موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
غزلی عاشورایی از سعید بیابانکی

باز اين چه شورش است مگر محشر آمده؟

28 آبان 1391 07:04 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 3.8 با 5 رای
باز اين چه شورش است مگر محشر آمده؟


باز اين چه شورش است مگر محشر آمده؟ 
خورشيد سر برهنه به صحرا بر آمده
آتش به كام و زلف پريشان و سرخ روي
اين آفتاب از افقي ديگر آمده
چون روز روشن است كه قصدش مصاف نيست
اين شاه كم سپاه كه بي‌لشكر آمده
ياران نظر كنيد به پهلو گرفتنش
اين كشتي نجات كه بي‌لنگر آمده
بانگ «فياسيوف خذيني» است بر لبش
خنجر فروگذاشته با حنجر آمده
آورده با خودش همه از كوچك و بزرگ
اصغر بغل گرفته و با اكبر آمده
اي تشنگان سوخته لب! تشنگي بس است
سر بركنيد ساقي آب آور آمده
اين ساقي علم به كف بي‌بديل كيست؟
عطشان در آب رفته و عطشان‌تر آمده
اين ساقي رشيد كه در بزم مي‌كشان
بي‌دست و بي‌پياله و بي‌ساغر آمده
آتش به خيمه‌هاي دل عاشقان زده
اين آتشي كه رفته و خاكستر آمده
آبي نمانده روزه بگيريد نخل‌ها
نخل اميد رفته ولي بي‌سر آمده
اي دست پر سخاوت روشن! گشوده شو
دريوزه‌اي به نيت انگشتر آمده
جاي شريف بوسه پيغمبر خداست
اين نيزه‌اي كه از همه بالاتر آمده
آن سر، كه تا هميشه سر از آفتاب بود
امشب به خون نشسته به تشت زر آمده
بوي بهشت دارد و همواره زنده است
اين باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده
بگذار تا دمي به جمالت نظر كنم
هفتاد و دومين گل از خون بر آمده
لب واكن از هم اي تن بي‌سر حسين من!
حرفي به لب بيار، ببين خواهر آمده...


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • باز اين چه شورش است مگر محشر آمده؟
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: