغم کارشناسان متعددی که در زیر مجموعهشان دارند و طبیعتا دیگر وظیفهای برای دنبال کردن آثار ندارند؛ با وجود کسالتشان وقت بگذارند و با اشتیاق کارها را بخوانند.
بعد از تفقد و ابراز مهر و محبتشان نسبت به نثر روان و خوشخوان و قصه سرراست و نوجوان پسند رمانم، پیشنهاد کردند حتما این داستان را با همین شخصیتها و محوریت همین خانواده، در دهه شصت و زمان جنگ تحمیلی هم ادامه بدهم. اینکه «بهروز» عازم جبهه بشود و شهید شود و به تبع آن «بهزاد» برای برداشتن اسلحه برادرش عازم شود و...
خدا رحمتشان کند. وجود جناب فردی واقعا باعث خیر و برکت بود. حداقل برای من که از هفت سالگی با مجله «کیهان بچهها»ی ایشان بزرگ شده بودم و همین مجله شور نوشتن را در من برانگیخته بود و اولین نوشتههایم در آن به چاپ رسیده بود، اعتماد به نفس و قلم زدن و ابراز وجود در عالم ادبیاتم را به نوعی مرهون ایشان هستم.
روزی که جایزه «شهید غنیپور» را در سالن آمفی تئاتر حوزه هنری از دست مرحوم فردی گرفتم، فرصت نشد به ایشان بگویم. اما آن روز پشت گوشی تلفن، دل را به دریا زدم و گفتم که من از بچههای دهه شصت «کیهان بچههای» خودشان هستم. مرحوم فردی خندهای کردند و مکثی و بعد گفتند «خدا رو شکر که زحمات ما نتیجه داده و بچههای ما این طور قلم به دست گرفتند.»