موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
پروندۀ شعر عاشقانه: گفتگوی نیلوفر بختیاری با غلامرضا طریقی

معشوق شعر امروز دارد به یک معشوق دوست‌نداشتنی تبدیل می‌شود

10 شهریور 1396 01:42 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.6 با 10 رای
معشوق شعر امروز دارد به یک معشوق دوست‌نداشتنی تبدیل می‌شود

غلامرضا طریقی متولد سال 1356 در شهر زنجان و از جمله غزل‌سرایان موفق روزگار ماست. وی نخستین سال‌های شاعری‌اش را با بهره بردن از آموزه‌های حسین منزوی، غزل‌سرای برجسته، آغاز نمود. از وی تاکنون مجموعه غزل‌های «هر لبت یک کبوتر سرخ است»، «جهان غزلی عاشقانه است»، «با یاد شانه‌های تو»، «به جهنم»، «ایمان بیاورید»، «گزینه غزل»، «باران اگر ببارد» و ... منتشر شده است.

عاشقانه‌های غلامرضا طریقی در سال‌های گذشته محبوبیت زیادی میان مخاطبان غزل امروز یافته‌اند. اخیرا نیز مجموعه‌غزل «شلتاق» او از سوی نشر چشمه در دسترس دوست‌داران شعر و مخاطبان غزل معاصر قرار گرفته است.

به بهانۀ انتشار این مجموعه، با او پیرامون سیر عاشقانه‌های معاصر گفتگویی داشتیم و در این مجال به بررسی کم و کیف غزل در دهه‌های گذشته، و حال و هوای غزل‌های او خصوصا در مجموعۀ اخیرش پرداختیم، که ماحصل آن را در معرض نگاه خوانندگان و علاقمندان محترم مباحث شعر عاشقانه قرار می‌دهیم:

 

به نظر شما تفاوت شعر عاشقانه امروز با عاشقانه‌های کلاسیک و شعر دیروز چیست؟ به عبارت دیگر آیا اشعار عاشقانه معاصر توانسته‌اند فصل تازه‌ای به روی ادبیات پارسی باز کنند و اساسا ویژگی  برجسته و بارزی دارند؟

طبیعتا همینطور است. حداقل اگر ما نیما و شعر بعد از نیما را پذیرفته‌ایم به‌طور ضمنی این را هم پذیرفته‌ایم که همۀ اجزای شعر معاصر چه در تکنیک، و چه در محتوا و فرم دچار تحول شده‌اند. به همین دلیل من معتقدم معشوقی که در شعر معاصر ما وجود دارد معشوق دیروز نیست و به تبع آن، عشقی که داریم از آن سخن می‌گوییم نیز از جنس دیگری‌ست. به‌عنوان مثال یکی از مهم‌ترین دلایلی که به نظر بنده غزل حسین منزوی شایستۀ ستایش است، این است که معشوق غزل او در عین حال که در برخی ویژگی‌ها مانند معشوق اساطیری‌ و کهن شعر پارسی‌ست، در بسیاری از ویژگی‌ها نیز نشانه‌های ملموسی از معشوق زمینی دارد. مزیت منزوی نسبت به دیگر شاعران پس از او، آن است که معشوق غزلش معشوق زمینی باشکوهی‌ست. یعنی اگر به صراحت می‌گوید «زنی که صاعقه‌وار آنک ردای شعله به تن دارد» می‌دانیم دارد دقیقا درباره یک زن صحبت می‌کند. برخلاف گذشته که ممکن بود از معشوق صرفا تعبیر عرفانی شود. با این وجود، این بانویی که او درباره‌اش صحبت می‌کند آنقدر باشکوه است که شما اصلا احساس نمی‌کنید از عشق به معنای سنتی‌اش فاصله زیادی گرفته‌اید.

یعنی می‌فرمایید در شعر حسین منزوی هم جنبۀ معنوی معشوق حفظ شده و هم جنبۀ ظاهری و زمینی آن؟
بله، و این بر می‌گردد به تسلط ویژه او به ادبیات کهن. تسلطی که سبب شده چه خواسته و چه ناخواسته نتواند از ادبیات کلاسیک به تمامی دل بکند. او به معشوق کهن شعر فارسی فرم دیگری داده و در بعضی غزل‌هایش خیلی صریح این مشخصات را تعیین کرده است. مثلا سروده است: «زن جوان غزلی با ردیف آمد بود» اینجا حتی به شما رنگ چشم‌های معشوقش را نیز می‌گوید. ولی همان‌طور که گفتم آن‌قدر این توصیف باشکوه است که انگار این همان معشوق کلاسیک است که با شکل و فرم جدیدی دوباره پیش روی‌تان قرار گرفته است. به همین دلیل من معتقدم ما در غزل‌های عاشقانه معاصر جهش مهمی داشته‌ایم. حتی فکر می‌کنم در یکی دو دهه گذشته این تغییر سرعت بیشتری گرفته است.

آیا در عاشقانه‌های شاعران جوان نیز این تغییر به طور محسوس وجود دارد؟
بله. با این تفاوت که نسل‌ ما عجول‌تر است. ما خیلی زود از ویژگی‌هایی که از شعر حسین منزوی برشمردم، کنده شدیم و به آن معشوق زمینی نوین رسیدیم. البته اشعار نسل ما خود به چند دسته تقسیم می‌شوند. به‌شخصه گاهی احساس می‌کنم آن معشوقی که امروز در برخی از غزل‌ها و حتی فرم‌های دیگر از آن سخن به میان می‌آید به جای آن‌که جذاب باشد، خیلی چندش‌آور شده و دارد به یک معشوق دوست‌نداشتنی تبدیل می‌شود.

نوعی اعلام بیزاری از معشوق نیز در برخی از اینگونه اشعار دیده می‌شود. در کنار این مسئله، به نظر شما شعری را که تنها در آن به وصف ظاهری معشوق اکتفا شده، می‌توان به معنای عمیق کلمه عاشقانه دانست؟ یا این اشعار تنها بخشی از ابراز وجود شاعرانی‌ست که به دلیل عامه‌پسندتر بودن این نوع شعر به سراغ آن رفته‌اند؟
به نظر من از هر دو نوع در میان دوستان شاعر ما وجود دارد. من خودم یکی از آن‌هایی هستم که اصلا با غزل عاشقانۀ تصویری شناخته شدم و الان هم نمی‌گویم این اشعار تصویر درستی از عشق ارائه نمی‌دهند. آن سال‌ها به عنوان نوجوانی ۱۷-۱۸ ساله بینشم نسبت به عشق و نماد و نشانه‌هایش در همان اندازه بود.
در دهۀ هفتاد و هشتاد به علت جو موجود و محدودیت‌هایی که وجود داشت چندان نمی‌شد دربارۀ موضوعات عاشقانه شعر سرود. البته بخش زیادی از آن شاید طبیعی بود. به دلیل آن‌که مملکت ما درگیر جنگ عجیبی بود که زندگی همه را تحت‌الشعاع قرار داده بود. بعد وقتی فضا کمی آرام‌تر شد و جامعه هم از اشعار عاشقانه استقبال کرد، خیلی از شاعران جوان بدون آن‌که دغدغۀ ذاتی‌اش را داشته باشند برای رسیدن به مخاطب سراغ این‌گونه توصیفات می‌رفتند.
همان‌طور که گفتم غزل‌های آن سال‌هایم بخش مهمی از اشعار من هستند و امروز که به آن غزل‌ها فکر می‌کنم از عملکرد خودم راضی هستم. چراکه این اشعار را کاملا وفادارانه به خودم نوشتم.
شاید سیر تحول اشعارم، از نام کتاب‌هایم هم مشخص باشد. مثلا اولین کتابم عنوانش «هر لبت یک کبوتر سرخ است» بود که کاملا اشاره به فیزیک معشوق دارد. سپس «جهان غزلی عاشقانه است» را سرودم که از نامش هم پیداست که در آن تغییر نگاهی شکل گرفته و این روند تا امروز ادامه داشته است.
 به نظرم اغلب این تغییرات نیز طبیعی است؛ یعنی اگر شاعری در هجده سالگی تا بیست و پنج یا سی سالگی از آن نوع عشق سخن نگوید، دارد کاری غیر طبیعی انجام می‌دهد. اما اگر شاعری تمام عمرش را وقف این نگاه کند، قطعا چشمی به رونق این‌گونه اشعار و فروش کتابش دارد. دو سه استادم که برایم خیلی عزیز هستند به من بارها گفته‌اند که مخاطب خیلی شعرت را می‌پسندد و در همان فضای گذشته بنویس، اما من می‌گویم نمی‌توانم، چراکه عاشقانه‌های منی که الان چهل ساله‌ام با عاشقانه‌های بیست سالگی‌ام خیلی تفاوت دارد.

 البته دنبال کردن این سیر تکامل، برای مخاطب نیز لذت‌بخش است و قطعا این روند طبیعی و تجربه‌مند با سروده‌های تقلیدی و تصنعی برخی از شاعران تفاوت دارد.
دقیقا. اینگونه شاعران اصطلاحات مشخصی هم دارند. فرض کنید من در غزلی سروده‌ام: «دست‌هایت دو جوجه گنجشک‌اند/ بازوانت دو شاخۀ بی جان» باور کنید بعد از مدتی شصت، هفتاد نمونه دیدم که مثلا گفته‌اند «چشم‌های تو قهوۀ ترک است»، همانطور که می‌بینید فرمول همان فرمول است. نه اینکه بخواهم بگویم من شاعر خوبی هستم. منظورم این است که برخی دوستان این مضامین را تجربه نکرده‌اند و دارند از روی دست دیگران می‌نویسند. مثلا یک غزل خوب عاشقانه از آقای محمدعلی بهمنی می‌خوانند و می‌خواهند با همان فرمول، شعری بنویسند.

آیا یک شعر عاشقانۀ موفق و ماندگار، علاوه بر معیارهایی که یک شعر خوب باید داشته باشد، نیاز به ویژگی‌های دیگری هم دارد؟
به‌عنوان کسی که هشت مجموعه‌شعر منتشر کرده‌ام، می‌گویم، همین مخاطبی که به او عام می‌گوییم و خیلی راحت از کنارش می‌گذریم، ممکن است در کوتاه‌مدت گول بخورد، اما بسیار زیرک است و از یک جایی متوجه می‌شود که در کدامیک از این اشعار، عشق به معنای حقیقی وجود داشته و در کدامیک تصنعی‌ست.
مثلا برای خود من پیش آمده که از نظر فنی یک شعرم را نپسندم و حتی در جلسات نخوانم، چون فکر می‌کردم جزو اشعار مهمم نیست، اما تنها به خاطر انرژی که پشت آن شعر بوده مورد پسند مخاطب قرار گرفته است. حداقل در عاشقانه‌ها این مساله بسیار به چشم می‌آید. اما به‌طور کلی شعر عاشقانه هم چون جزوی از شعر است، طبیعتا تمام معیارهای لازم یک شعر خوب را دارد. کمااینکه شما اگر بخواهید یک شعر حماسی یا آیینی بنویسید اگر نسبت به آن حسی در درونتان وجود نداشته باشد، موفق به سرودن یک اثر ماندگار نمی‌شوید.
در تاریخ ادبیات فارسی، تقریبا به غیر از یکی دو استثناء مثل فردوسی، نود و نه درصد بزرگ‌ترین شاعران ما تمام انرژی‌شان را معطوف به شعر عاشقانه کرده‌اند و شاهکارهایی آفریده‌اند که هنوز که هنوز است بی‌نظیر یا کم‌نظیر است. واقعا عاشقانه‌سرای خوب بودن خیلی دشوار است. من فکر می‌کنم اگر کسانی چون شهریار، حسین منزوی، محمدعلی بهمنی، هوشنگ ابتهاج و ... در غزل و عاشقانه‌سرایی شناخته شده‌اند، حتما ویژگی‌ای داشته‌اند که درخور این دیده شدن بوده است  و به عقیده من باید خیلی انسان‌های قدر و محکمی بوده باشند که توانسته‌اند به رغم پروندۀ قطور شعر عاشقانه فارسی موفق شوند.
من علاوه بر ذات شاعری، یک وجه مشترک در میان این دو سه عزیز که بعضا با آن‌ها محشور بودم، دیده‌ام. این که تک‌تک‌شان آدم‌های بسیار صادقی بوده‌اند. یعنی حداقل درباره شعر با خودشان صادق بوده‌اند. مثلا هرکس که آقای بهمنی را دیده باشد می‌داند ایشان به همان زلالی شعرهایش است. عاشقانه‌سرای خوب بودن اصلش این است که ما به خودمان وفادار باشیم. حتی راجع به سروده‌های آیینی که همۀ ما حفظیم و زمزمه می‌کنیم نیز همینطور است. مثلا در مصراع اول شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» همه‌مان می‌دانیم که «آمده‌ام» درست است. اما انگار این شعر آنی دارد که توجه همۀ ما را از آن خود کرده و این هم حاصل صداقت است.
در شعر عاشقانه هم همین‌گونه است و مخاطب می‌داند سعدی هنگام سرودن فلان غزلش با تمام جان برای آن عشق می‌سوخته و می‌نوشته، یا فقط داشته کلمات را می‌چیده تا هنرنمایی کند.

به اشراف عاشقانه‌سراهای موفق معاصر نسبت به ادبیات کهن اشاره نمودید. در واقع می‌توان گفت نبوغ این شاعران است که سبب شده از دل تجربه‌های گذشته به تجربه‌ای تازه دست بزنند؟
دقیقا همینطور است. همچنین مثلا حسین منزوی به خاطر آن‌که پدر و پدربزرگشان شاعر بوده‌اند در خانه‌ای به دنیا می‌آید و زندگی می‌کند که پر از دیوان‌های شعر گذشته بوده است. او به همین واسطه ادبیات کلاسیک را به‌خوبی می‌شناسد. سپس در دانشگاه تهران، در رشته ادبیات درس می‌خواند و طبیعتا این‌بار از نگاهی دیگر اشرافی دوچندان نسبت به ادبیات گذشته پیدا می‌کند. سپس با اخوان‌ثالث آشنا می‌شود و طبیعتا اینبار نگاه‌های نوتری را به شکلی دیگر تجربه می‌کند. تا آن‌که ماحصل‌ همۀ این‌ها آن حسین منزوی شد که ما امروز می‌شناسیم. بدیهی‌ست اگر هریک از این اتفاقات در وجود او نمی‌افتاد چه بسا همه‌چیز فرق می‌کرد.
یا فرض کنید شهریار اگر آن اشراف به ادبیات گذشته و آن علاقه همیشگی‌اش به حافظ را نداشت، اگر وارد محیط ادبی نمی‌شد و در تهران به تجربه‌های تازه‌ای دست نمی‌زد، یا اگر آن تجربۀ شخصی را از عشق نداشت، طبیعتا این جایگاه را در ادبیات پارسی پیدا نمی‌کرد. واقعا درک درست شاعر و به‌قول شما نبوغ او در سرنوشت شعری‌اش موثر است. درک این مساله که منِ نوعی می‌توانم به‌رغم آن‌همه تجربیات گذشتۀ شعر، در جایی بایستم که صدای تازه‌ای باشم، واقعا حاصل یک نبوغ است.

به نظر شما شعر عاشقانه لزوما باید عامه‌پسند باشد یا ممکن است عاشقانه‌هایی هم سروده شوند که مخاطب خاص خود را بیابند؟
درباره مقولۀ اقبال و استقبال می‌شود به طور مفصل در مجال جداگانه‌ای صحبت کرد. اما به عقیده من اساسا آن نوعی از شعر عاشقانه که الان دارد در فضای مجازی دست به دست می‌شود، تنۀ اصلی شعر عاشقانه ما نیست. چراکه مثلا ممکن است از محمدعلی بهمنی غزل فوق‌العاده «تو از اول سلامت پاسخ بدرود با خود داشت/ اگرچه سحر صوتت جذبۀ داوود با خود داشت» چندان در فضای مجازی نچرخد. چون درک این غزل در گرو فهم یک‌سری از گره‌هاست و ما اول باید به آن پیش‌زمینه‌ها مجهز شویم تا بعد بتوانیم با این غزل ارتباط برقرار کنیم. گرچه این یکی از فوق‌العاده‌ترین غزل‌های ایشان است.
ولی مثلا غزل «با همه بی‌سر وسامانی‌ام/ باز به دنبال پریشانی‌ام» ایشان را در همۀ صفحات مجازی می‌بینیم و همۀ مخاطبان هم قطعا یک بیتش را از حفظند. این به آن معنا نیست که شعر ریشه‌دار ما و شعری که تعیین‌کننده مسیر شعر عاشقانه خواهد بود، تنها همانی‌ست که دارد بین مخاطبان دست به دست می‌چرخد. اتفاقا از شهریار هم علاوه بر غزل «آمدی جانم به قربانت» تعدادی غزل‌ تاثیرگذار و ارجمند وجود دارد که در این عالم رد و بدل نمی‌شوند. غزل‌هایی مثل «گاهی گر از ملال محبت برانمت/ دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت» است که شهریار و عاشقانگی‌اش را به اثبات می‌رساند.
با این حال از مخاطب هیچ گریز و گزیری نیست و درک او نیز درست است. اما مسیر اصلی شعر را آن مخاطب‌هایی تعیین می‌کنند که هزینه می‌کنند و کتاب شعر می‌خرند و اشعار برجسته در ذهنشان ثبت می‌شود. به نظر من آنان هستند که میراث شعر را به نسل بعدی منتقل می‌کنند.

در واقع می‌فرمایید فضای مجازی به‌تنهایی نمی‌تواند عهده‌دار این جریان باشد و مخاطبی که شعر را به‌طور حرفه‌ای دنبال می‌کند در انتقال این میراث تاثیرگذارتر است؟
بله. به عقیده من، ما دو گونه مخاطب شعر داریم: یک گونه، مخاطبی‌ست که از کودکی اهل ادبیات است. حالا یا خانواده‌اش اهل ادبیات بوده‌اند یا خود به آن فضا علاقمند شده است. این آدم تا پایان عمر خود شعر می‌خواند و با ادبیات درگیر است. ممکن است یک روز شعر مرا بخواند، یک روز شعر سعدی را. اما به هر حال با شعر درگیر است. اما مخاطبی هم داریم که در نوجوانی و هنگامی که وارد دانشگاه می‌شود، عاشق می‌شود و به سراغ شعر می‌رود و طبیعتا دم دستی‌ترین شعرها را که به کار آن دوران او می‌خورد، انتخاب می‌کند. مثلا اگر من به این مخاطب بگویم «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل/ کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها» به دلش نمی‌نشیند. اما مثلا اگر به او بگویم «کنارم بمون و برا من بخون و...» ... آن را بیشتر میپسندد.
این نوع مخاطب در بیست و چهار-پنج سالگی دیگر مخاطب شعر نیست. البته این‌ها هم کتاب می‌خرند و در دنیای مجازی هم بیشتر از سایر مخاطبان تشویقت می‌کنند. حتی ممکن است با سرعت بیشتری هم آدم را بالا برند و اگر شاعری را بپسندد سبب شوند کتابش پرفروش شود. ولی گروه اول‌اند که تعیین‌کنندۀ مسیر ادبیات خواهند بود. آن‌ها هستند که تا پایان عمر با شما می‌مانند و همراهی‌تان می‌کنند و اگر منِ نوعی شایستگی داشته باشم شعرم را تحویل نسل بعد که فرزندانشان هستند، می‌دهند. اگرنه گروه دوم به محض آن‌که حال و هوایشان عوض شد و ازدواج کردند، دیگر به‌کل با شعر سروکاری ندارند.

درواقع گروه دوم به نوعی مخاطب موقت شعر هستند.
کاملا همین‌گونه است. البته من ملامتشان هم نمی‌کنم. چراکه این هم دوره‌ای‌ از زندگی آن‌هاست. اما اگر فریب پسند این گروه را بخوریم خیلی به ضررمان تمام می‌شود. چون زیبایی‌شناسی‌ این گروه نسل‌به‌نسل تغییر می‌کند و نسل بعدی باید قهرمان خودش را بسازد. وقتی شعر دهه هفتاد را مرور می‌کنیم می‌بینیم که چند چهره آمدند و آن‌قدر درخشیدند که حتی کتاب قیصر امین پور در مقایسه با کتاب آن‌ها آن‌همه فروش نداشت. ولی امروز هیچ‌یک از آن چهره‌ها در شعر ما نیستند.

پس قهرمان هر نسل، لزوما ممکن است قهرمان نسل بعدی نباشد؟
بله، مثلا در میزان حجب و حیای جمعی عاشقانه‌های نسل دهه شصت، با عاشقانه‌های امروز تفاوت وجود دارد. بنابراین آن نسل اگر قرار بود یک قهرمان شعر عاشقانه بسازد، کسی را می‌ساخت که بیشتر درباره ویژگی حیا و مضامینی چون سرخ شدن عاشق و معشوق هنگام دیدن یکدیگر و ... شعر سروده باشد. اما نوجوان امروز که جدی‌ترین رابطۀ عاشقانه را می‌تواند در یک روز از دست بدهد، طبیعتا ادبیاتش هم این است که «برو در امان خدا»، «نمی‌خوامت»، «تو ارزش نداشتی» و ...

به نظر شما شعر عاشقانه تنها به سروده‌های خطاب به معشوق محدود می‌شود یا سروده‌های وطنی و حتی عارفانه‌ها هم می‌توانند در این دایره قرار بگیرند؟
بگذارید درباره شعر خودم مثالی بزنم؛ شعرهای آیینی‌ من تعدادشان خیلی زیاد نیست و هنوز منتشر نکرده‌ام. اما جدای از ارج موضوعی، از نظر ارج شعری و میزان انرژی که برایشان گذاشته‌ام با دیگر آثارم هیچ تفاوتی ندارند.
هنگامی که من برای امام حسین(ع) نوشتم، این غزل واقعا برایم یک دغدغۀ عاشقانه بود. به این معنا که با تمام جان و دل درگیر موضوع شعر بودم و با تمام وجود نوشتمش. به همین دلیل آن‌گونه که شما می‌فرمایید هم می‌توانم اشعارم را دسته‌بندی کنم و بپذیرم شعر اجتماعی و شعر دغدغه‌مند مذهبی و ... هم در صورتی که شاعر با تمام وجود به آن موضوعات عشق بورزد، می‌توانند به‌نوعی شعر عاشقانه باشند.
بااین‌حال شعر عاشقانه مشخصه‌هایی دارد که حداقل در دو سه قرن اخیر، الزاما به عشقی اختصاص یافته که ریشه‌اش در زمین است. این تصویر در طول چند قرن شکل گرفته و برای شعر عاشقانه تعریف شده است که از این حیث با آن نگاهی که مطرح کردید سازگار نیست.

اشعار مجموعه‌غزل جدید شما (شلتاق) با مضامین و دغدغه‌های اجتماعی و ... گره خورده‌اند و همان‌طور که فرمودید با دیگر اشعار عاشقانه شما تفاوت‌هایی دارند. می‌خواستم کمی درباره حال و هوای این مجموعه و تفاوت آن با دیگر سروده‌هایتان بفرمایید.
همان‌طور که پیش‌تر خدمتتان گفتم، من همیشه سعی داشته‌ام به خودم وفادار باشم. این الزاما به این معنا نیست که خود مورد نظر من همیشه خود ارزشمندی باشد یا همواره نتیجۀ کار خوب از آب دربیاید. اما تلاش کرده‌ام به خودم وفادار باشم و به همین قیاس اشعار مجموعه‌های «هر لبت ...»، «جهان ...»، «به جهنم» و «ایمان بیاورید» دقیقا منطبق با حال‌و‌هوای روزهایی که زندگی می‌کردم است.
سعی داشته‌ام در انتخاب نام مجموعۀ جدیدم هم دقت کنم و به مخاطبم دیدی کلی درباره محتوای اشعار آن بدهم. ما ترک‌ها به سر ناسازگاری داشتن شلتاق می‌گوییم و این معمولا هنگامی به کار می‌رود که بچه نمی‌خوابد و بهانه‌گیری می‌کند.
این غزل‌ها را که می‌نوشتم اصلا قصد نداشتم حال و هوایشان متفاوت باشد. اما وقتی مشغول جمع‌آوری اشعار مجموعه شدم، دیدم همۀ این‌ها یک حال‌وهوای مشترک دارند. شاید بخش مهمی از آن به این دلیل باشد که این غزل‌ها را در سی و هفت سالگی تا سی و نه سالگی‌ام نوشته‌ام و طبیعتا آدمی با این سن و سال، در تمام وجوه نگاهش با یک جوان بیست ساله تفاوت دارد.
مثلا در غزل ۷ از این مجموعه گفته‌ام «بیا از آن سوی دیوار شیشه‌ای بگذر/ هوای آن طرف کوچه را معطر کن»؛ فضایی که در همین عاشقانه وجود دارد، بیانگر حال‌وهوای آدمی‌ست که می‌داند دارد از جوانی فاصله می‌گیرد و وارد میانسالی می‌شود. یا همانطور که اشاره کردید برخی اشعار «شلتاق» با رگه‌های اجتماعی آمیخته است. طبیعی‌ست که من به‌عنوان کسی که هر روز اخبار نگاه می‌کند و می‌بیند این‌همه آدم دارند جانشان را از دست می‌دهند، ناخواسته بنویسم: «ای تن تازه جهان جای هم‌آغوشی نیست» یا مثلا «دست از عربده بردار که در گوش فلک/ نعره‌ای نیست که شرمندۀ خاموشی نیست».
بخش دیگری از غزل‌ها که راجع به شخص خودم است، نیز همین‌گونه است. بگذارید یک اعتراف صادقانه کنم؛ آدم تا یک جاهایی با خود می‌گوید اگر این‌گونه بنویسم شعرم بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرد و مثلا از نظری نوتر است و تشویقم می‌کنند. اما از یک مرحله‌ به بعد فکر کردم مهم این است که خودم و هر آن‌چه را که دوست دارم بنویسم. حالا بخشی از این اشعار ممکن است موفق باشد و بخشی هم نباشد. من در دو سه سال گذشته چنین حسی داشته‌ام. شاید لطف مخاطب به آدم این اعتماد به نفس را می‌دهد.

نوعی نگاه انتقادی هم نسبت به عشق‌های امروزی در این مجموعه دیده می‌شود. مثلا در غزل دوم از مجموعه «شلتاق» سروده‌اید: «نگرد نیست که غیر از تو هرکه جست نبود/ که عشق حادثه‌ای جز تب نخست نبود»
بله. یا غزلی دارم که خیلی صریح‌تر این انتقاد را عنوان می‌کند: «دردا که سیب عشق به دست تفاله‌ها/ افتاده است در کف سطل زباله‌ها».
مثلا دو سه سال پیش، من باید از خانه‌ام اسباب‌کشی می‌کردم و به خانۀ دیگری می‌رفتم. هر چه در بنگاه‌ها دنبال خانه‌ای با شرایط مناسب خود می‌گشتم پیدا نمی‌شد. در همین رفت‌وآمدهای پر از تنش این غزل را نوشتم که «دل بی‌دست‌وپای من بنشین، فتح این شهر در توان تو نیست/ سهم تو از جهان همین خانه است، گرچه این خانه هم از آن تو نیست.»
بنابراین چون دغدغه‌های امروز من دغدغه‌های دیگری شده، طبیعتا اشعارم هم خیلی با گذشته تفاوت دارد.

 

در پایان غزلی از مجموعۀ شلتاق را تقدیم خوانندگان ارجمند می‌کنیم:

«دل بی‌دست‌وپای من بنشین فتح این شهر در توان تو نیست
سهم تو از جهان همین خانه‌ست گرچه این خانه هم از آن تو نیست

دل من نیمه‌ی پری داری بدتر از نیم خالی لیوان
هرچه رنج است در جهان تو هست هرچه شادی‌ست در جهان تو نیست

سینه به سینه سوختی اما دیده بر دیده دوختی اما
هستی‌ات را فروختی اما هیچ جز هیچ در دکان تو نیست

سال‌ها دست و پا زدی اما از کجا تا کجا زدی اما
یک وجب از زمین از آن تو نیست آسمان سهم کودکان تو نیست

ای در این روزهای قطعا بد احتمال غم تو صد درصد
حیف، این ماه‌های بی‌مقصد فصل پایان داستان تو نیست»*

 *غزل ۱۱، از مجموعۀ «شلتاق»


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • معشوق شعر امروز دارد به یک معشوق دوست‌نداشتنی تبدیل می‌شود
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: