شهرستان ادب: «با سرودخوان جنگ در خطۀ نام و ننگ» سفرنامهای است از نادر ابراهیمی از جنوب کشور، که در حال و هوای رزمندگان و نقد شبهروشنفکران نگاشته شده است. صفحهای از این کتاب را با یکدیگر میخوانیم:
بارها از کنارشان گذشتهام و صدای نارسایشان را شنیدهام. روشنفکران اختۀ ما کسانی هستند که – بدون شوخی ـ ادعای عشق به مردم، به ملت، به طبقۀ کارگر، به آزادی و به زحمتکشان جامعه دارند؛ اما ذرهای، ذرهای، ذرهای از این عشق را در چنتۀ روح شرحهشرحۀ خویش ندارند و اگر خطری، کمترین خطری میهن، ملت، مردم، طبقۀ کارگر، آزادی، دردمندان، روستاییان و تودۀ ملت را تهدید کند، بلافاصله با شتابی که برازندۀ وقار و تبار ایشان نیست، یکصد و پنجاه دلیل برای ضرورت عدم حضور اختگان دانا ـ یا شبهروشنفکرانـ در خطرگاه ارائه میدهند.
و من باز میاندیشم؛ شبهروشنفکران ما ـ این اختگان داناـ همان انقلابهای ملی، مردمی، طبقاتی، جامعهگرایانه و جملگی جنگهای استقلالطلبانه، آزادیخواهانه، تدافعی، و ضداستعماری تمام ملتهای جهان را به دلیل آنکه خطری برای خود ایشان ندارد، میستایند؛ آن هم با چه مجذوبشدگی شهوانی و خماری شگفتانگیزی؛ اما نوبت به میهن خوب خودشان و مردم دلدار مؤمن آگاه خودشان که میرسد، اگر مردمیترین جنگ و جهاد جهان در جریان باشد، از آنجا که اگر بخواهند بستایند، ناگزیرند به شکلی مشارکت کنند و اگر چنین کنند دیگر از دیدگاه عیاشان گریخته از وطن «روشنفکر و هنرمند بزرگ متعهد» به شمار نمیآیند، نه فقط سکوت اختیار میکنند ـ که کاش میکردند ـ بلکه سنگ بنا را بر این میگذارند که «بله... انگلیسیها این جنگ را به راه انداختهاند. من خبر موثق دارم. آمریکاییها دستور دادهاند که ما حمله کنیم. من میدانم. آلمانیها و فرانسویها از حکومت ما خواستهاند که با یک جهان اسلحه درگیر شویم. من... من... دقیقاً روشن است که آمریکاییها، روسها، من... رادیو اسرائیل را گوش کنید... بله آقا... .» و چنین است که به راستی روشنفکران اخته و اختگان دانای ما مایۀ شرمساری و بیآبرویی ملت و مردم خود هستند.
روشنفکر اخته دقیقاً همان کسی است که وقتی در ویتنام، ویتکنگهای شجاع، با کمک ده-دوازده شمعک و تیرک که دیگران دور تا دورشان زده بودند و محکم کرده بودند، علیه استعمار فرانسویها ـ ونه هر دو با همـ میجنگیدند، او، یعنی همین روشنفکران اخته و ذلیل میهن من با همه شور و هیجان و اعتقاد و مردانگی و غیرت و همت و حمیتش، برای ویتکنگها کف میزد، جیغ میکشید، تحریک میشد، عرق میریخت، عرق میخورد، سیگار میکشید، میجوشید، میخروشید، به خود میپیچید، میلولید و مرتباً در شبکافههای بیکارگی خود می گفت: به! مبارز یعنی ویتکنگ، قهرمان یعنی ویتکنگ، مرد یعنی ویتکنگ، زن یعنی ویتکنگ، وطنپرست استقلالطلب آزادیخواه یعنی ویتکنگ، قهرمان یعنی ویت کنگ، معتقد به مرام ینی ویتکنگ... ! ایوای! کاش که یک موی ویتکنگها در تن این ملت بود! کاش که یک جو از غیرت ویتکنگها در مردم ما بود! افسوس... افسوس... .
و چون دور به دلاوران سربلند بیباک غیرتمند هوشمند آگاه به راستی مؤمن میهن خویش ـ ایرانِ قدسی- رسید و هموطنان صاحبمرامِ از هستی خود گذشتهاش، در سردترین سرما و گرمترین گرما، در کویر، در باتلاق، در مرداب، در جنگل، در کوه، در برف، در باران، در رودخانه، در طوفان و در ظلمت شبها، نه فقط با آمریکاییهای مصرفکنندۀ ال ـ اس ـ دی و نوکران درمانۀ ایشان، زیر نام عراقیها، بل آشکارا و مسلماٌ با تمامی جهان ستم و استعمار این عصر ـ از آن سوی غرب تا این سوی شرقـ درگیر شدند و جنگیدند و از پا درنیامدند و درهمکوبیده نشدند و نشکستند. این روشنفکر اخته، این اختۀ ناجوانمرد بزدل، صدها تهمت به تکتک رزمندگان وطن زد، و صدها زخمزبان، و هرگز دلش به خاطر آنهمه نامردی و نامردمی که در حق هموطنان مبارز خویش کرد و آنهمه بلا که بر سر بچههای معصوم ما آوردند، و آنهمه جنایت و فساد که در این خاک مطهر کردند، به درد نیامد و وجدان لهشدۀ خفتۀ معتادش ـ از ترسـ بیدار نشد، و حتی یکبار نگفت: «تبارکالله احسن الخالقین» و نگفت کجا هستند ویتکنگها تا ببینند که مردان ما در حرارتی بین ۲۲ درجه زیر صفر تا ۵۱ درجه بالای صفر می جنگند و خم به ابرو نمیآورند.
باکی نیست.
چیزی به نام شرمساری تاریخی هم وجود دارد.
به انتخاب: عصمت زارعی
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز