شهرستان ادب به نقل از فرهیختگان: هنوز چند دقیقهای به اذان مانده است. شعرا بین صفوفی به نسبت منظم نشستهاند و انتظار میکشند. صدای یکریز چلیک و چلیک فلاش دوربینها چاووشخوان تشریففرمایی آقا میشود. جمعیت برمیخیزند و عدهای برای شرفیابی خود را به صفوف جلو میرسانند. از همین ابتدای امر به نظر میرسد امسال سختگیری نیروهای حفاظت کمی بیشتر از سالهای پیش است. خیلی اجازة توقف به کسی نمیدهند. شعرا با شتاب و هیجان و شوق کتابهایشان را به آقا هدیه میدهند، عرض ادبی میکنند و هر کدام جملهای شیرین هدیه میگیرند. یکی از کسانی که موفق به شرفیابی میشود سیدعلیرضا شفیعی است.
آقا او را میشناسد و با محبت سراغ پسرعمویش را میگیرد. سیدمحمدمهدی شفیعی که با کتاب تازهاش، مرز ما عشق است، در صف ایستاده است، ناگهان صدای قزوه و سعیدی راد میشنود که با عجله صدایش میکنند. میگویند آقا سراغت را گرفته. شفیعی سریع خودش را میرساند جلو. گفتگوی نفر قبلی هنوز با آقا تمام نشده است. آقا نگاهش به شفیعی میافتد و با دست اشاره میکند که جلو بیاید. به شوخی و با لبخند میگوید خب آقای شفیعی! «چه فرقی میکند؟!» شفیعی در پوستش نمیگنجد. مهدی جهاندار هم با کتابش به خدمت آقا میرسد. تا خودش را معرفی میکند، آقا بلافاصله میپرسد غزل فتنه برای شما بود؟ قزوه میگوید انشاالله امشب همان غزل را میخواند. کم کم وقت نماز میشود و محافظها شاعران را به سمت صفهایشان هدایت میکنند. اقامة نماز جماعت پشت سر آقا لذتی دارد وصفناشدنی.
وقتی اسم مشهد در قافیه نمینشیند!
نماز که تمام میشود جمعیت برای افطار راهی سالن پایین میشود. سفرة افطار مثل همیشه ساده است، اما شیرین. بعد از افطار جمعیت به سمت حسینه حرکت میکند. آنها که دیر میرسند مجبورند عقبتر بنشینند و آنها که دیرتر در نقاط کورتر. آقا نیز وارد جلسه میشود. هنوز در حسینه همهمه است و جمعیت ساکت نشده است. منتظریم که قزوه جلسه را شروع کند. آقا رو به قزوه میکند و میگوید شروع نمیکنید؟ قزوه بیدرنگ بسمالله میگوید و جلسه را با غزلی از خود آغاز میکند. اول سلام و بعد سلام و سپس سلام / با هر نفس ارادت و با هر نفس سلام. در غزل قزوه از شهرهای مختلف ایران نام برده شده است. پایان شعر آقا به شوخی میگوید از مشهد اسم نبرده بودید! جمعیت یکپارچه میخندد.
قزوه مثل هر سال از درگذشتگان این جلسه یاد میکند و بعد میرود سراغ پیشکسوتهای جلسه. گرمارودی اولین شاعری است که از او برای شعرخوانی در این دیدار دعوت میشود. گرمارودی غزلی میخواند که تقدیم شده است به آستان امام هادی(ع). سر ز سامرا برآور ای امام پاک من / ای تو را علم علی در سینه چون جان در بدن. در بین شعرخوانی، وقتی گرمارودی میرسد به بیتی با مضمون کشتار شیعیان به دست وهابیون آقا بیدرنگ میگوید البته شیعیان هم ساکت ننشستهاند! شاعر پیشکسوت بعدی محمدعلی مجاهدی است که او هم شعری در حال و هوای امروز جامعه میخواند. آقا مجاهدی را برای شعر خوبی که خوانده است تحسین میکند.
امیدی که با داعش هنوز زنده است
بعد از مجاهدی قزوه از کیومرث عباس قصری دعوت میکند که شاعر بعدی جلسه باشد. قبل از شعرخوانی قصری گرمارودی به دلیل کسالت از جلسه بیرون میرود. با وجود نمودار شدن آثار کهولت، هر بار که در او خیره میشوم، تهمایۀ یک شاعر چریک و یک مبارز انقلابی را در خطوط چهرهاش بازمییابم. شاعر دیرسال انقلاب با کمک یکی از همراهانش از جلسه بیرون میرود. قصری شعری میخواند که در آن به استقبال شعری از آقا رفته است. اگرچه نیستم بیگانه با بزم جنون من هم / به جز حسرت نخوردم زان شراب پرفسون من هم. قصری در بیت آخر از شهادت میگوید و اینکه برای او آرزویی دستنیافتنی شده است. آقا با لبخند میگوید تا داعش هست امید هست! همه میخندند. قزوه به عنوان شاعر بعدی از دیار خراسان یاد میکند و از محمود اکرامیفر نام میبرد. همانطور که حدس میزنم قزوه برای معرفی بیشتر، او را شاعر «یا علی گفتیم و عشق آغاز شد» مینامد.
اکرامی با تهلجۀ مشهدیاش غزل شستهرفتهای را تقدیم میکند. خدا از ما نگیرد روزی شبزندهداری را / نصیب ما کند یک بار دیگر بیقراری را. بیتهای آخر غزل توجه آقا را جلب میکند. به شوخی میگوید باز هم از مشهد اسمی نبردید. جمعیت میزند زیر خنده. آقا میپرسد این حاج قربان کیست؟ اکرامیفر توضیح میدهد که حاجقربان از دوتارزنان معروف خراسان است و منظورش از سبزواری نیز مرحوم حمید سبزواری است. آقا با اکرامیفر دربارۀ سهخشتی هم گفتگو میکند. اکرامیفر میگوید سهخشتی همان شعر سهمصرعی است یا سهگانی. آقا میگوید پس به لهجۀ کُرمانجی است! اکرامیفر تأیید میکند.
گرم شدن با بیتهای داغ یک مثنوی
جواد محقق نفر بعدی است. سالهاست از او در دیدارهای رهبری شعری نشنیدهایم. شاعر موسپید انقلاب غزلی در حال و هوای مدافعان حرم میخواند. زرد است بهار بشر از باد خزانی / پیداست که خون میخورد این باغ نهانی. قافیۀ بیت پایانی مشخصکنندۀ محور موضوعی شعر یعنی سردار همدانی، همشهری شهید محقق است. شاعر دیگری که قزوه از او برای شعرخوانی دعوت میکند علیمحمد مؤدب است. مؤدب میخواهد بخشهایی از یک مثنوی بلند را بخواند. حدس میزنم بابارجب باشد. مؤدب خیلی آرام توضیحاتی دربارۀ شعرش میدهد و محجوب آن را آغاز میکند.
حدسم درست است. بر خلاف مقدمۀ اول، دکلماسیون مؤدب خیلی خوب و رساست. مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم / هنوز غرقة امواج اروندم. پیش از این هم مؤدب یک بار به خوبی این شعر را همراه با موسیقی تأثیرگذاری دکلمه کرده است. بیتهای داغ مثنوی بابارجب همه را گرم کرده. آقا را هم. آقا یکی دو جا شعرخوانی مؤدب را متوقف میکند و روی شعر دقیق میشود. بیتهای پایانی با همهمه و تحسین حضار هم همراه است. مثنوی مؤدب بیان خیلی صریحی دارد و اشارات مستقیمی به مسائل روز جامعه و سیاست میکند. پایان مثنوی آقا یاد شعری آذری در وصف شهدای غواص میافتد و حال خوش خود و جلسه را با زمزمۀ بخشهایی از آن شعر تکمیل میکند.
شعری که فقط ناصر فیض آن را میفهمد
قزوه بیمعطلی شاعر استکبارستیز و مبارزی از ترکیه را به عنوان نفر بعدی معرفی میکند. شعر حسین آکین به زبان ترکی استانبولی است. آقا همۀ حواسش را جمع شعرخوانی او میکند؛ اما فهم زبان حسین آکین کار سادهای نیست. تقریباً جز ناصر فیض که تجربة ترجمة آثار استانبولی را دارد، کسی چیزی از این شعر متوجه نمیشود. آقا با لحنی شوخ رو به کلامی میکند و به زبان آذری میپرسد شما چیزی از این شعر متوجه میشوید؟ جواب کلامی منفی است. اندکی در جلسه همهمه میشود. شاعر ترکیهای ادامه میدهد. به نظر میرسد به جای شعرخوانی دارد توضیحاتی میدهد. قزوه خطابش میکند و میگوید شعرت را بخوان. شعرخوانیاش کمی هم طولانی شده است. شعرش که تمام میشود آقا با یاد کردن از یعقوب لیث صفاری جملۀ معروف او را تکرار میکند: شعری «که من اندر نیابم چرا باید گفت؟!» جمعیت یک صدا میخندد.
قزوه سراغ شاعر بعدی میرود؛ اسماعیل امینی. امینی مدتهاست شعری در دیدارهای رهبری نخوانده است. دیگران نیز او را بیشتر به معلمی و نقد در شعر میشناسند. حالا پس از سالها با یک غزلِ علوی آمده است. شعرش را با یکی دو بیت آذری شروع میکند و سپس وارد غزل آیینیاش میشود. در میان لرزههای شک صلابت یقین / آن عمود آفرینش جهان عماد دین. بیتهای محکم شعر امینی تحسین آقا را برمیانگیزد. فیلمبردارها از چند جهت مشغول تصویربرداری هستند. این میان «عکاس مسلمان» را هم میبینم. از ردیفی به ردیف دیگر و از گوشهای به زاویهای دیگر میرود و پی در پی کادر میبندد.
برادری آقا با پارسیگویان و پارسیدانان هند
قزوه شاعری از هندوستان را به عنوان شاعر بعدی معرفی میکند. اخلاق احمد پیش از آغاز، سلام هموطنانش را نیز به محضر آقا تقدیم میکند. آقا با گرمی پاسخ میدهد. غزل فارسی شاعر هندی روان و سلیس است. آن نازنین نگار که چون دلبری کند / وقتی که یاد شعر و زبان دری کند. جمعیت پاسخ بیتهای خوب پایانی غزل را با احسنتگفتنهای خود میدهد. آقا نیز حسابی شاعر هندی را تشویق میکند. در پایان خطاب به او میگوید سلام ما را به فارسیگویان و فارسیدانان هند ابلاغ کنید. بگویید ما نسبت به آنها احساس برادری میکنیم. برای امروز و دیروز هم نیست. این احساس سالهاست که وجود دارد.
آرش پورعلیزاده از گیلان شاعر بعدی است. قزوه تأکید دارد که شعر نیماییاش را بخواند. پورعلیزاده هم یک نیمایی نسبتاً بلند و لطیف میخواند. روزهای کاغذی عبور میکنند / هفتههای بیدلیل / هفتههای دائماً شبیه هم / به پیش میرود. سطرهای پایانی شعر موسیقی بهتری دارد. آقا روی همین دست میگذارد. میگوید بخش اول شعر شما بیشتر شبیه آزاد بود. در قسمتهای آخر به نیمایی نزدیکتر شد. وزن پیدا کرد و تا حدودی هم قافیه. بعد میپرسد شما که خوب میگویی چرا همه را اینطور نگفتی؟ قزوه میگوید ایشان غزلهای خوبی هم دارد. آقا با لحن معترض میپرسد پس چرا غزل نمیگویی؟ معلوم است شعر نوی پورعلیزاده به طبع سختپسند آقا ننشسته است.
غزلی تقدیم به فتنه
قزوه از ترکیب جلوی جلسه راضی نیست. گویا چند نفری بر خلاف میل قزوه سر جای خودشان ننشستهاند. از آنها میخواهد که جایشان را عوض کنند تا شاعرانی که نوبت شعرخوانی آنهاست بیایند جلو. یکی از آنها مهدی جهاندار است. قزوه تأکید میکند که غزل فتنهاش را بخواند. جهاندار با یکی دو بیت دیگر آغاز میکند. آقا میگوید مثل اینکه شعرش جدید است. قزوه میگوید بله برای همین الان است! جمعیت میخندد. جهاندار با تهلهجه و طنازی اصفهانیاش میگوید غزلی هم تقدیم میکنم به فتنه. جمعیت باز هم با صدای بلند میخندد. غزل جهاندار از همان آغاز گیراست. فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد / آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد. هرچه پیش میرود نیز بیشتر اعجاب و تحسین جمعیت را برمیانگیزد. یکی دو بیت آن حسابی از جمعیت تشویق میگیرد. آقا نیز جهاندار را بسیار تشویق میکند.
طبق اعلام قزوه محمدجواد الهیپور از قم شاعر بعدی است. قبل از او آقا سراغ فاضل را میگیرد. قزوه میگوید همینجاست، دارد شعر میگوید. شعری که توش مشهد هم باشد! مشهد امشب بدجوری سوژه شده است! الهیپور شعر خودش را داستان کوتاهی دربارۀ بیداری معرفی میکند که به نظم درآمده است. بحث استادمان بصیرت بود / در کلاسی صمیمی و آرام. چند بیتی که میخواند جمعیت متوجه یک غزل روایی و نوگرا میشود. آقا نیز نوآوریهای الهیپور را میپسندد و از شکل و مضمون آن تعریف میکند. در توضحیات بعدی اضافه میکند که تلفظ صحیح صفین، به کسر «ف» و سکون «ی» نیست. باید هجای دوم آن را همان «این» خواند. بعد از پورالهی قزوه از حمیدرضا برقعی نام میبرد و او را شاعری معرفی میکند که برای همگان از جمله دوربینهای همۀ شبکهها و پشت بامهای همۀ امامزادهها آشناست. جمعیت از نحوۀ معرفی قزوه خندهاش میگیرد. شعر زیبای حمیدرضا برقعی با تحسین و تشویق آقا و جمعیت روبرو میشود. دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم / دوباره عطر گیسویت، چقدر امشب پریشانم.
شاعری که شاعر است واقعا!
قزوه بعد از برقعی از قادر طهماسبی دعوت میکند که شعر بخواند. «فرید» که این سالها دلِ شکستهای دارد، از غزلی میگوید که به تازگی و دربارۀ حوادث اخیر گفته است و به قول خودش مطمئن نیست تثبیت شده است یا خیر! مردد میگوید نمیدانم شده است یا نه؟ قزوه میگوید بخوان ببینیم شده است یا نه؟ فرید با تردید شروع به خواندن میکند، اما بیتهای محکم شعرش تعجب جمعیت را برمیانگیزد. سر بشکنید فتنهگر بیوجود را / رسوا کند فتنة آل سعود را. در میانۀ شعر فرید، آقا به آرامی به قزوه میگوید «شاعر است واقعاً!» فرید نمیشنود. شعر فرید که تمام میشود قزوه میگوید شد! شده بود فرید، شعرت شده بود! قزوه برای اینکه بیشتر دل فرید را به دست آورد میگوید شنیدی آقا چه گفت؟ آقا گفت فرید واقعا شاعر است. قادر طهماسبی حسابی سر کیف آمده است. آقا برای چشمهای فرید هم دعا میکند.
محسن ناصحی از اصفهان شاعری است که قزوه بعد از فرید اسم او را برای شعرخوانی میبرد. ناصحی در مقدمۀ شعرش سلام همۀ سربازهای آقا را در نیروی انتظامی به ایشان ابلاغ میکند. آقا هم با مهربانی پاسخ میدهد. ناصحی ابتدا یک رباعی میخواند که در این روزها بدجوری گل کرده است. امروز وطن معنی غم را فهمید / با سایۀ جنگ متهم را فهمید / از خواب پرید کشور من اما / معنای مدافع حرم را فهیمد. آقا با کنایۀ تیزی میگوید بفهمد خوب است! جمعیت میخندد. ناصحی یک غزل هم میخواند. پایان غزل آقا دست میگذارد روی یکی از بیتها. نکتهسنجی آقا باعث شده روی بیت «قالوا بلی» ناصحی دقیق شود. در یکی دو تا رفت و برگشت آقا اشکال این بیت را برای ناصحی توضیح میدهد. ناصحی تشکر میکند.
شعر شاعران اهل تسنن برای امام رضا (ع)
آقا میپرسد امشب خانمها شعر نمیخوانند؟ قزوه در تأیید توضیح میدهد که از شعرخوانی امشب سهمی هم به آنها تعلق دارد. اما پیش از بردن میکروفن به قسمت خانمها از محمد زارعی میخواهد که شعرش را بخواند. شعر زارعی غزل محکم و استواری است با ردیف سر. خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر / چون تو که هر بار دل میدادی و این بار سر. نیمۀ دوم شعر زارعی کاملاً عاشورایی شده است و آه از نهاد جمعیت بلند کرده است. آقا نیز زارعی را بسیار تشویق میکند. نکتهسنجی آقا باز هم روی یکی از بیتها متوقف میشود. میگوید این بیت یک «اگر» کم دارد. زارعی بیت را تکرار میکند و جمعیت دقت آقا را تحسین میکند.
قزوه میخواهد شعرخوانی را به قسمت خانمها ببرد. طبق هر سال و به رسم ادب از خانم سیمیندخت وحیدی آغاز میکند؛ اما این بار پیش از آنکه خانم امیری وقتش را به جوانترها بدهد، قزوه خود غزلی از ایشان را میخواند. برای رویش شببوها فرصتی دیگر هست / مجال سبزتری در دل برای عشق میسر هست. قزوه پیش از آنکه به سراغ شاعر بعدی برود اشارهای هم به شاعران اهل تسنن میکند و میگوید نزدیک به ده شاعر اهل تسنن هماکنون در جلسه حاضر هستند. یکی از آنها از میانۀ جمعیت و با لباس بلوچی نیمخیز میشود و میگوید حتی شعر برای امام رضا هم داریم. آقا با مهربانی به او لبخند میزند. قزوه به عنوان شاعر بعدی از خانم زهرا شعبانی دعوت میکند، اما شهرش را به اشتباه شادگان معرفی میکند. شعبانی میگوید البته من اهل هندیجانم. قزوه میگوید فرقی هم نمیکند. آقا میگوید چرا فرقی نمیکند؟! اینها عرباند آنها فارس! جمعیت یک صدا میخندد.
غزلی که انشاءالله برای بچۀ اول است!
شعبانی شروع به شعرخواندن میکند. چه بود حاصل دنیا اگر اراده نبود / اگر امید رسیدن میان جاده نبود. آقا شعر شعبانی را تشویق میکند اما از زبان یکی از بیتها هم اشکال میگیرد. قزوه میگوید هندیجانیها اینجوری میگویند... آقا باز هم با قزوه مخالفت میکند و میگوید خیر. هندیجانیها لرند، اما خیلی خوب فارسی حرف میزنند. جمعبت باز هم میخندد. قزوه بعد از شعبانی نام طیبه عباسی از قم را میخواند. عباسی غزل زیبایی میخواند که مورد توجه جمعیت قرار میگیرد. اگرچه در شب دلتنگی من هیچ آهی نیست / ولی تا کوچههای شرقی العفو راهی نیست. بعد از او نوبت میرسد به آرزو سبزوار قهفرخی از چهارمحال که شعر بخواند.
سبزوار قهفرخی غزل روانی میخواند که آقا برخی از قافیههای آن را به آسانی حدس میزند. لب گشودم درهای سر روی دامن گریه کرد / درد دل با صخره کردم کوه با من گریه کرد. اما شعر او هم از زیر نکتهسنجی آقا به آسانی عبور نمیکند. آقا از تعبیر «زیر نوشتن زدن» را نمیپسندد و به جای آن یک پیشنهاد دیگر میدهد. قزوه میخواهد برود سراغ شاعر بعدی که کمی عقبتر نشسته است. به شوخی به قهفرخی میگوید شمایی که زدی زیر نوشتن برو عقب که دوستت بیاید جای شما. جمعیت میخندد. هدیهسادات طباطبایی از کاشمر شاعری است که یک غزل مادرانه و لطیف میخواند. به شبهایی که مادرها نمیخوابند فرزندم / به لالایی به این دلشورهها سوگند فرزندم. بسیاری از بیتهای غزل طباطبایی با تشویق حضار روبرو میشود. پایان شعر، آقا با توجه به سن طباطبایی میپرسد برای بچۀ اولتان است دیگر؟ طباطبایی شرمگین پاسخ میدهد: انشاءالله! جمعیت به شکل انفجاری و کشدار میزند زیر خنده. آقا نیز با لبخند میگوید انشاءالله خداوند به شما فرزندان زیادی عنایت کند.
توضیحات آقا دربارۀ نسل امام حسن(ع)
بعد از شعر طباطبایی قزوه دوباره فرمان شعرخوانیها را میکشد به قسمت آقایان. محمدحسین مهدویان شاعر قمی و جوان دیگری است که قزوه از او برای شعرخوانی دعوت میکند. مهدویان میخواهد یک شعر طنز با موضوع تولید داخلی بخواند. این طرف استکان یونانی / آن طرف قاشق لهستانی / گاز و یخچال بهترینش چیست / آلمانی و انگلستانی. چند بیتی از ترکیببندش نگذشته است که خنده بر لبان جمعیت مینشیند. آقا وقتی مهدویان در شعرش به مسافرکشهای تهرانی اشاره میکند به شوخی میگوید البته مثل اینکه مسافرها برای قماند. قزوه سریع میگوید مشهد هم مسافر دارد. فاصلۀ خندهها کوتاه شده است. بعد از شعر طنز مهدویان قزوه از محمد سهرابی دعوت میکند که شعری آیینی بخواند. سهرابی ضمن ابراز خرسندی از حضور در این جلسه، غزلی تقدیم به امام حسن مجتبی میکند. دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است / که موی تیره و روی سپید با حسن است.
سهرابی در میانۀ غزل به بیتی میرسد که میگوید: مبین ز نسل حسن هیچکس امام نشد... آقا توضیح میدهد که اینگونه نیست و از امام باقر(ع) به بعد همه ابنالحسناند. بیتهای بعدی غزل سهرابی همگی محکم و خوشمضموناند. آقا سهرابی را تشویق میکند. شاعر بعدی ابراهیم قبله آرباطاان از تبریز است که با غزلی فارسی به جلسه آمده است. غزل او شعری در مدح حضرت زینب(س) و مدافعان حرم ایشان است. کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست / ندبه اسم تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست. شعر او نیز با استقبال حاضران روبرو میشود. بعد از قبله آرباطاان نوبت شعرخوانی میرسد به عبدالحسین انصارینژاد؛ شاعری بندرعباسی که مؤدب شعر سپید معروفش را خطاب به او سروده است. شعر انصارینژاد هم استقبال حاضران را در پی دارد. بگذار چشم غنچه به لبخند وا شود / شاید دری به سمت خداوند وا شود. از واکنش آقا پیداست بیت آخر شعر انصارینژاد به دلش نشسته است.
سراغ گرفتن از شاعران خاصهخرجی!
قزوه بعد از انصارینژاد نام سیدحسن مبارز از افغانستان را میبرد. مبارز پیش از شروع، شعرش را تقدیم به مدافعان حرم به ویژه لشگر فاطمیون میکند و از دوستان شهیدش چون شهید بخشی و شهید ملامیری نیز یاد میکند. تویی نسیم خوش راهیِ بهار شده / منم همیشۀ دور از تو، بیقرار شده. آقا شعر حماسی مبارز را میپسندد. آخرین نام در فهرست قزوه مهران عباسیان است که میخواهد غزلی ترکی بخواند. عباسیان شعرش را داغ و پرحرارت میخواند. آقا با او هم شوخی میکند. میگوید آنطور که گفتی تنفنگم را برمیدارم ترسیدیم، بعد که گفتی شلیک نمیکنی خیالمان راحت شد! جمعیت یکصدا میخندد. فرصت شعرخوانیها به اتمام رسیده و نوبت رسیده است به صحبتهای آقا. اما آقا هنوز تمایل دارد یکی دو نفر دیگر نیز شعر بخوانند.
میپرسد فاضل شعر نمیخواند؟ فاضل آمادۀ خواندن میشود. گر عقل پشت حرف دل اما نمیگذاشت / تردید، پا به خلوت دنیا نمیگذاشت. در مطلع غزل است که آقا از او هم اشکال میگیرد و میگوید «روی» بهتر از «پشت» است. فاضل فیالفور بیتش را مطابق با پیشنهاد آقا اصلاح میکند و دوباره میخواند. آقا و جمعیت لبخند میزنند. فاضل طوری غزلش را با طمئنینه میخواند که حاضران بتوانند قافیهها را حدس بزنند. هم شعر خوبی میخواند و هم خوب اجرا میکند. بعد از فاضل آقا برمیگردد به سمت راست خود و میگوید آقایان خاصهخرجی چه؟ شعر نمیخوانند؟ جمعیت بلندتر از هر بار دیگر یک صدا میخندد. منظور آقا از آقایان خاصهخرجی پیشکسوتانی چون گلپایگانی و حداد و رشاد است.
آخرین خندۀ گرم و صمیمانۀ جلسه
حداد مثل هر سال دست رد به سینۀ دعوت آقا نمیزند و با توجه به قرابت این روزها با ایام چهارده خرداد خود را برای خواندن شعری در رثای امام خمینی(ره) آماده میکند. در سکوت سرد شب فریاد مردی شد بلند / خیزش و خشم و خروش اهل دردی شد بلند. بعد از حداد آقا نگاه به سیار میکند و میگوید سیار چه؟ سیار میگوید یک رباعی میخوانم. آقا میگوید بخوان. قزوه میخواهد سیار را بیاورد جلو. آقا میگوید نمیخواهد، از همانجا بخواند. سیار سکوت میکند که آماده شود، اما مکثش طولانی میشود. شرمگین آقا را نگاه میکند و میگوید یادم رفت! جمعیت باز هم میخندد.
آقا با مهربانی این شعر غنی کشمیری را خطاب به او می خواند: غافل دادیم دل به دستت / ما را یاد و تو را فراموش. چندنفری به زمزمه میگویند غزل بخوان. آقا هم لبخند میزند و میگوید غزل بخوان. سیار غزل زیبایی را شروع میکند. خاموش لب به هجو جهان باز کرده است / این زخم ناگهان که دهان باز کرده است. غزل سیار میشود آخرین شعر جلسۀ امشب. سیار پایان غزلش رندانه میگوید عذرخواهم که بنده هم شدم جزء خاصهخرجیها! آقا نیز با زیرکی پاسخ میدهد، بله، بله اتفاقاً! جمعیت برای آخرین بار صمیمانه و گرم از ته دل میخندد. حالا آقا شروع به صحبت میکند. همه سراپا گوشند.